تاریخ انتشار: ۱۷ آذر ۱۳۹۳ - ۰۶:۵۲

زهرا مهاجری: حماسه، حماسه نگار می‌خواهد؛ ثبت می‌خواهد، باقی‌ماندن می‌خواهد. برای ثبت هر حماسه‌ای، حماسه نگار تمام تلاش‌اش را می‌کند، یکی می‌نویسد، یکی تعریف می‌کند، یکی نقاشی می‌کشد... . حماسه کربلا آنقدر بزرگ بوده و هست که تمامی فعالیت‌های مربوط به آن، از عزاداری گرفته تا نذری دادن، هر کدامش برای خودش یک جور حماسه است و این حماسه‌های کوچک که در پی حماسه بزرگ عاشورا آمده‌اند، لیاقت ثبت و ضبط شدن دارند.

هنرمندها در طول تاريخ، اين وظيفه را به دوش مي‌كشيده‌اند؛ وظيفه ثبت و ضبط حماسه اصلي و حماسه‌هاي مرتبط با آن. رسول و حمزه اوليازاده، پدر و پسري عكاس هستند كه سال‌هاست به اين حرفه و هنر اشتغال دارند. يكي از سوژه‌هايي كه اين دو هنرمند هر سال سراغ آن مي‌روند، سوژه‌هاي عاشورايي است. تعزيه، آيين عزاداري، هيئت‌ها و دسته‌ها و تجمعات از آن دست مواردي است كه بارها بر صفحه دوربينشان نقش بسته و شاهكارهايي را خلق كرده است.

رسول اوليازاده، هنرمند 57‌ساله‌اي است كه از سال 56 به‌كار عكاسي مشغول شده. او در دانشگاه، نقاشي و گرافيك خوانده و در همان زمان دانشجويي، عكاسي هم مي‌كرده است. عكاسي را بدون آموزش آكادميك شروع مي‌كند و ادامه مي‌دهد: «آن زمان كه آموزشگاه يا دانشگاهي براي ياد گرفتن عكاسي نبود. عكاسي را به شكل اوستا و شاگردي ياد گرفتم. با رسول ملاقلي پور عكاسي را شروع كرديم و هر جا به مشكلي برمي‌خورديم، از يك بزرگ‌تر كمك و راهنمايي مي‌خواستيم». همان موقع وارد حوزه هنري مي‌شود و در تاريكخانه حوزه هنري عكس‌هايشان را چاپ مي‌كنند. اگر علت عكاس شدن رسول اوليازاده را جويا بشوي، مي‌گويد كه از بچگي به اين كار علاقه داشته. با اينكه آن زمان امكانات نبوده اما كمبود امكانات موجب نشده تا دست از كار بكشد. دوربين دوست و آشناها را مي‌گرفته و عكاسي مي‌كرده. در سال 53، خودش موفق به خريد دوربين مي‌شود؛ «اولين دوربينم خيلي ابتدايي بود اما با آن كار مي‌كردم تا اينكه توانستم دوربين را ارتقا دهم و كار جدي عكاسي را پي بگيرم.» رسول اوليازاده از سال 72 به تدريس رشته عكاسي و گرافيك مشغول است و از سال 84 تا يكي‌دوماه پيش مدير خانه عكاسان بوده است و الان با افتتاح يك گالري آثارش را به نمايش در‌مي‌آورد.

شروع عكاسي، روزهاي سخت انقلاب

جريانات انقلاب و تظاهرات و ايستادگي مردم در مقابل رژيم طاغوت، جزو نخستين سوژه‌هاي عكاسي رسول اوليازاده است. سنگربندي، خلع سلاح پادگان‌ها توسط مردم، فريادها و شعارها و تظاهرات، همه و همه سوژه‌هايي بودند كه اوليازاده را به خيابان مي‌كشاندند؛ «يادم مي‌آيد در بيست و يكم بهمن‌ماه سال 57 در ميدان فردوسي، داشتم از افرادي كه پادگان‌ها را خلع سلاح كرده بودند و از سمت ميدان امام حسين و پيروزي به سمت دانشگاه مي‌آمدند تا آنجا سنگربندي كنند عكس مي‌گرفتم كه يكي از ميان جمع سراسيمه آمد و دوربين را از دست من گرفت و به زمين زد و شكست! وقتي از او پرسيدم چرا اين كار را كردي، با دلسوزي گفت همين عكس‌ها بعدا برايت دردسرساز مي‌شود و ساواك، هم تو را و هم همه كساني كه از آنها عكس گرفته‌اي را اذيت خواهد كرد... تا بيست‌ويكم بهمن هم هنوز معلوم نبود كه اين انقلاب پيروز مي‌شود.»

آن زمان سوژه‌هايش بيشتر ماجراي قبل و حين و بعد از انقلاب بود و البته درگيري‌هايي كه بعد از انقلاب پيش مي‌آمد. خودش را سرباز انقلاب مي‌داند و سفرهاي مختلفي به شهرهاي دچار درگيري مثل گنبد و كردستان براي عكاسي داشته است؛ «وقتي كه توانستم از نظر علم عكاسي به مقبوليت نسبي برسم، عكاس خبري شدم و در دو نشريه مشغول به‌كار شدم. هنوز مدت زيادي نگذشته بود كه جنگ شروع شد... .»

در همان سال 59 و روزهاي ابتدايي جنگ، عازم جبهه مي‌شود و سوژه‌اش مي‌شود دفاع‌مقدس؛ «همان اول جنگ، با يكي از دوستانم با قطار به اهواز رفتيم. يكي‌دو روز بعد آبادان و سپس خرمشهر. بار اولي بود كه اهواز، آبادان و خرمشهر را از نزديك مي‌ديدم. نزديك غروب بود كه به خرمشهر رسيديم. شهر كاملا متروكه شده بود و سكنه نداشت. هر كس هر آنچه از مايحتاج زندگي مي‌توانست برداشته بود و با سختي شهر را ترك مي‌كرد. همين ترك شهر و مهاجرت مردم و حال و هواي رزمنده‌ها براي حفظ شهر، پر كردن گوني و رشادت‌هاي آدم‌هاي باقيمانده و نيروهاي مردمي كه توانستند چند هفته شهر را از سقوط حفظ كنند سوژه عكاسي آن روزهاي من بود. همان زمان در نشريه پيام انقلاب، نشريه‌اي كه برايش عكاسي مي‌كردم، نوشتيم: در خرمشهر جنگ تن به تن نيست؛ جنگ تن با تانك است.»

رسول اوليازاده كه آن زمان جواني 3-22 ساله بوده و پرشر و شور، به دل جبهه‌ها راه پيدا مي‌كند؛ «شب اولي كه وارد خرمشهر شدم، رفتم پليس راه كه يكي از خطوط مقدم نبرد بود. آن موقع شب، ديگر كلوين افتاده بود و نور كافي براي عكاسي نبود. فلاش هم كه نمي‌شد زد. بچه‌ها مي‌گفتند كه يكي دوساعت قبل چند عراقي را در نخلستان ديده‌اند. همه آماده‌باش بودند. من ديدم بعضي از بچه‌ها 72ساعت است كه نخوابيده‌اند. با اينكه آموزش نظامي نديده بودم و سربازي نرفته بودم، از آنها خواستم كه بخوابند من حواسم هست! اسلحه را دستم دادند و گلنگدن را كشيدند و روي ضامن گذاشتند و گفتند تو هر چه موجود متحرك ديدي شليك كن ما بيدار مي‌شويم! آن شب تا صبح خواب به چشمانم نيامد و مدام حواسم به اطراف بود. يك ساعت مانده به اذان صبح، (شهيد) سيدمجتبي هاشمي از دلشوره بيدار شد و تازه آن زمان بود كه من خوابيدم. صبح كه شد، شروع كرديم به عكاسي؛ از رزمنده‌ها، از شهر... بعد هم آمديم آبادان و مدتي آنجا بوديم. در آن سفرها رسول ملاقلي‌پور هم عكس‌ها و فيلم‌هاي خوبي گرفت كه همان زمان با يك مونتاژ اوليه در صدا و سيما پخش شد.»

عكس‌هاي عاشورايي

بعد از تمام شدن جنگ و ماجراهايش، رسول اوليا‌زاده، هم به تدريس مي‌پردازد، هم مدير خانه‌عكاسان مي‌شود و هم در زمينه‌هاي عكاسي خبري، فعاليت مطبوعاتي مي‌كند. عاشورا و مراسم آييني نيز هميشه يكي از ثابت‌ترين سوژه‌هايي بوده كه دنبال مي‌كرده است؛ «زماني كه مديريت خانه‌عكاسان را به‌عهده داشتم، هر سال يك نمايشگاه عاشورايي برگزار مي‌كردم و در آن نمايشگاه گروهي، يك يا 2 اثر داشتم.»

امسال اما رسول اوليازاده تصميم مي‌گيرد كه در گالري خودشان، عكس‌هاي خودش و پسرش را با اين موضوع به نمايش در بياورد و مستقلا كار كند. در اين نمايشگاه، 24 اثر از آثار عكاسي آييني با موضوع كربلا و عاشورا و امام‌حسين(ع) وجود دارد كه بيش از نيمي از آن مربوط به‌خود او است و بقيه آثار حمزه، پسرش است.

رسول اوليازاده در مورد عكاسي آييني نظريه جالبي دارد. مي‌گويد: «عكاسي از محرم و عاشورا و آيين‌ها صرفا اين نيست كه برويم از دسته‌جات و مسائل مربوط به عزاداري عكاسي كنيم. مي‌توانيم از جايمان تكان نخوريم و در يك استوديو، با خلاقيت تصويري عكس‌هايي خلق كنيم كه مضمون آييني داشته باشند».

بسيار سفر بايد...

در اين نمايشگاه، عكس‌هايي از رسول اوليا‌زاده به چشم مي‌خورد كه انگار تكه‌اي از يك فيلم مربوط به واقعه كربلا يا اصلا خود واقعه كربلاست! انگار كه اوليازاده صبح تا عصر روز عاشورا در صحراي كربلا حضور داشته و از تمامي وقايع عكاسي كرده است! اين تصاوير از تعزيه شهر نوش‌آباد كاشان گرفته شده‌اند؛ «براي گرفتن اين عكس‌ها، سفرهاي زيادي داشتيم. به همراه پسرم و گروه‌هاي عكاسي به شهرهاي معروف در اين زمينه مثل كاشان، يزد، سمنان و... سفر مي‌كرديم. يكي از اين مراسم خوب و باشكوه در نوش‌آباد كاشان برگزار مي‌شود؛ تعزيه معروفي كه از سراسر كشور براي ديدن آن مي‌آيند.»

آثاري كه در اين نمايشگاه حضور دارند، ‌بدون تاريخ مصرفند و اگر 100سال ديگر هم به آنها نگاه كني، حس و حال عاشورايي را از آنها برداشت مي‌كني. به گفته رسول اوليازاده او بزرگ‌ترين و تأثيرگذارترين عكاسي‌هايش را از تعزيه نوش‌آباد كرده است. به زعم وي اين تعزيه، يك روايت دقيق از واقعه عاشوراست و غربت و تنهايي امام‌حسين(ع) و ظلم يزيد را به خوبي به تصوير مي‌كشد. نكته جالب سفرهاي عكاسي آييني از منظر رسول اوليازاده اين است كه با آداب و رسوم عزاداري هر منطقه آشنا مي‌شوند. اينكه افراد مختلف عزاداري‌هاي مختلف دارند و شيوه سوگواريشان با ديگران متفاوت است، ازجمله مواردي است كه در عكاسي، او را شگفت زده مي‌كند؛ «مثلا در دامغان و سمنان براي سوگواري مراسم جالبي دارند به نام مراسم سنگ زني. در اين مراسم به جاي سنگ، 2تا چوب را به هم مي‌زنند و با آهنگ و ريتم و روش خاص اين كار را انجام مي‌دهند. يا در يزد مراسم بزرگ نخل‌گرداني دارند كه هزاران نفر در اين مراسم شركت مي‌كنند و حاجت مي‌گيرند. اينكه فلسفه اين كار چيست و چه دليلي دارد را نمي‌دانم اما همين كه عزاداري‌ها به شيوه‌هاي مختلف انجام مي‌شود، در نوع خود جالب است.»

در طول تاريخ، هنر يك ابزار مهم و كاربردي براي زنده نگه داشتن فرهنگ بوده است. اينكه تاريخ و فرهنگ ما به افراد خارج از فرهنگ ما و البته به نسل‌هاي بعد منتقل مي‌شود يكي از رسالت‌هاي هنر، به‌خصوص هنر آييني است؛ كاري كه رسول اوليازاده به‌عنوان يك نقاش و عكاس، به نحو احسن انجام داده است.

رهرو راه پدر

خيلي‌ها بوده‌اند كه به واسطه خانواده‌شان و آشنايي با حرفه يا هنري، دنبال آن رفته و موفق هم شده‌اند. حمزه اوليازاده يكي از آن جوان هايي است كه اين فرصت را داشته كه از كودكي به واسطه پدر عكاسش با عكاسي آشنا شود و شاگردي پدر را بكند؛ طوري كه امروز خودش صاحب سبك شود و در مواردي حتي از او جلو بزند.

حمزه اوليا‌زاده فارغ‌التحصيل رشته نقاشي از دانشگاه سوره است و از سال78 عكاسي را با عكاسي مطبوعات شروع كرده است. تا به حال دبيري سرويس عكس چندين روزنامه و خبرگزاري را به‌عهده داشته و سردبير نخستين آژانس عكس ايران هم بوده است.

در حال حاضر 4سال است كه عكاسي تدريس مي‌كند و علاقه‌اش به حوزه عكاسي مستند اجتماعي بيشتر از هر حوزه ديگري است.

در نمايشگاهي كه پدر هنرمندش برگزار كرده، از 24 اثر، 9 اثر مربوط به او است و همه اين آثار هم سوژه‌هاي عاشورايي دارند؛ «عكس‌هايي كه در اين نمايشگاه به نمايش گذاشته‌ايم، مجموعه تلاش و سفرهاي من از سال85 تاكنون است كه براي نخستين بار ارائه مي‌شوند و پيش از اين جايي نشان داده نشده بودند. اين عكس‌ها برآيند عكاسي‌هاي من از مراسم‌ تهران، يزد و تعزيه نوش‌آباد است.»

تفاوت در نگاه

حتي اگر نام حمزه اوليازاده پاي كارها نباشد، باز هم تفكيك عكس‌هايي كه او گرفته از عكس‌هاي پدرش كار سختي نيست. جنس كار و نوع نگاهي كه او به وقايع دارد با پدرش متفاوت است و همين تفاوت باعث مي‌شود كه از يك پديده خاص، 2 اثر هنري متفاوت بيرون بيايد؛ «در اكثر موارد، سفرهاي عكاسي‌ام را با پدرم مي‌رفتم و مي‌روم. اكثر مواقع هم از يك سوژه واحد عكس مي‌گيريم اما نوع عكس‌ها در نهايت متفاوت از آب درمي‌آيد؛ مثلا چند سال پيش سفر راهيان نوري با پدر داشتيم. آن زمان عكاسي ديجيتال نبود و ما هر كدام 20-10 حلقه فيلم عكاسي براي كارمان برداشته بوديم. موقعي كه عكاسي مي‌كرديم، هر كدام از حلقه‌ها كه تمام مي‌شد را در ساكي كه دست من بود مي‌انداختيم بدون اينكه رويشان بنويسيم كه اين مربوط به كدام‌مان است. روزي كه براي چاپ عكس‌ها رفتم، از اينكه عكس‌هاي ما با هم قاطي شود مي‌ترسيدم اما وقتي كه عكس‌ها ظاهر شد، تفكيك كردنشان اصلا كار سختي نبود.» شايد همين تفاوت در نگاه باشد كه هنر را بيكران و بي‌نهايت مي‌كند.

بايد خودشان نظر كنند...

محال است كسي در دستگاه اباعبدالله كار كرده باشد و متوجه نيروهاي ماورايي در اين قضايا نشده باشد. اما اينكه تأثير اين قضيه در عكاسي و عكس‌هاي حمزه اوليازاده هم كاملا مشهود بوده را فقط بايد از زبان خودش شنيد؛ «در اين مدتي كه عكاسي آييني كرده‌ام متوجه شده‌ام كه عكس گرفتن از اين جور سوژه‌ها اصلا به اراده و برنامه‌ريزي خود آدم نيست. اينطور نيست كه هر وقت اراده كنم بتوانم عكس آييني بگيرم. بارها شده كه برنامه‌ريزي كرد‌ه‌ام و همه‌‌چيز را درست چيده‌ام تا از يك سوژه عكاسي كنم اما نشده كه نشده؛ مثل زيارت مي‌ماند. مي‌بيني يك وقت از مدت‌ها قبل هتل و بليت را رزرو مي‌كني و با بهترين امكانات مي‌روي اما حال زيارت نداري، از آن طرف مواقعي پيش مي‌آيد كه يكهو دلت پر مي‌كشد براي زيارت؛ بدون برنامه‌ريزي مي‌روي و بهترين زيارت عمرت مي‌شود. عكاسي هم مثل زيارت است؛ دعوتي است!» حمزه اوليا‌زاده معتقد است كه حال روحي عكاس مهم است و اين حال خوب را بودن در آن فضاي معنوي رقم مي‌زند. مي‌گويد وقتي عزاداري به دلمان مي‌نشيند، عكس‌هايمان هم بهتر درمي‌آيد و بهترين‌ها برايمان رقم مي‌خورد؛ «اين خانواده آنقدر كريم و بزرگ هستند كه هر كس با هر رويكردي به سمتشان برود، دست خالي برنمي‌گردانندش... .»

معجزه عصر عاشورا

حمزه اوليازاده مي‌گويد در كارش معجزه هم ديده است؛ معجزه‌اي كه باورش را مستحكم‌تر كرده. ماجراي اين معجزه را اينطور تعريف مي‌كند: «براي سفر نوش آباد خيلي برنامه‌ريزي كرده بودم اما وقتي به تعزيه رسيديم ديدم نور، آن چيزي نيست كه بشود با آن عكاسي كرد. خيلي عصباني شدم و ناراحت. عصر كه شد وقتي ديدم نمي‌شود عكاسي كرد، گفتم لااقل بنشينم و از خود مراسم استفاده كنم. به دور از دغدغه‌هاي عكاسي نشستم و پابه‌پاي مردم، عزاداري كردم. عصر شد و بايد مي‌رفتيم. از اينكه نتوانسته بودم عكاسي كنم به‌شدت ناراحت بودم اما وقتم حرام هم نشده بود و به عزاداري رسيده بودم. موقع برگشت و دورشدن از تعزيه، يك لحظه برگشتم به سمت ميدان. نزديك غروب بود. يك لحظه حس كردم كه در بهترين حالت نوري و زاويه ايستاده‌ام. امام حسين تعزيه روي اسبش ايستاده بود وسط ميدان و دورش را لشكر دشمن گرفته بود و دور تا دور تا چشم كار مي‌كرد سياهي لشكر ايستاده بود. عصر عاشورا را داشتم به چشم مي‌ديدم. دوربين را از كيف درآوردم و يك فريم عكس گرفتم. تا آمدم از زواياي ديگر عكس بگيرم ديدم حافظه‌ دوربينم تمام شده. 4-3 روز بود كه در سفر بوديم و همه ذخيره حافظه دوربينم پر شده بود. تا بيايم به‌خودم بجنبم صحنه تغيير كرد و من با همان يك عكس از كل ماجراي عاشورا به خانه برگشتم.

فكر مي‌كردم بازنده آن سفرم، ولي وقتي آن عكس را ديدم، وقتي به پدر نشان دادم و نظر استادان ديگر را جويا شدم ديدم بهترين عكسي شده كه تا به حال گرفته‌ام. معروف‌‌ترين عكس آييني‌ام همان بود كه هر كس مي‌بيند فكر مي‌كند عكس ساختگي است يا پشت صحنه فيلم و يا سريال مختار است.

2 سال بعدش هم همان جا رفتم و يك ساعت در همان زاويه نشستم اما آن صحنه ايجاد نشد و حسرت اينكه ديگر نتوانستم آن صحنه را ببينم به دلم گذاشت.»

حمزه اوليا‌زاده به اين باور رسيده كه به‌خاطر توجه خود اباعبدالله توانسته چنين عكسي را بگيرد و مي‌گويد حاضر است ديگر هيچ عكسي نگيرد ولي همين عكس، از او مورد قبول واقع شود.

داستان «عمورا»

حمزه اوليا‌زاده علاوه بر نقاشي و عكاسي، دستي هم بر نوشتن دارد. يكي‌دو سال پيش مجموعه داستان كوتاهي از او منتشر شد به نام «يك جرعه نگاه، يك جام حيراني» كه روايتي متفاوت از ماجراي عطش در واقعه عاشورا بود.

اين كتاب كه نثر سهل و ساده و اديبانه‌اي دارد مجموعه‌اي است از 12داستان ميني ماليستي كه روايت آن به نحو متفاوتي است. حمزه اوليا‌زاده در اين‌باره مي‌گويد: «اين كتاب قرار بود 3 جلد باشد. 2‌دفتر ديگر را تحويل ناشر دادم و تصميم بر اين شد كه هر 3 جلد يكجا و در قالب سه‌گانه عشق منتشر شود.»

اين نويسنده جوان در كتاب دوم، فرازهايي از دعاي جوشن كبير كه حاوي صفات خداست را با واقعه كربلا تطبيق داده و با نثري فاخر و درخور و البته جوان پسند و استفاده از آهنگ كلمات آن را به نگارش در آورده است. دفتر سوم اما يك داستان است؛ داستاني كه ماجراي يك جهانگرد را روايت مي‌كند كه به‌طور اتفاقي در روز اربعين از او دعوت مي‌شود كه از نجف پياده به سمت كربلا برود. در اين سفر اتفاقات و جريانات و معجزاتي برايش اتفاق مي‌افتد كه همه اين ماجراها دستمايه شرح داستان است؛ «ماجراهايي كه در اين كتاب مطرح مي‌شود و معجزاتي كه بازگو مي‌شود همگي مستند هستند. ويژگي اين داستان پايان شگفت‌انگيز و جذاب آن است كه از نظر خودم بهترين پايان براي يك داستان مي‌توانست باشد و شوك لازم را به خواننده منتقل مي‌كند.» سه گانه «عمورا؛ سه‌‌گانه عشق» همين چند وقت پيش رونمايي شد. حمزه، نوشتن اين كتاب و پايان قابل‌قبولش را هم از عنايات اباعبدالله مي‌داند و آرزو مي‌كند همين مجموعه و عكس‌هايي كه براي اين خانواده كريم گرفته، آن دنيا برايش شفاعت حضرت‌زهرا(س) را به‌دنبال داشته باشد.