در سالروز شهادت غريب الغرباء ميليونها ايراني و زائر راهي مشهد مقدس شدند و روز شهادت براي آن غريب عزاداري كردند تا نشان دهند اگر 1200سال پيش دستگاه خليفه عباسي با عليبنموسيالرضا(ع) دشمني داشت همان موقع هم ايرانيان شيعه چطور از شهرهاي مختلف براي استقبال ايشان ميآمدند و براي فرزندان رسول خدا(ص) احترام ويژهاي قائل بودند. به همين مناسبت ما هم براي گفتوگو سراغ حجتالاسلام والمسلمين مرتضي اديب يزدي رفتيم تا ضمن بررسي تحولات سياسي و اجتماعي دوران امامرضا(ع) از وضعيت ايرانيان و احترام شيعيان به اين امام بزرگوار آگاه شويم.
- ما در تاريخ زندگي ائمهاطهار (ع) شاهديم كه يكبار خليفه و حكومت به امامحسين(ع) فشار آورد تا بيعت كند كه سرانجام آن، واقعه عاشورا ميشود و بار ديگر در زندگي امام هشتم ميبينيم كه ايشان هم از مدينه خارج ميشود ولي درنهايت به مرو ميرود و اتفاقاتي كه در آنجا ميافتد؛ اين رويه در زندگي امامرضا(ع) را چطور توجيه ميكنيد؟
مسائلي كه در زندگي امامرضا(ع) اتفاق افتاده بسيار قابل بحث و پيگيري است و در جاي جاي آن مسائلي اتفاق افتاده كه شاهد نگاه تيزبين و درايت امام(ع) هستيم. پيداست كه در رفتار امامرضا(ع) شاهد نوعي هدفمداري و پرهيز از انفعال ولي با دوري از حركتهاي احساسي و ناگهاني هستيم. اتفاقا در ميان حضرات معصومين(ع) جايگاه امامرضا(ع) كاملا روشن و قابل ديد است چرا كه واقعا اين جايگاه بسيار ويژه است. امامرضا(ع) سر چهارراه تعيينكننده تاريخ قرار گرفتند؛ لذا خداوند تمام صلابت و عزتي كه به خاندان پيامبر داده بود را يكجا در عليبن موسيالرضا(ع) جلوهگري كرد و اصلا شرايط امام و رهبري ايشان با بقيه ائمه كاملا متفاوت است. بحث را از همينجا شروع كنم؛ تشابهي كه در خروج 2امام بزرگوار از مدينه است نياز به توضيح دارد. جايگاه تاريخي امامحسين(ع) با جايگاه تاريخي امامرضا(ع) بسيار متفاوت است. امام سوم در زمان شمشير و جهاد قرار گرفتند و آن دوره زمان انقلابهاي متعدد بود. در تاريخ زندگي 11 امام بزرگوار، شاهد 3فصل مختلف هستيم كه زندگي آنها را تحت تاثير قرار داده است. فصل اول زندگي اميرالمومنين، امامحسن(ع) و امامحسين(ع) است. همه مردم صحبت از خون و قيام و احقاق حق و ابطال باطل ميكنند و هر سه امام با شمشير حضور دارند. با شهادت جانگداز امامحسين(ع) مسير اهل بيت از حكومت داري خارج و وارد فعاليتهايي با قالب روشنگري شد؛ امام سجاد(ع) بعد از شهادت پدر بزرگوارشان ديدند چقدر اين مردم نيازمند و تشنه كار فرهنگي هستند و بايد بر دل و فكر آنها كار شود تا اسلام واقعي از پس ابرهاي جهالت بيرون آورده شود. لذا 4 امام بزرگوار ما يعني امامسجاد، امامباقر، امام صادق و موسيبنجعفر(ع) با تمام توان و تلاش در پي روشنگري اقاليم قبله بودند تا اسلام عزيز را دوباره واكاوي كنند و به عناصر اسلامي، اسلام را بياموزانند؛ چراكه واقعا پوستين اسلام برعكس پوشيده شده بود. ما آثار شگفت تلاشهاي فرهنگي اين چهار امام بزرگ را در احياي حقيقت اسلام كاملا ملاحظه ميكنيم. مخصوصا امامصادق(ع) در اين امر بسيار توفيق داشتند و توانستند حقايق اسلام را براي شاگردان باهوش خود مطرح كنند . هزاران شاگرد زير دست اين امام رشد كردند كه هركدام به هر منطقهاي هجرت ميكردند انقلاب فكري و فرهنگي عظيمي در ميان مردم ايجاد ميكردند و توفيقات عظيمي براي شيعه حاصل ميشد. با شهادت موسيبنجعفر(ع) در زندانهاي خليفه نوبت امامت به عليبنموسيالرضا(ع) رسيد.
در مسير زندگي امامعليبن موسيالرضا(ع) 2وجه را شاهد هستيم؛ يكي وجه خون و شمشير و شهادت كه در واقع وارث فصل اول امامت بودند و وجه دوم هم برهان و منطق و استدلال است كه از فصل دوم امامت به ايشان ارث رسيده بود. اين است كه وجود امام در واقع در خط تقاطع اين دو طرز تفكر قرار گرفت؛ يعني از يكطرف مردم از امام(ع) توقع داشتند كه ايشان با موقعيتي كه دارند دست به شمشير شوند و خاندان عباسي را سرنگون كنند. از طرف ديگر هم ارباب عقول و اصحاب استدلال دنبال اين بودند كه امامرضا(ع) ادامه همان سيره دوم فصل امامت باشند و جانهاي تشنه معرفت را سيراب كنند. كار امامرضا(ع) بسيار مشكل بود چراكه بيدارگري عظيمي در عالم اسلام حاصل شده بود و حضور حضرت رضا(ع) در مدينه كه مركز اسلام بود توجهات را بيشتر به سمت اين امام بزرگوار جلب ميكرد؛ چون مردم حج ميخواستند بروند به زيارت قبر پيامبر (ص) ميرفتند و چون بزرگ مدينه هم امام عليبن موسيالرضا(ع) بود مردم خواهشهاي خود را به سمع و نظر اين امام بزرگوار ميرساندند.
اما نكته قابل توجه باز به شرايط تاريخي 2 امام بزرگوار برميگردد؛ زمان امامحسين(ع) تبليغات به شدت عليه خاندان پيغمبر بود و متاسفانه اين تبليغات اثر هم كرده بود لذا امامحسين(ع) خيلي مظلوم واقع شدند و در طي مسير به سمت كوفه، خانواده ايشان به همراه عده معدودي همراهشان بودند كه باز خيلي از آنها وسط راه برگشتند. در زمان امامرضا(ع) به بركت تلاش فصل دوم امامت، مردم كاملا بيدار شده بودند و نشانههاي حق را در چهره امام ميديدند و به ايشان رجوع ميكردند و امام ميتوانست تفكرات و تودهها را هدايت كند.
بعد از شهادت امامحسين(ع) رويه حضرات معصومين كار فرهنگي بود چراكه اگر مردم بيدار شوند خود به خود اهداف حضرات معصومين محقق ميشد. به هيچ وجه اهل بيت دنبال اين نبودند كه از حقايق تاريخي جلوتر حركت كنند و بخواهند واقعيت جامعه را در تصميمهاي خود دخيل نكنند؛ مردم خيلي به امام احترام ميگذاشتند ولي وقتي حرف از قيام و شمشير به ميان ميآمد معلوم نبود مردم تا كجا امام را ياري كنند و باز بعيد نبود مردم بنده درهم و دينار باشند. اگرچه بسياري از بنيالحسن انقلاب ميكردند اما حضرت به دنبال وظايف و مأموريت امامت خودشان بودند و حركتهاي انفعالي و دفعي در رفتار ايشان نبود. همه كارهاي حضرت بر مبناي دورانديشي، گذشت، درايت و بزرگواري بود تا بتوانند به اهداف والايي كه دارند برسند و مردم را هدايت كنند. پس با اين توضيحات ميتوان فهميد كه شرايط 2 امام بزرگوار به طور كلي با يكديگر فرق ميكرد.
- چطور حضرت حاضر شدند به ايران بيايند و بعد هم با مأمون بيعت كردند و حتي حاضر به پذيرش وليعهدي شدند؟
حضرت با پاي خود به ايران نيامدند بلكه ايشان را با كراهت و جبر به ايران آوردند. هيچكدام از ائمه با ميل و رغبت خود از مدينه خارج نشدند چراكه آنجا مكان مألوف زندگي آنها بود و مهمتر از همه قبر پيامبر(ص) در آنجا بود. شايد تنها امامي كه بدون اعمال زور از مدينه خروج كرد اميرالمومنين علي(ع) بود كه محل حكومت خود را به كوفه انتقال داد و براي برپايي حق در بلاد اسلامي به آنجا رفت. به هر حال امامرضا(ع) به ميل خود پا به سفر به سمت ايران نگذاشتند بلكه مأمون «رجاء بنابي ضحاك» را با عده زيادي مأمور به مدينه فرستاد و به امام هشدار داد كه اگر به همراه مأموران خارج نشوند به مدينه حمله ميكنند و احدي از هاشميان را زنده نخواهند گذاشت. حتي شيطنتهايي هم كردند و به خانواده امام(ع) حمله بردند. امام هم كه شرايط را ديدند مجبور شدند كه با رجاءبن ابي ضحاك حركت كنند اما در اين بين نكته مهم روايتي است كه ايشان قبل از حركت نزد قبر پيامبر(ص) رفتند و آنجا پس از گريه و مناجات در عالم رويا پيامبر(ص) را ديدند كه ايشان به امام گفتند: فرزندم چرا گريه ميكني؟ با خيال راحت به سرزمين فارس برو چراكه سلمان بر گردن ما حق دارد. اين روايت نشاندهنده اهميت و مقام ايرانيان نزد خاندان عصمت و طهارت است. وقتي امامرضا(ع) تك و تنها و در كمال غربت و بدون حضور حتي يكي از اهالي منزلشان به سمت ايران راه افتادند شاهد هستيم كه در منازل مختلف در ايران اقامت گزيدند و مردم ايران به آن منزل رهسپار ميشدند تا امام را بينند و با ايشان بيعت كنند. در تمام مدتي كه امام(ع) در ايران بودند تنهاي تنها زندگي كردند اما واقعا در كمال احترام. 36 روز مسافرت امام از مدينه به مرو طول كشيد و در بسياري از شهرهاي ميان راه، مردم با التماس، امامرضا(ع) را نگه ميداشتند. مثل توقف ايشان در نيشابور و اهواز كه بسيار با بركت بود و نتايج عجيبي به همراه داشت و مردم همانطور كه براي اربعين سيدالشهدا(ع) راهي كربلا ميشوند همانطور هم آن زمان براي زيارت امامرضا(ع) در شهرهاي ايران با پاي پياده ميآمدند و از ايشان استقبال ميكردند.
- لطفا كمي درباره نقش ايرانيان در زمان امامرضا(ع) و به طور كلي ترويج فرهنگ اهل بيت(ع) صحبت كنيد.
همانطور كه گفتم اهلبيت(ع) توجه ويژهاي به مردم ايران داشتند و ايرانيها هم ثابت كردند كه ياران وفاداري براي اهل بيت(ع) هستند. شما توجه كنيد كه چطور در قيام مختار ايرانيها به خونخواهي امامحسين(ع) بلند شدند و حتي قبل از آن، قيام سيستان اتفاق افتاد كه اين مسئله نشان از عمق علاقه ايرانيها به خاندان پيامبر بود؛ چراكه برخلاف حكومتهاي ظالم، اهل بيت همواره بر رعايت حقوق عرب و عجم تاكيد ميكردند و به ايرانيها اعتماد داشتند. حضور امام رضا(ع) در ايران به طور كلي پايگاه شيعه را تغيير داد و به تشيع موقعيتي جغرافيايي بخشيد. امام از هر شهري كه عبور ميكردند بناي شهري شيعي پايهريزي ميشد و اهتمام ايشان براي حل مسائل اعتقادي و فكري مردم به خوبي قابل مشاهده بود. در روايت داريم كه رجاءبنابي ضحاك كه مأمور آوردن امام بود اينطور گفته است كه من از مدينه تا مرو با امام همراه بودم و مأموريت داشتم كه از راه قم عبور كنيم و تا مرو هم چشم از او برندارم اما در مسير او را مردي پرهيزكار ديدم كه به هر شهري ميرسيد مردم دور او حلقه ميزدند و به جانب او ميآمدند و درباره مسائل دين از او پرسش ميكردند. يكي از مهمترين شهرهايي كه امام وارد آن ميشود نيشابور است كه حضرت در آنجا به طور رسمي خود و ديگر ائمه را به مردم ميشناساند كه به روايت «سلسله الذهب» معروف ميشود كه اينطور است: «محمدبن موسيبنمتوكل، با سند از اسحاقبنراهويه روايت كرد كه گفت: زماني كه عليبن موسي عليهالسلام به نيشابور رسيد و سپس تصميم ترك نيشابور را به سوي مأمون داشت، محدثيني كه در اين ديار بودند همه سر راه او آمده گفتند يا ابنرسولالله از ميان ما ميروي و ما را به حديثي از احاديث جدت رسول خدا صليالله و آله بهرهمند نميسازي؟ اين در حالي بود كه آن حضرت در عماري نشسته بود، سر خويش از عماري بيرون آورد و فرمود: شنيدم از پدرم موسيبن جعفر كه گفت شنيدم از پدرم جعفربنمحمد كه گفت شنيدم از پدرم محمدبن علي كه گفت شنيدم از پدرم عليابنالحسين كه گفت شنيدم از پدرم حسين به علي كه گفت شنيدم از پدرم اميرالمؤمنين عليبنابي طالب(ع) كه گفت شنيدم از رسول خدا(ص) كه فرمود شنيدم از جبرئيل كه ميگفت شنيدم خداوند عزوجل فرمود: كلمه لاالهالاالله حصار و قلعه من است، پس هر كه به قلعه من داخل گردد از عذاب من ايمن خواهد بود. ابنراهويه ميگويد هنگاميكه عماري حركت كرد آن جناب به آواز بلند فرمود: اين شروطي دارد و من خود از جمله شروط آن هستم.»
اين مسئله ادامه دارد تا زماني كه امام به مركز حكومت و نزد مامون ميرسند كه باز هم به خواست خدا مكر و حيلههاي مأمون باعث ميشود چهره امامرضا(ع) در باب مسائل فرهنگي و ديني بيش از پيش نمايان شود و اين بار علاوه بر مردم مسلمان، ساير اديان هم ايشان را بشناسند و با حقايق و معارف اسلام نابمحمدي(ص) آشنا شوند. همه اين اتفاقات و حضور امام باعث شد كه شيعيان ايران، مركزيت تشيع را ايجاد كنند و برخلاف نظر برخي كه ميگويند صفويه، شيعه را گسترش داده بايد گفت كه اين وجود امام بود كه پايتخت شيعه را از عراق به ايران انتقال دادند.
حضور امامرضا(ع) و معارف ايشان بود كه ايرانيان توانستند اينطور رشد كنند و در علوم مختلف زبانزد عالم شوند. امروز شما نگاه كنيد كه چطور در كشوري مانند عراق كه عرب هستند مرجعيت بلافصل شيعيان با آيتالله سيستاني است و يا قبلتر با آيتالله سيدابوالحسن اصفهاني و آيتالله خويي بود و همينطور در علوم ديگر مانند فلسفه و منطق و علم كلام كه هركدام از معارف عميق اسلامي هستند و سردمدار همه آنها ايرانيان بودند.
- ورود امام رضا(ع) به ايران موجب ورود فرزندان رسول خدا و امامزادگان به ايران شد؛ اين پديده چقدر در ترويج مكتب اهل بيت(ع) موثر بود؟
پيش از ورود امامرضا(ع) ما شاهد حضور فرزندان آلالله در كشور بوديم كه از نوادگان امامحسن(ع) به ايران آمدند و الان هم مرقدشان در مشهد اردهال است كه باعث خير و بركت بودند. اما علت حضور اين بزرگواران در ايران به خاطر وجود نازنين عليابن موسيالرضا(ع) است كه احساس ميكردند در كنار ايشان امنيت بيشتري دارند. براي همين بسياري از نوادگان و فرزندان امامصادق(ع) و امام كاظم(ع) به بهانه ديدار با امام(ع) راهي ايران شدند كه 2نمونه آن خواهر و برادر حضرت عليبن موسيالرضا(ع) هستند. حضرت فاطمه معصومه(س) به بهانه ديدار برادر به قم رسيد و در آنجا به خاطر ضعف سفر و آزارهايي كه در راه ديدند شهيد شدند و از ديگر سو احمدبن موسي معروف به شاهچراغ است كه داستان جالبي دارد. اين فرزند رشيد امام كاظم(ع) بسيار به حضرت عباس برادر سيدالشهدا(ع)شبيه بود؛ احمدبن موسي طي سفري كه به ايران ميكند به شيراز كه ميرسد با نيرنگ، او را به شهادت ميرسانند؛ ابتدا 2دست او را قطع ميكنند، بعد با عمود بر سر او ميزنند و سپس سر از تنش جدا ميكنند. آخر سر هم خانهاي كه جسم بيسر او در آنجا قرار داشت را آوار ميكنند و تا سالها جسد در آنجا ميماند. تا زمان امير عضدالدوله ديلمي كسي از مدفن ايشان خبر نداشت تا اينكه پيرزني به تل زبالهها كه ميرفت ميديد نوري از شب تا صبح به آسمان ميرود و بعد از پيداشدن جسد به خاطر اين نور كه مثل چراغي ميدرخشيد نام اين امامزاده بزرگوار را «شاهچراغ» گذاشتند. به هر حال به خاطر حضور اين امامزادهها در ايران، فرهنگ ائمه معصوم(ع) بسيار رايج شد و در هر شهري نمايندهاي از امام يا امامزادهاي حضور داشت تا معارف اهل بيت(ع) را ترويج دهند و روزبهروز علاقه مردم به اين بزرگواران بيشتر شد.