به گزارش دويچه وله، روز ۲۶ دسامبر ۲۰۰۴ جمالیا مشغول پهن کردن رختهای شسته روی بند بود و سه فرزندش نیز مشغول تماشای تلویزیون. وقتی ناگهان زمین شروع به لرزیدن کرد، آنها سراسیمه از خانهشان که تنها ۵۰۰ متر با دریا فاصله داشت، به خیابان فرار کردند. جمالیا و شوهرش رانگوتی فریاد بلند مردم در حال فرار را میشنیدند که داد میزدند: «آب! آب داره میاد!»
جمالیا و اعضای خانوادهاش تنها موفق شدند خود را به بازار محلی برسانند. در آنجا بود که موجهای عظیم آنها را از هم جدا کرد. دیوار بلندی از آب جمالیا و پسر ۸ سالهاش را در خود فرو برد، اما آن دو توانستند علیرغم پرقدرت بودن این موج عظیم همچنان به یکدیگر بچسبند.
در سوی دیگر، رانگوتی دو فرزند دیگر خود را که ۸ ساله و ۲ ساله بودند، روی یک تخته چوبی بزرگ گذاشت و خودش تا جایی که توان داشت تخته را محکم گرفت. زمانی که موج پر قدرت به دریا بازگشت، رانگوتی دیگر توان چنگ زدن به تخته را نداشت و موج او را هم با خود به عقب کشید.
چند ساعت بعد جمالیا و پسرش، رانگوتی را در گوشه خیابان پیدا کردند؛ با نگاهی تهی که جمالیا به راحتی میتوانست در آن بخواند که دو فرزند دیگرشان ناپدید شدهاند.
روز ۲۶ دسامبر ۲۰۰۴ خبر وقوع همزمان سونامی و زلزله در سواحل غرب اندونزی دنیا را تکان داد. در مجموع ۲۳۰ هزار نفر در اندونزی و کشورهای همجوار قربانی این فاجعه مرگبار شدند.
حدود ۱۵۰۰ کودک مفقود شده پس از سونامی در اندونزی پیدا شده و به خانواده، بستگان، آشنایان یا یتیمخانهها سپرده شدند
پس از سونامی ۱۵۰۰ کودک که از خانوادههای خود جدا مانده بودند پیدا شدند. در این سالها اغلب این کودکان به خانوادههایشان یا اعضای فامیل یا همسایگان بازگردانده شدند. در این میان سرپرستی آنهایی هم که دیگر کسی را نداشتند، به یتیمخانه سپرده شد.
اما پسر و دختر گمشده جمالیا و رانگوتی در میان هیچکدام از کودکان پیدا شده نبودند. این دو که حالا همهچیزشان را از دست داده بودند، همراه با دیگر پسرشان در خانه اقوام سکونت کردند. یک فرزند دیگر هم به جمع این خانواده افزوده شد، اما همچنان خبری از دو فرزند مفقودالاثر نبود. مادر و پدر اما هیچگاه امیدشان را برای یافتن دوباره فرزندانشان از دست ندادند.
در ماه ژوئن امسال واقعهای تازه رخ داد. برادر جمالیا برای وی تعریف کرد که او سه شب متوالی خواب دختربچهای در استان آچه را دیده است. او صبح روزی که شب پیش از آن چنین خوابی را دیده بود، در کافهای در نزدیکی محل سکونتش دختربچهای را میبیند که شباهت زیادی به کودکیهای جمالیا داشته است.
برادر جمالیا پس از پرس و جو متوجه میشود که این دختر یکی از بچههای یتیم شده بر اثر سونامی است. این دختربچه خاطرات روشنی از رخدادهای پیش از سونامی در ذهن نداشت. او فقط میتوانست به یاد آورد که همراه با برادرش روی یک تخته چوب بوده و سپس مردم تنها او را در ساحل پیدا کردهاند و به خانهای بردهاند.
جمالیا پس از شنیدن این داستان راهی استان آچه میشود تا با این دختر ملاقات کند. او برای سه روز اجازه مییابد تا این دختر را همراه خود به شهر ساحلی میولابوه، جایی که خانواده پیش از سونامی در آن زندگی میکرده، ببرد.
دختربچه پس از دیدن خانه مادربزرگ که از سونامی جان سالم به در برده بود، اندک اندک گذشته را به یاد میآورد. جمالیا خانوادهای را که سرپرستی این کودک را تا آن زمان در اختیار داشت راضی میکند تا او را به وی بدهند.
او و همسرش استطاعت مالی برای انجام آزمایش دیانای و تشخیص اینکه این دختر واقعا فرزند آنهاست، نداشتند. با این حال این خانواده پس از مشاهده اینکه این دختربچه واقعا جمالیا و رانگوتی را پدر و مادر خود میداند، متقاعد میشوند که آنها والدین واقعی این کودک هستند.
سرنوشت بار دیگر به یاری این خانواده میآید. داستان جمالیا و یافتن یکی از فرزندانش پس از ده سال به موضوعی خبرساز در اندونزی تبدیل میشود. رسانهها تصویر فرزند دیگر جمالیا را که همچنان مفقود بوده است، منتشر میکنند.
زنی در سوماترا پس از مشاهده تصویر پسربچه گمشده، متوجه شباهت غریب وی با پسر بیخانمانی میشود که او هر بار برایش غذا میبرد. این زن سپس تصویری از جمالیا را نشان این پسربچه میدهد. پسر پس از دیدن عکس فریاد میزند: «این مادر من است!»
یک تماس تلفنی جمالیا را از زنده ماندن پسرش آگاه میکند و او برای دیدن فرزندش راهی سوماترا میشود. در دیدار این دو با یکدیگر برای جمالیا محقق میشود که سرنوشت از در مهربانی با وی درآمده و او بار دیگر فرزندانش را در کنار خود دارد.
ده سال پس از وقوع سونامی، این خانواده شانس یافتن دوباره یکدیگر را پیدا کرده و حالا بار دیگر همه با هم زیر یک سقف زندگی میکنند.