در دنیای متاثر از مناسبات تجاری و سندیکاهای کارگری، معمولا چنین درکی وجود دارد که اغلب تهدید ناشی از یک اعتصاب البته تا زمانی که آن اعتصاب به قوت خودش باقی باشد، میتواند تبعاتي بیش از یک اعتصاب بما هو اعتصاب (به معنی اعتصاب صرف؛ یعنی وضعیتی که خود اعتصاب، هدف نهایی اقدام صورتگرفته توسط سندیکای کارگری باشد) داشته باشد.
یعنی از یک طرف، آن چيزي که اعتصاب قرار است علیه آن به راه افتد، هیچگاه نمیتواند مطمئن باشد که چه کارهای دیگری از دست اتحادیه مربوطه برمیآید و از طرف دیگر، حتی با وجود آنکه ممکن است این خودداری اتحادیه از حضور در سر کار، هم به بهای از دست رفتن حقوق اعضای آن (کارگران) تمام شود و هم خراب شدن چهره خود اتحادیه بهمثابه یک بازیگر اجتماعی پاسخگو در افکار عمومی را به دنبال داشته باشد، در نهایت اتحادیه هزینه سنگینی را پرداخت نخواهد کرد.
چنین برهمکنشی را میتوان در تلاشهای ولادیمیر پوتین برای تحت انقیاد درآوردن کشورهای پساشوروی از طریق تهدید آنها با آنچه او «دنیای روسی» مینامد، مشاهده کرد.
هرچند مسکو در دو تجربه قبلی خود برای کاربست زور علیه یک کشور همسایه با هدف القای تسلط خود موفق عمل کرده بود (چنان كه در جریان جنگ آگوست سال 2008 با گرجستان یا هماکنون در اوکراین شاهد آن هستیم) اما چنین اقداماتی هزینههای جانبی و البته واقعی خود را دارند.
با این حال، دولت روسیه با القای اعتبار خود در منطقه، همانند بسیاری از اتحادیههای کارگری، توانست دیگران را مرعوب کند. در آینده هم شاید مسکو قادر باشد بدون داشتن هرگونه اجباری به دست زدن به تجربههای سابق، به اهدافش مبنی بر تسلیم دیگر کشورها در برابر خواست خود دست یابد.
علت جذابیت بیش از حد چنین گزینهای صرفا این نیست که تنها معدودی کشورهای غربی نسبت به این تهدید تلویحی مسکو اعتراض خواهند کرد بلکه آن است که حتی اگر چنین تهدیدهای غیرمستقیمی موثر واقع نشوند، آنگاه همواره گزینه دست زدن به اقدامات مستقیمتر برای مسکو محفوظ خواهد بود و زمینه انجام چنین اقدامات مستقیمی نیز چیزی جز اعلام ضرورت صيانت از «جهان روسی» در این یا آن کشور نخواهد بود.
در حال حاضر، به نظر میرسد که مسکو در حال کاربست همین راهبرد در قزاقستان است؛ کشوری كه یک اقلیت روستبار پرشمار را در خود جاي داده است.
بسیاری در مسکو هماکنون در حال بحث در خصوص لزوم «حمایت» از روستبارهای قزاقستان با استفاده از طرح مطالبه ایجاد منطقه خودمختار برای روسها هستند. این مطالبه به همان شیوه مطرح شده که پیشتر در خصوص اوکراین صورت گرفته بود و هماکنون در ارتباط با کشورهای بالتیک و حتی بلاروس در حال انجام است.
البته دولت روسیه كماكان ضرورتی برای دست زدن به اقدامی جدیتر و فراتر از حرف در این خصوص احساس نکرده است؛ چراکه مناسبات نسبتا خوبی با نورسلطان نظربایف، رئیسجمهور قزاقستان دارد و همچنین به نظر میرسد که مطرح کردن این مساله در همین سطح کنونی نیز آستانه را بیش از پیش به همکاری با مسکو سوق داده است.
ویکتور شاتسکیخ، روزنامهنگار روس که متولد قزاقستان است و تا سال 2000 نیز ساکن همان جا بوده، بینش بسیار روشنی در خصوص تعداد نفراتی دارد که از زمان شوروی تا به حال در پایتخت روسیه به مساله روستبارهای قزاقستان توجه کردهاند.
بهعلاوه، او هم علت نگرانیهای فزاینده در ارتباط با سیاستهای ملیتی آستانه در سالهای اخیر را توضیح داده است و هم چگونگی تاثیر هوشیاریبخش و از منظر روسها، مثبت آنچه را وی با حسن تعبیر، آن را «وقایع اوکراین» نام مینهد، بر رویکرد قزاقستان در قبال اقلیت روستبار این کشور توصیف میکند.
آنطور که شاتسکیخ اشاره میکند، اینکه حکومت شوروی با دادن بخشهای زیادی از آنچه به اعتقاد روسها سرزمینهای روسیه است، به قزاقستان مرتکب اشتباه شده است، بحث سابقهداری در میان روسها بهخصوص آلکساندر سولژنیسین، یکی از برجستهترین نویسندگان روس به حساب میآید.
شاتسکیخ در ادامه نقل میکند که در سال 1992، میخاییل پالتارانین، معاون نخستوزیر وقت روسیه که پیشتر نیز در قزاقستان کار کرده بود، به بوریس یلتسین، رئیسجمهور روسیه و نظربایف، رئیسجمهور قزاقستان پیشنهادی مبنی بر تلاش برای تعیین یک منطقه خودمختار با اکثریت جمعیتی روس در شمال شرق قزاقستان ارائه میدهد.
پیشنهاد پالتارانین از این قرار بود که نام این منطقه، جمهوری ایرتیش باشد و تمام سرزمینهایی را که پس از سال 1917 با تصمیم مسکو از فدراسیون روسیه به قزاقستان واگذار شده بود، دربر گیرد.
پالتارانین خود به تازگی به شاتسکیخ گفته است که نظربایف از شنیدن این ایده خشمگین شده بود و یلتسین هم گفته بود که علاقهای به درگیری در سیاستهای قومیتی قزاقستان یا دیگر «کشورهای تازه استقلالیافته» ندارد و به طور کنایهآمیزی نیز پرسیده بود که «ما چه احتیاجی به یک سواستوپول دیگر داریم؟» طبیعی بود که این ایده سریعا کنار گذاشته شود.
شاتسکیخ متذکر میشود که در آن زمان، با توجه به اینکه جامعه روستبارهای قزاقستان کماکان پرجمعیت مانده بود و قزاقها نیز حقوق زبانی آنها را به چالش نکشیده بودند و اصلا بسیاری از آنها زبان روسی را بهتر از زبان ملی خود یعنی قزاقی صحبت میکردند.
اوضاع برای یک دهه نسبتا آرام ماند،اما به ادعای این روزنامهنگار روس، با گذشت زمان، وضعیت تغییر کرده و به دنبال مهاجرت معکوس روسها، تاکنون بیش از 2 میلیون روستبار، قزاقستان را ترک کردهاند و در نتیجه تفاوت پیشآمده در نرخ رشد جمعیت بین دو قوم روس و قزاق، توازن جمعیتیای که تا پیش از آن زمان میان این دو قوم در قزاقستان وجود داشت، فرو ریخته است.
به جای آنکه همانند دوره شوروی روسها و قزاقها دو جامعه تقریبا برابر را در قزاقستان تشکیل دهند، هماکنون تعداد قزاقها به روستبارها در این کشور به نسبت دو به یک رسیده است. به گفته شاتسکیخ، این وضعیت باعث شد که آستانه به صورت فزایندهای حساسیت خود را نسبت به مطالبات روسها از دست بدهد.
برای مثال، روسها از بسیاری عرصهها در قزاقستان کنار گذاشته شدهاند و حتی در انتصاب مقامات رسمی دولتی نیز دیگر با وجود سنت سابق هیچ تناسب قومیتی پايايي رعایت نمیشود. شاتسکیخ میگوید که فراتر از آن، حتی برخی قزاقها شروع کردند به مقصر اعلام کردن روسها در قبال تمام مشکلات.
مسالهای که مسبب افزايش مهاجرت معکوس روسها شد.در این بين وقوع رخدادهای اوکراین چند نتیجه را به دنبال داشت: اول آنکه جنبش «میدان» به نظربایف یادآوری کرد که جایگاهش چندان نیز برای دیگران غیرقابل دستیابی نیست.
همچنین دخالت روسیه در کریمه و دنباس نشان داد که مسکو میتواند در بزنگاهها پرونده منطقه خودمختار روسها را برای هر جای دیگری نیز بگشايد.
با توجه به همین مسائل، نظربایف در خصوص مساله زبانی عقبنشینی کرده و حتی شروع کرده است به اعطای ترفیعات بیشتر و مسوولیتهای بالاتر به روستبارها.
خلاصه آنکه ظاهرا مسکو صرفا به لطف تهدید و صرف هزینهای اندک، در حال دستیابی به خواستههای خود در قزاقستان است و جالب آنکه اين دستاوردها در حالي نصيب مسكو شده كه هنوز «کارت روسی» خود را در آنجا رو نکرده است.
منبع:همشهريديپلماتيك