ماجرا از حدود 2 سال پيش و زماني شروع شد كه نياز باور، يكي از ساكنان شهرستان سرباز در استان سيستان و بلوچستان همسرش را به بيمارستاني در چابهار برد تا وضع حمل كند. آن روز وقتي دختر نياز به دنيا آمد، او خوشحال از تولد فرزندش، نوزاد را در آغوش كشيد اما با ديدن او شوكه شد. چرا كه نوزاد آنها سياهپوست بود و اين در حالي بود كه نياز و همسرش و حتي پسر ديگرشان كاملا سفيدپوست بودند. مرد 50ساله با اين احتمال كه نوزاد را اشتباهي به او تحويل دادهاند نزد مسئولان بيمارستان رفت اما آنها تأكيد كردند كه هيچ اشتباهي صورت نگرفته و دختربچه متعلق به آنهاست.
- جستوجوي چندماهه
نياز باور كه حالا پس از چندماه تلاش توانسته دختر واقعياش را پيدا كند در گفتوگو با همشهري ميگويد: من 3زن دارم. 2تاي آنها در شهر كنارك زندگي ميكنند و از آنها 3پسر و 7دختر دارم و زن سومم در شهرستان سرباز است. تا پيش از به دنيا آمدن دخترم الناز، از زن سومم يك پسر به نام نواز داشتيم تا اينكه 2سال پيش الناز هم به دنيا آمد.
با اينكه در ابتدا رنگ سياه دخترم ما را شگفتزده كرده بود، اما مسئولان بيمارستان گفتند كه كار خداست و اين اتفاق ممكن است بيفتد. ما هم قبول كرديم اما چندماه كه گذشت، وقتي دخترم بزرگ و بزرگتر شد، مطمئن شدم كه او فرزند ما نيست. چون او موهايش فرفري بود و رنگ پوستش كاملا سياه. اين ماجرا حتي مشكلاتي هم براي ما بهوجود آورد چرا كه باعث بهوجود آمدن حرف و حديث شد تا جايي كه حتي ميرفت اختلافات شديدتري هم بهوجود بياورد.
با اين حال من و همسرم در نهايت به اين نتيجه رسيديم كه حتما نوزادمان در بيمارستان عوض شده و از همان زمان تصميم گرفتيم دنبال فرزند واقعيمان بگرديم. مرد ميانسال در نخستين اقدام همراه همسرش راهي دادگاه شدند. او ميگويد: پسرم را هم با خودمان برده بوديم. آنها وقتي ما و پسرمان را ديدند و بعد نگاهي به دخترمان انداختند، گفتند كه حق با شماست.
محال است اين بچه براي شما باشد. براي همين نامه زدند كلانتري. به آنجا رفتيم و آنها هم براي بيمارستان نامه زدند و توضيح خواستند اما مسئولان بيمارستان همچنان ميگفتند كه هيچ اشتباهي در آنجا رخ نداده و 6ماه پيگيري ما بين بيمارستان و كلانتري، به نتيجهاي نرسيد.
- يك اتفاق عجيب
خانواده نياز شك نداشتند دختري كه نزد آنهاست متعلق به يك خانواده آفريقايي است؛ چرا كه هر چه زمان ميگذشت، موهاي الناز بيشتر فرفري و رنگ او سياهتر ميشد. مرد ميانسال ميگويد: در اين مدت همه جا را دنبال دخترم گشتيم. ما در روستاها و شهرهاي زيادي فاميل داريم و از آنها خواستيم كه براي پيدا كردن فرزندمان پرس و جو كنند.
خواستخدا بود كه چندماه پيش يكي از بستگانمان با من تماس گرفت و گفت كه در يكي از روستاهاي كنار دريا يك خانواده آفريقايي زندگي ميكنند كه دختري سفيدپوست دارند. او ميگفت كه دختر شباهت عجيبي به خانواده ما دارد و درست شبيه پسرم است. با شنيدن اين خبر راهي خانه آن روستايي شديم. خانواده آفريقايي 4پسر و 3دختر داشتند كه رنگ همه آنها سياه با موهاي فرفري بود.
در اين ميان فقط دختر كوچك آنها بود كه كاملا سفيد بود و شبيه خانواده ما. اسمش را كبري گذاشته بودند. پيگيري كردم و متوجه شدم همان روزي به دنيا آمده كه الناز به دنيا آمده بود. ديگر شك نداشتم كه او دختر من است اما خانواده آفريقايي حاضر نبودند قبول كنند. ميگفتند كه تا حالا كلي خرج شيرخشك و درمان بيمارياش كردهاند.
ما هم مجبور شديم به دادگاه شكايت كنيم و در نهايت دستور آزمايش دياناي دادند. وقتي آزمايش انجام و ثابت شد كه دخترم نزد آنهاست در بيمارستان جابهجا شده است، باز هم قبول نميكردند او را پس بدهند. در نهايت با وساطت ريشسفيدان و پرداخت مبلغ 2ميليون تومان بهعنوان هزينه شيرخشك و درمان، دخترم را پس گرفتيم و خوشبختانه او خيلي زود با ما اخت شد. بعد از مدتي هم برايش شناسنامه گرفتم و حالا او الناز واقعي ماست و در شهرستان سرباز در كنار ما زندگي ميكند.