روزنامه شهروند نوشت: هادی یکی از همانهایی است که به اجبار پایش به مراکز ترک اعتیاد باز شده و از هم کمپیهایش خاطرات اینچنینی زیاد شنیده است.
او که از سال ٨٢ بین خانه و بازگشت به کمپ در رفت و آمد است در رابطه با محکومان اجباری در مراکز ترک اعتیاد به گفت: «از زمانی که به کمپهای ترک اعتیاد رفتم، چیزهای زیادی دیدم. من شاهد بودم که پسری پدرش را بهعنوان معتاد آورده بود به کمپ تا او را آنجا نگه دارند و بتواند خیلی راحت پولش را بالا بکشد. یا پسری که برادرهایش او را آورده بودند. ما خودمان معتاد هستيم و يك معتاد را خوب ميشناسيم. كاملا مشخص بود آنها معتاد نيستند اما خب چه كاري از دستمان بر ميآمد. ٦٠٠ هزارتومان هزینه نگهداری یک دوره ٢١روزه ترک اعتیاد است. در این مراکز هدف ترک اعتیاد فرد نیست؛ هدف فقط به دست آوردن پول بیشتر است.»
ناگفتههای یک قربانی
مرد جوان که دانشجوی دکتری جامعهشناسی است در گفتوگویی با «شهروند» پرده از ماجرای گروگان گرفته شدنش برداشت. خاطره تلخی که هنوز نتوانسته است فراموش كند.
- ماجرا چه زماني براي شما رخ داد؟
٩ تیرماه سال گذشته بود که مرا گروگان گرفتند.
- از نحوه گروگانگيري برايمان بگوييد؟
در خانه بودم که ٤ مرد سیاهپوش و قویهیکل به درخانهمان آمدند و بعد از اینکه خود را پلیس معرفی کردند گفتند باید با آنها بروم. ابتدا قبول نکردم اما آنها مرا به زور سوار یک خودروی ال ٩٠ کردند.
- مقصدتان کجا بود؟
تنها یک جمله از آنان شنیدم «کمپ ترک اعتیاد». مرا به منطقه سردرود که ٤٥ دقیقه با تبریز فاصله داشت بردند. بالای در ورودی یکی از آنها نوشته شده بود، ترک اعتیاد گلزار.
- معتاد بودید؟
من حتی تجربه کشیدن یک نخ سیگار هم نداشتم.
- چرا اجازه دادید شما را به کمپ ببرند؟
خیلی تلاش کردم از دستشان فرار کنم اما مردان سیاهپوش با زور مشت و لگد مرا داخل کمپ بردند. در وسط باغ یک ساختمان قدیمی بود به زیرزمین رفتیم. ٣٠ مرد در وضع بسیار اسفناک بهداشتی و انسانی در اتاقی کوچک محبوس شده بودند.
- چند روز در کمپ بودید؟
٣٦ روز در آنجا قرار داشتم. راه خلاصی نداشتم. وضعیت کمپ خیلی وحشتناک بود. حق اعتراض نداشتیم.
- وضعیت غذا و بهداشت به چه صورت بود؟
غذا فقط سیبزمینی آبپز و تخممرغ بود. وضعیت بهداشت هم اسفبار بود. من در ٣٦ روزی که آنجا بودم حتی یک بار هم به حمام نرفتم. همه باید با یک تیغ صورتشان را اصلاح میکردند، اما من هر بار بهانه میآوردم و صورتم را نمیزدم.
- چه کسی به آنها دستور داده بود شما را گروگان بگیرند؟
چند روزی از حضورم در کمپ گذشته بود. ارتباط خوبی با کارکنان آنجا پیدا کرده بودم. برای تمیز کردن دفتر به اتاقی که پروندهها در آنجا قرار داشت، رفتم. وقتی پروندهام را پیدا کردم متأسفانه دیدم پدرم برگه رضایتنامه را امضاء کرده بود تا مرا بهعنوان یک معتاد به کمپ بیاورند. البته ٣ برادر ناتنیام نیز در جریان ماجرا بودند.
- چطور فرار کردی؟
٢٥ روز از اسارتم میگذشت که انگار پولی که به کمپ میدادند قطع شد و آنها دیگر مرا آزاد گذاشتند و روز سی و ششم بود که با نقشه قبلی در را برایم بازگذاشتند تا فرار کنم.
- شکایت نکردی؟
خیر وقتی ماجرا را به مادرم گفتم او پیشنهاد داد هیچ حرفی نزنم چرا که احتمال دارد فردا دردسر بزرگتری برایم ایجاد کنند.