تاریخ انتشار: ۱۹ مرداد ۱۳۸۶ - ۰۵:۵۸

آذر اسدی کرم- اکرم احمدی: محمود فرشچیان، زیباترین تابلوهایش را به موزه حضرت امام رضا(ع) تقدیم کرده است.

می‌گوید: «همه زندگی‌ام لطف خداست، هر حرکتی که انجام دادم و هر راهی که رفتم به لطف خدا بود، همه چیز را او می‌خواست».

نیادخت- همسرش- آرام می‌گوید: «عجیب به ائمه معتقد است، هیچ‌کس را مثل او ندیدم به ائمه معتقد باشد. او هیچ‌وقت تابلوهای مذهبی‌اش را نفروخته و آنها را به موزه امام رضا(ع) تقدیم کرده است. اصلا نمی‌خواهد در ظاهر از مذهب بگوید اما در هر جمله‌اش اسم خدا را می‌آورد».

محمود فرشچیان، دو هفته است به ایران آمده، با یک تابلوی جدید؛ تابلوی «شمس مولانا». هفته گذشته این تابلو در اصفهان رونمایی شد؛ تابلویی که استاد به هزار زحمت اجازه داد آن را برای رونمایی ببرند. 

 او زندگی مشترکش را 52 سال پیش آغاز کرده، با نیادخت خانم که خودش را به نام خانم فرشچیان معرفی می‌کند. استاد در گفت‌وگو اعتراف می‌کند که از وقتی نیادخت خانم 5 سالش بوده، فکر می‌کرده می‌تواند همسر مناسبی برایش باشد. فرشچیان وقتی 25 سالش بود، رفت خواستگاری نیادخت خانم که همراه سفرهایش، بی‌تابی‌هایش و جان شیفته‌اش شد؛ جانی که شیفته خط، رنگ و خدا بود.

نیادخت خانم همراه سفرهای روحی استاد هم بود؛ سفرهایی که در پایان‌شان استاد یک تابلو می‌کشید. حضور او در زندگی استاد پررنگ است اما نگذاشت عکسش را بگیرم. می‌گوید: «من یک بار وقتی جوان بودم در کلاس خیاطی‌ام عکس گرفتم و در مجله چاپ شد و مادرشوهرم ناراحت شد».

دو خبر جالب هم درباره استاد بخوانید؛ اول اینکه سال گذشته او به عنوان مهربان‌ترین پدربزرگ دنیا انتخاب شد. خبر دوم اینکه سال پیش که قرار شد زیباترین تابلوهای جهان را به ایستگاه فضایی میر ببرند، یکی از تابلوهای فرشچیان را هم بردند. فرشچیان در دل ایرانی‌ها جا دارد، نه به خاطر اینکه مهربان‌ترین پدربزرگ دنیاست، یا تابلوهایش را به ایستگاه فضایی برده‌اند؛ برای اینکه احساسات ایرانی‌ها را زیبا کشیده است.

  • استاد! چند سال است که ازد واج کرده‌اید؟

52 سال.

  • چند سالتان بود؟

25 سال. وقتی می‌گویم 52 سال است ازدواج کرده‌ایم، در ایران عادی است. برای ایرانی‌ها که زندگی خانوادگی را دوست دارند و برایشان محترم است این رقم غیرعادی نیست اما برای خارجی‌ها غیرعادی است. ما خیلی جاها وقتی می‌گوییم 52 سال است زندگی می‌کنیم، برایشان غیرعادی است ولی در ایران نیم قرن زندگی مشترک داشتن، عادی است.

  • بعد از 52 سال، چه حسی نسبت به زندگی مشترک‌تان دارید؟

راضی‌ام؛ خیلی هم راضی‌ام. مثل همه لطف‌هایی که در همه مسائل خدا به من داشته، اینجا هم به من لطف کرده و زندگی‌‌ام خوب بوده. از روز اول قرار ما در زندگی سازش با هم بود؛ سازشی که هم روحیه خودمان را حفظ کند و هم به بچه‌هایمان کمک کند.

  • چگونه با هم آشنا شدید؟

خانم من، نوه خاله‌ام هستند. رفت و آمد خانوادگی داشتیم. شاید برایتان عجیب باشد وقتی ایشان 6 ـ 5 سالش بود و من هم سنم کم بود او را که می‌دیدم ناخودآگاه فکر می‌کردم که چقدر دختر خوبی است. من علاقه‌مند شدم، بعد با هم ازدواج کردیم.

  • شما آشنایی‌تان را چگونه روایت می‌کنید؟

خانم فرشچیان: برای من هم با همان نسبت فامیلی شروع شد.

  • آن روزها تصویر ذهنی‌تان از ازدواج چه بود؟

آقای فرشچیان: شروع یک زندگی. در سنین مختلف، تلقی آدم از ازدواج فرق می‌کند؛ کسی که در 40سالگی ازدواج می‌کند، حتما طور دیگری به زندگی می‌نگرد نسبت به کسی که در 17 یا 20 سالگی زندگی مشترک را شروع می‌کند. من همیشه فکر می‌کردم عمر آدم کوتاه است، بنابراین باید با زندگی کنار بیایی و از آن لذت ببری.

خانم فرشچیان: من خیلی جوان بودم، آن موقع هیچی درباره زندگی مشترک نمی‌دانستم. در آن سال‌ها با سن کم من، پدر و مادرم گفتند خوب است، قبول کن. من هم قبول کردم.

  • شناختی که از استاد داشتید، چه بود؟

همین فامیل بودن بود. من راه دیگری در زندگی‌ام نرفته بودم که شناخت متفاوتی را تجربه کنم. فامیل بودیم، ایشان اهل هنر هم بود. من هم این علاقه‌شان را خیلی دوست داشتم.
آقای فرشچیان: خانم من خیلی اهل هنر است؛ هم اهل هنر است، هم اهل زندگی با من (می‌خندد). من معتقدم اگر بعد از 120 سال هم از دنیا برویم و دوباره به زندگی برگردیم، می‌گردد من را پیدا می‌کند.

خانم فرشچیان (می‌خندد): بگذار اینها را من بگویم! وقتی داشتیم ازدواج می‌‌کردیم، گفت نقاشی به‌ات یاد می‌دهم.

  • یاد دادند؟

تا حدودی. ما خیلی زود بچه‌دار شدیم.
آقای فرشچیان: تعلیم دادن و تعلیم گرفتن در نقاشی در کمتر خانواده‌ای هست؛ اینکه بچه‌ای از پدرش یاد بگیرد یا همسرها از هم، خیلی کم پیش می‌آید.

  • چند تا فرزند دارید؟

خانم فرشچیان: دو تا؛ علی‌مراد و لیلا.

  • اسم بچه‌ها را چه کسی گذاشت؟

آقای فرشچیان: من اسم معصومین را دوست دارم، برای همین فکر کردم علی و مراد ترکیبش قشنگ است. لیلا هم که هم اسم قشنگی است و هم روان است.

  • بچه‌ها به چه کاری مشغول‌اند؟

پسرم پزشک است، دخترم هم روان‌شناس است.
خانم فرشچیان: دخترم کلینیک ویژه کودکان کم‌توان دارد.

  • دوست نداشتید بچه‌ها نقاش شوند؟

آقای فرشچیان: ممکن است آرزویی در قلب پدر و مادری باشد اما نباید آن را ابراز کند. هر پدری راه خودش را می‌رود و فرزندان هم راه خودشان را. پدر وظیفه دارد راه را به وضوح نشان دهد اما حق ندارد اجبار کند. پدر من بازرگان بود؛ بازرگان موفقی هم بود اما وقتی فهمید من به نقاشی علاقه دارم، هیچ اصراری نداشت که من هم باید بروم پیش او.
خانم فرشچیان: گذاشت‌تان کلاس نقاشی.

آقای فرشچیان: وقتی علاقه من را دید، من را برد کلاس. البته دوری از شغل پدر و مادر در فرزندان هنرمندان، شکل دیگری دارد؛ فرزندان هنرمندان یا خیلی بزرگ‌تر و برجسته‌تر از پدر و مادرشان می‌شوند یا اصلا دنبال کار هنری نمی‌روند.

وقتی فرزندی زندگی پدر و مادرش را می‌بیند که همه چیزشان را در راه هنر گذاشته‌اند، شاید رغبتی به کارهای هنری پیدا نکند. دیدن شب‌بیداری‌های پدر و مادر برای انجام کار هنری و بعد دنبال این کار بودن، روحیه خاصی می‌خواهد.

  • شما نمی‌خواستید فرزندان‌تان تحصیلات خاصی داشته باشند؟

خانم فرشچیان: نه، من تشویق‌شان می‌کردم هر چه دوست دارند، انتخاب کنند. همیشه استاد به‌شان می‌گفتند هر شغلی دوست دارید دنبال کنید اما در آن کامل باشید؛ اگر می‌خواهید هنرمند شوید، هنرمند خوبی شوید؛ اگر می‌خواهید پزشک شوید، پزشک خوبی شوید. البته هر دویشان به کارهای هنری هم علاقه دارند؛ دخترم هم کلاس نقاشی می‌رفت، هم جواهرسازی.

  • شما در طول سال‌های زندگی کنار استاد، به نقاشی و مینیاتور علاقه‌مند نشده‌اید؟

من نقاشی را دوست دارم، مدت‌ها هم کلاس نقاشی می‌رفتم. هم نقاشی را دوست داشتم، هم خیاطی و گل‌سازی را. بعد از مدتی، کلاس خیاطی زدم و مشغول شدم.

  • کجا؟

خیابان گاندی.

  • در بین کلاس‌های نقاشی و فعالیت‌های هنری که در کلاس‌ها بوده، کدام مرکز بیشتر در خاطرتان مانده یا به آن علاقه داشته‌اید؟

آقای فرشچیان: هنرستان اصفهان.

  • این علاقه از کجا شروع شد؟

این هنرستان، یک مؤسسه هنری جالب بود که 70 سال است تأسیس شده و من روزهای شکوفایی‌اش را به خاطر دارم. هنرستان آن‌قدر رونق و رواج داشت که مقامات مهم جهانی که به ایران می‌آمدند، از این هنرستان دیدن می‌کردند. یادم است ملکه انگلیس و هلند از این هنرستان دیدن کردند.

زمانی که من آنجا آموزش می‌دیدم، استاد بهادری آنجا بود. استاد آنجا را بسیار خوب هدایت می‌کرد اما در آن زمان وزارت فرهنگ و هنر تهران به هنرستان حسادت کرد و کم‌کم هنرستان را کمرنگ کردند. حالا آن همه کارگاه هنرستان تعطیل یا نیمه‌تعطیل است. سال گذشته که رفتم و وضع بد هنرستان را دیدم، پیشنهاد دادم با کمک وزارت فرهنگ، آنجا را مرتب و بازسازی کنیم. حالا هم مقدمات کار انجام شده، امیدوارم هنرستان دوباره به فضای زنده‌ای برای فعالیت‌های هنری و فرهنگی تبدیل شود.

  • استاد، شما در حرف‌هایتان به سازش اشاره کردید، سازش یعنی چه؟

یعنی درک هم؛ یعنی مطرح کردن مسائل و قدرت حل کردن آنها. سازش داشتن یعنی از کنار هم گذشتن. برخی مسائل در زندگی پیش می‌آید که شاید نتوان آنها را حل کرد، فقط باید از کنار هم بگذریم. فقط این‌جوری مشکل حل می‌شود. بیشتر اختلاف‌ها از مسائل کوچک شروع می‌شود. در تعامل زندگی باید نقاط مثبت را ببینی. برای داشتن زندگی خوب باید نقاط مثبت زندگی را بزرگ‌تر ببینی و نقاط منفی را کمرنگ.

 به هر حال، هیچ‌وقت آدم نمی‌تواند کسی را پیدا کند که کاملا مطابق ذوقش باشد. هنر این است که آدم بتواند با کمترین اصطکاک با هم زندگی کند. این مسئله‌ها در زندگی ما سخت‌تر بود؛ به هر حال زندگی با کسی که این‌قدر به یک هنر علاقه دارد، سخت است.

  • نقاط مثبت زندگی شما چه چیزهایی بود؟

خانم من به اعتقادات مذهبی پایبند است و عمل می‌کند. با خوبی‌ها و بدی‌های زندگی من همراه است. هم مادر خوبی برای فرزندان‌مان بوده، هم مادربزرگ فداکاری برای نوه‌هایمان.

  • با فراز و نشیب‌های زندگی یک هنرمند، چگونه برخورد کرده‌اید؟

من خودم به هنر و طراحی علاقه داشتم، برای همین همه تلاشم را می‌کردم تا ایشان به کارشان برسند. باید صبور بود. او شبانه‌روز مشغول کار است. یک دفتر طراحی همیشه همراهش دارد، وقتی می‌رویم دکتر یا در هواپیما هستیم، نقاشی می‌کند. همیشه من با بچه‌ها می‌رفتم بیرون، محمود هم می‌گفت با من کار نداشته باش. من خیلی زود شرایط زندگی‌ام را فهمیدم و با آن کنار آمدم.

آقای فرشچیان: وقتی می‌بینی فردی مشغول کار هنری است، اگر هی بخواهی درخواست داشته باشی، حواسش پرت می‌شود.

خانم فرشچیان (می‌خندد): گاهی زندگی من شبیه کسی بود که همسر ندارد. اگر محمود فیلمی را دوست داشت با ما می‌آمد می‌دیدیم، اگرنه من و بچه‌‌ها می‌رفتیم.

  • مقاومت نمی‌کردید که استاد با شما بیاید؟

نه، من خیلی صبورم. مقاومت نمی‌کردم. درباره همه مسائل همین‌جوری‌ام. وقتی چیزی را می‌خواهم برایش تلاش می‌کنم اما جنگ نه! هیچ‌وقت نخواستم به زور چیزی را به دست بیاورم، خواسته‌ام را عوض می‌کردم.

آقای فرشچیان: باید از کنار هم رد شد.
خانم فرشچیان (می‌خندد): ایشان هر کاری که می‌خواهد می‌کند.
آقای فرشچیان (می‌خندد): همیشه می‌گویم شما درست می‌گویید اما کار خودم را می‌کنم.

  • شما از آن گروه آدم‌هایی هستید که نگاه خاصی به زن دارید، درباره این نگاه بگویید؟

در مقطع‌های خاصی زن یا مرد می‌کشیدم. ببینید زن، مظهر زیبایی و جمال خداست و مرد مظهر کمال خدا. البته اینها سمبل است، نه اینکه زن کمال یا مرد جمال ندارد. من در نقش‌هایم به این مظاهر خدا توجه کرده‌ام.

  • هیچ‌وقت فکر نکردید شخصیت زن کارهای استاد چه کسی است؟

خانم فرشچیان: نه، اصلا برایم مهم نبوده. استاد، شاگردهای دختر زیادی داشتند ولی من اصلا حساس نبودم.

آقای فرشچیان: مهم اعتماد است و شرف. زندگی وقتی از دست می‌رود که کسی شرفش را از دست بدهد. اگر آدم باور مذهبی داشته باشد، همه چیز حل می‌شود.
خانم فرشچیان: تصویر زن کارهای استاد، تخیلی است. خیلی‌ وقت‌ها بعضی‌ها به من می‌گفتند این تصویری که استاد کشیده، انعکاس صورت فلان دختر است. خب، نقاش از فضای اطرافش الهام می‌گیرد. باطن استاد با خداست.

آقای فرشچیان: بیشتر اختلاف‌های زندگی ما هم به خاطر بی‌ایمانی است؛ بی‌ایمانی به شرف، خانواده و خدا.
خانم فرشچیان: مهم اعتماد است. آدم اگر اعتماد کرد و چیزی هم ندید، اعتماد ادامه پیدا می‌کند.

  • شما از لطف‌هایی می‌گویید که خدا به شما داشته، جلوه خاصی از این لطف را به یاد دارید؟

آقای فرشچیان: خاطره‌های زیادی از این لطف دارم؛ یکی‌شان که خیلی برایم خاص است را برایتان تعریف می‌کنم.

قبل از انقلاب زمینی در خیابان گاندی داشتم که داشتیم آن را می‌ساختیم. 3-2 روز به تمام شدن ساختمان و روزی که باید چک بنا و نجار را می‌دادم، مانده بود. چکی که دادم افتاد به بعد از تاسوعا و عاشورا. همه جا تعطیل بود و نتوانستم پولی برای پر کردن حسابم پیدا کنم. هر ترفندی که زدم پول پیدا نکردم، البته از یک نفر بیشتر کمک نخواستم چون نمی‌توانستم به آدم‌ها بگویم پول کم دارم. فقط به خدا گفتم؛ «خدا! تو بزرگی، کمکم کن».

 فقط به خدا توجه داشتم. نشستم یک گوشه خانه دعا کردم، نه فقط برای این منظور، مثل همیشه. همین جوری که دعا می‌کردم زنگ خانه را زدند. در خانه یک تابلوی کوچک زده بودم که رویش نوشته شده بود: «نقاشی محمود فرشچیان». دیدم یک ماشین بزرگ دم خانه نگه داشته، یکی پیاده شد، گفت: شما نقاشی مینیاتور دارید؟

 گفتم: بله. به آقایی که در ماشینش نشسته بود، اشاره کرد و گفت: این آقا مسافر خارج از کشور است و از صبح به من می‌گوید برایم نقاشی مینیاتور پیدا کن. هی به‌اش می‌گویم امروز عاشوراست و همه جا تعطیل است، قبول نکرد و گفت برویم شاید مینیاتور پیدا کنیم. داشتیم از خیابان ولی‌عصر می‌رفتیم، دیدم خیلی شلوغ است، از این کوچه آمدیم که تابلوی شما را دیدم.

هر دو آمدند کارگاه، وقتی تابلوها را دیدند حیرت کردند. گفتند ما همین را می‌خواستیم.
 از من تابلو گرفتند و 4-3 برابر پولی که لازم داشتم تابلو خریدند. همان موقع سجده کردم که خدا تو این‌قدر بزرگی و ما نمی‌دانیم.

  • این عشقتان به خدا و دین به واسطه مادرتان به شما منتقل شده؟

حتما مادرم هم نقش داشته اما خودم هم مطالعه کردم. همیشه کوشیده‌ام راه خدا و اسلام را بدون تظاهر، آرام بروم.
خانم فرشچیان: خانواده خیلی مؤثر است اما خودشان هم خیلی اعتقادات محکمی دارند.

  • شما کارهای نیمه‌تمام استاد را می‌بینید؟

بله. وقتی یک نمایشگاه 5 سال طول می‌کشد، حتما می‌بینم.

  • بعد در آن 5 سال شما چه می‌کنید؟

صبر می‌کنم، زندگی‌ام را می‌کنم طوری که خودم هم خوشحال باشم.

  • 5 سال زیاد نیست؟

آقای فرشچیان: نه! زیاد نیست. وقتی قرار است کار خوبی انجام داد.
خانم فرشچیان: همان سال‌های اول که ازدواج کردیم، محمود می‌خواست نمایشگاه بگذارد، به من گفت 5 سال با من کار نداشته باش و من زود شرایطم را فهمیدم.

  • درباره کارهای نیمه‌تمام هم نظر می‌دهید؟

بله.

  • استاد گوش می‌کنند؟

گاهی.

  • ساختن ضریح امام حسین(ع) در چه مرحله‌ای است؟

این یک پروژه عظیم است. من 6 طرح برایش کشیده‌‌ام اما باید مدیران همکاری کنند.
الان یکی از دوستانم گفته هم طلا و هم نقره‌ای که برای ساخت ضریح لازم است را تأمین می‌کند، من هم طرح‌هایم را آورده‌ام، اگر هم کاری لازم باشد شروع می‌کنیم.

  • در ساخت ضریح امام رضا(ع) طرح‌هایی که دوست داشتید را پیاده کرده‌اید؟

بله. 6 ـ 5 سال طول کشید اما کار خوبی شد.

  • آن موقع چه حسی داشتید؟

عشق، قابل وصف نیست و به کلام نمی‌آید. کلام نمی‌تواند حرف حس را بزند. همه چیز خوب و خدایی بود.

  • استاد فرشچیان، بعد از این همه سال زندگی و تلاش چه آرزویی دارید؟

عاقبت به‌خیری. همیشه دعا می‌کنم خدا مملکت ما را از بلا حفظ کند. آرزو دارم استقلال ایران در پناه خدا حفظ شود و هموطنان‌مان شاد باشند و سرافراز. چه چیزی بهتر از اینکه من شما را شاد ببینم، شما دوستان را و همین‌طور این زنجیر ادامه یابد.

  • شما چه آرزویی دارید؟

خانم فرشچیان: خدا آخر و عاقبت همه‌مان را به‌خیر کند.