محمد ایمانی در ستون سرمقاله روزنامه كيهان با تيتر«فساد آبی و قرمز ندارد »نوشت:
راز فراز و نشیب انقلاب چیست؟ ماجرای پیشرفتها و عقبگردها در نهضت صدر اسلام و انقلاب اسلامی 57 را چگونه باید تحلیل کرد؟ از کجا گره در داستان نهضت اسلامی میافتد و راز گشوده شدن گرهها کدام است؟
1- «انقلاب- ضدانقلاب» مهمترین دو قطبی پس از هر انقلاب است. با این وصف دو قطبیهایی نظیر «چپ- راست»، «اصولگرا- اصلاحطلب»، «حامی دولت- رقیب و مخالف دولت»، «معتدل- افراطی»، «هاشمی- احمدینژاد»، و قبیل آن صرفاً در متن آن تقسیمبندی کلی قابل بررسی است و اگر مایه خدشه، تحریف یا به حاشیه افتادن دو قطبی انقلاب و ضد انقلاب شود، آفت بزرگی است که متأسفانه بعضاً به جان فضای سیاست و مدیریت ما افتاده است؛ شبیه تقسیمبندی مجعولی که یک قرن پیش در جریان نهضت عدالتخواهی القا شد. با پادرمیانی روشنفکران و مطبوعات همسو با سفارت انگلیس، قطببندی اصلی میان انقلابیون و استبداد وابسته، به تقسیمبندی «حامی مشروطیت- مخالف مشروطیت» تغییر پیدا کرد و در حالی که برخی روشنفکران وابسته خود را انقلابی جا میزدند، برخی رهبران پیشگام نهضت نظیر مجتهد شهید شیخ فضلالله نوری(ره) را به خاطر زدن قید مشروعه به مشروطیت در صف حامیان استبداد وانمود کردند و شد آن بلا که شد. به فاصله 15 سال از دل شعار جمهوریت و تجدد، دیکتاتوری سیاه رضاخانی پدید آمد.
2- اگرچه «انقلاب- ضد انقلاب» دو قطبی اصلی است، اما ذیل عنوان انقلابیون عملاً دو طیف دیده میشوند. الف- قائلان به ایثار و از خود گذشتگی ب- قائلان به استئثار و «برای خودخواهی». طیف دوم هر چند همراه انقلابند اما به مرور، خود و قبیله و باند و جناح خود را به آرمانهای انقلاب رجحان میبخشند. این عقبگرد و ارتجاع، بستر بازتولید رفتارهای معارض انقلاب است و به همین دلیل انقلابیون مستأثر خواسته و نخواسته، محملی برای تجدید حیات انگلی ضدانقلاب میشوند. همین مستأثران هستند که با گفتار و رفتار خود، مرزهای دو جبهه اصلی را مخدوش و امکان تشخیص حق و باطل را برای مردم سخت میکنند. فتنههای حیرتزا در این مسیر شکل میگیرد و به «ضدانقلاب» جرأت و روحیه و امید میدهد؛ چه اینکه به اعتبار رفتار بد برخی مدعیان همراهی با انقلاب، زبان معارضان روی انقلابیون دراز میشود. آنچه بعضاً از زراندوزی و اشرافیگری و مسابقه تجمل و سوءاستفاده از موقعیتها و خودکامگی در دولتهای موسوم به سازندگی و اصلاحات و عدالت رخ داد، از این قبیل است. کشور در این 35 سال با دشمنانی بیرحم و مستکبر در مصافی بزرگ دست و پنجه نرم میکرد و کسانی در همین بحبوحه مشغول سهمخواهی و غنیمتاندوزی شدند.
رهبر معظم انقلاب 24 مهر 1391 در جمع بسیجیان استان خراسان شمالی با تذکر درباره تقابل ایثار و استئثار فرمودند: «ایثار در لغت نقطه مقابل استئثار است. استئثار یعنی هرچه که وجود دارد ما برای خودمان بخواهیم. گاهی در بعضی از دعاهای ائمه علیهمالسلام از مستأثرین شکایت شده است. مستأثرین یعنی آن کسانی که هرچه هست، برای خودشان میخواهند؛ دنبال منافع شخصی و دستاندازی به داشتههای دیگرانند. ایثار، نقطه مقابل این است؛ یعنی از سهم خود، از حق خود برای دیگران گذشت کردن، و به نفع دیگران از حق خود صرفنظر کردن. ما افراد بشر، دائم در کنار لغزشگاه داریم حرکت میکنیم. جاذبهها ما را به خود فرا میخواند. دنبال منافع شخصی حرکت میکنیم. منافع شخصی، ما را جذب میکند. گاهی به خاطر منافع خودمان، حاضریم حق دیگران را هم پامال کنیم.
باید مراقب خودمان باشیم. آن قلههای بسیج که عرض کردیم، آنهائی هستند که جان خودشان را در کف دست گرفتند، رفتند برای دفاع از اسلام، برای دفاع از انقلاب، برای دفاع از امام، برای دفاع از کشور، برای حفظ مرزهای کشور جنگیدند. از خودگذشتگی، بالاتر از این؟ بیش از این؟ این، قله ایثار است. پایینتر از این، صرفنظر کردن و گذشتن از منافع کوتاه مدت مادی است که ما برای خودمان تعریف میکنیم. سعی کنیم از منافع شخصی به نفع منافع عمومی، به نفع اسلام، به نفع اهداف والا، صرفنظر کنیم. ... آنجائی که میبینیم رسیدن به یک حق شخصی معنایش این است که از حقوق دیگران عبور کنیم، از قانون عبور کنیم، از انصاف عبور کنیم، اینجا مهار و زمام نفس خود را به دست بگیریم؛ آنچه را که میتوانیم به دست بیاوریم، به نفع دیگران از آن صرفنظر کنیم؛ این میشود ایثار».
3- فساد سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، چپ و راست یا اصولگرا و اصلاحطلب نمیشناسد. فساد، ذاتاً مشمئزکننده است از هر کس و با هر تابلویی که میخواهد باشد. فساد نقطه مقابل انقلاب و آرمانهای آن است و بنابراین باید با آن بیملاحظه و مجامله برخورد کرد. یک اتفاق رنجآور این است که نوع مفسدان در قبیل دولتها، خود را پشت سیاستمداران و طیفهای سیاسی پنهان کردند. فساد اگر از جناح مقابل بود، هو میشد و ابزار بهرهبرداریهای سیاسی و انتخاباتی برای حذف رقیب از ریشه قرار میگرفت اما اگر متعلق به جناح خودی بود، سرپوش بر آن میگذاشتند. یا بدتر، به رسم تعصبات قبیلهای و عشیرهای از مجرم حمایت میکردند. تشکیل ستاد حمایت از کرباسچی در وزارت کشور دولت اصلاحات، زیر سؤال بردن تابعیت رئیس وقت قوه قضائیه به خاطر پرداختن به پرونده مفاسد شهرام جزایری و برخی نمایندگان آلوده به وی در مجلس ششم، بستن دهان رئیس فراکسیون دوم خرداد در همان مجلس از سوی برخی نمایندگان بانفوذ به خاطر انتقاد از فاجعه وزارت زنگنه و تخلفات شرکت نفتی پتروپارس (متعلق به بهزاد نبوی و اکبر ترکان) و بازتولید برخی از همین شیوهها در دولت دوم احمدینژاد و حمایت از امثال رحیمی و مرتضوی با وجود ارتکاب برخی جرایم، نمونهای از دهها رفتار عشیرهای و قبیلهای در ادوار مختلف است. این جفای بزرگی بود که در حق مردم و نظام و انقلاب صورت گرفت. کسانی پیدا شدند که با سوء استفاده از موقعیت سیاسی، مایه تهدیدآفرینی و فرصتسوزی شدند و دیگرانی با تعصبات باطل پشت همانها را گرفتند و دعواهای حیدری نعمتی راه انداختند.
4- ضدانقلاب به مفهوم استکبار خارجی و ادامه آنها در داخل. بیثباتسازی از راه بمباران امید و اراده و اعتماد مردم را در دستور کار قرار دادهاند. برای آنها مهم است که بتوانند در فضای رسانهای وارد شوند و اثر بگذارند. اتفاق نگرانکننده آن است که نفوذیها بتوانند وارد متن رقابتها و منازعاتی شوند که بعضاً بر اصول انقلاب و اولویتهای کشور رجحان یافته است. در این شگرد چنین القا میشود که هدف از کار رسانهای و حزبی، کمک به یک طیف در مقابل طیف دیگر یا دولت در مقابل مخالفان است. به عنوان مثال روزنامه بهار تظاهر به حمایت از عارف و اصلاحطلبان میکرد اما در واقع تبدیل به ارگان گروهک نهضت آزادی شده بود و سرانجام نیز به قلم یک عضو این گروهک -درست یک روز قبل از عید سعید غدیر- ولایت سیاسی امیر مؤمنان(ع) را زیر سؤال برد تا معلوم شود ماجرای شبیخون دشمن چه قدر عمیق و گسترده است. مشابه همین اتفاق از سوی روزنامه دیگری رخ داد که تظاهر به حمایت از دولت اعتدال میکرد و در حلقه مشاوران راه داشت اما صراحتاً از نشریه هتاک به پیامبر اعظم(ص) حمایت کرد. عوارض منفی جا بهجا و بد دیدن قطببندیها، اصلی شدن مسائل فرعی و به حاشیه رفتن مسائل اصلی، غفلت از کمین و نقشههای به روز شده دشمن، هدر رفت فرصتها و اصطکاک و تزاحمها، و گم شدن اولویت خدمتگزاری به مردم است.
5- قرآن به مؤمنان هشدار میدهد مانند آن انسان بیخرد نباشند که تا ظهر پشمها را میتابید و محکم میکرد اما ظهر به بعد رشتههای تابیده را وامیتابید و میگشود! «ولاتکونوا کالتی نقضت غزلها من بعد قوهًٍْ انکاثاً». کدام شعار و خدمت برای کشور شریفتر از «سازندگی» و «عدالت» و «اصلاحات»؟ و کدام جفا بزرگتر از این که برخی صاحبمنصبان ذیل همین شعارهای زیبا و در میانهراه، عقبگرد زدند و به فکر اشرافیگری و امتیازطلبی و تکاثر قدرت و ثروت افتادند؟ چرا به جای اینکه اصول انقلاب و ارزشهای ملت خط قرمز باشد، برخی مجرمان و متهمان تبدیل به خط قرمز شماری از سیاستمداران و صاحبمنصبان شدند؟ پروندههای فساد و تخلفی چون کرسنت، استات اویل، ایران مارین سرویس، شهرام جزایری، مهآفرید خسروی، بابک زنجانی و بیمه ایران چگونه پدید آمد؛ جز به واسطه وارونه دیدن دو قطبیهای اصلی و ورود در دو قطبیهای انحرافی آمیخته با حب و بغضهای باندی؟! چرا وقتی محتشمیپور رئيس فراکسیون دوم خرداد از مدیریت وزارت نفت و تخلفات پترو پارس در مرداد 80 انتقاد کرد، بعداً مجبور شد بگوید هر که را اسرار حق آموختند- مهر کردند و دهانش دوختند؟ چرا با تخلفات برخی مدیران وزارت نفت دولت اصلاحات در پرونده کرسنت - با وجود پیگیریهای دبیر وقت شورای امنیت ملی (روحانی)- برخورد نشد و برخی از همانها در دولت یازدهم سرکار بازگشتند؟
ماجرای رشوههای دهها میلیون دلاری در قراردادهای نفتی دوره اصلاحات چه بود که حتی صدای چند عضو فراکسیون اصلاحات را درآورد اما با لاپوشانی اکثریت آنان همراه شد؟ چرا ارتشای صورت گرفته در پرونده استات اویل هنوز پیگیری نشده است؟ به کدام دلایل فلان شرکت نفتی وابسته به نایب رئيس مجلس ششم را در انگلستان ثبت کردند و با دور زدن قانون مناقصه- بهعنوان یک امتیاز هنگفت- 8 میلیارد دلار قرارداد به این شرکت نوپا سپردند و بعد هم مدیر عامل همان شرکت- که اتفاقاً همین روزها علیه رانت داد سخن میدهد- با گستاخی گفت «اگر رانتی را در دولت قرار دادیم و عدهای از آن استفاده کردند و ثروتمند شدند، حق نداریم یقه آنها را بگیریم»؟ آیا فساد هم قرمز و آبی دارد که اگر در دولت رقیب بود باید ریشه دولت را هم بسوزانیم اما در دولت خودی بود، لاپوشانی و حمایت کنیم؟! یعنی مثلا سودهای هنگفت و انحصاری بابک زنجانی در دولت سازندگی و در جریان فروش انحصاری ارز یا عکسهای یادگاری او با آقایان هاشمی یا روحانی ممدوح و مستحسن است و داستان فربه شدن و تخلفات امثال او را باید از وسط و فقط در دولت رقیب بازخوانی کرد؟! فلان رجل سیاسی اگر تملق رئيس دولت سازندگی را گفت یا مدیر دانشکده حقوق دانشگاه آزاد بود، عیبی ندارد و فقط تملق او به رئيس دولت عدالت و ارتشاء وی بد است؟ آیا از خود پرسیدهایم که چرا آن همه بهرهبرداری سیاسی از پرونده مفسد 3 هزار میلیارد تومانی صورت میگیرد اما سر بزنگاه پرکارترین همکار نشریات اصلاحطلب که جزو حاضرین در فیلم تبلیغاتی آقای روحانی بود، به دفاع از همان مفسد 3 هزار میلیاردی برمیخیزد و میگوید«باید به او نشان لیاقت داده میشد. او بااستعداد، دارای شم اقتصادی، نابغه و کارآفرین بود و روحیه چنین افرادی اساسا از زد و بند و اختلاس و کارهای خلاف بری است»!
6- سوء استفاده از موقعیت و فساد، قرمز و آبی ندارد. اختلاس 3 هزار میلیاردی همانقدر منزجرکننده است که واگذاری رانت 650 میلیون یورویی (بالغ بر 3 هزار میلیارد تومانی) به بهانه واردات خوراک دام. این شرافت نمایندگان اصولگرا است که اولین و مهمترین پیگیریکنندگان اختلاس در پرونده شرکت بیمه ایران بودند و با همراهی قوه قضائیه تا پای صدور حکم برای معاون اول رئیسجمهور در دولت دهم پیش رفتند. این شرافت است که یک نماینده حامی دولت در آبان 87 وقتی با پیشنهاد چک 5 میلیونی مدیر دولتی برای منتفی کردن یک استیضاح مواجه میشود، سیلی در گوش او میزند. معنای رفتار آقایان زاکانی، نادران، توکلی و علیاصغر زارعی این است که دولت همسو تا مرز وفاداری به اصول، محترم و مورد حمایت است. ای کاش این رویکرد یا رویکرد امثال آقایان محتشمیپور و (مرحوم) رشیدیان در مجلس ششم، تبدیل به یک الگوی رفتاری پایدار شود. کاش شعار فعالان سیاسی همان شعار صحابه همراه امیر مومنان(ع) باشد که به تعبیر شهید مطهری «اصولی بودند و اصولشناس. (در ماجرای سقیفه) گفتند صحابه شما محترمید اما حق محترمتر است.»
کاش رهنمودها و هشدارهای مهم رهبر معظم انقلاب خطاب به دولتمردان در دورههای مختلف تبدیل به اولویت استراتژیک میشد تا برخی حاشیهها بر اصول، تخلفپروری بر فسادستیزی، و سیاستبازی بر خدمتگزاری سایه نیفکند. (به راستی چرا امثال رحیمی و مشایی جایگزین دکتر داودی و دیگران شدند؟) و کاش مبارزه با فساد، تبدیل به نارنجک صوتی دودزا برای انحراف اذهان از برخی کمکاریها و کمفروشیها و فرار از مسئولیت یا برچسبی برای بستن دهان منتقدان برخی روندهای خطرناک فعلی نشود. کاش نوع فساد برای ما و سیاستمداران ما مایه اشمئزاز و انزجار باشد.
- سرگردانی نتانیاهو در فضای مساعد مذاکرات هستهای
روزنامه ايران در ستون سرمقالهاش به قلم سعید علیخانی کارشناس مسائل بینالملل آورد:
هفته گذشته تجاوز بالگردهای ارتش رژیم صهیونیستی و هدف قرار دادن چند عضو حزبالله و یکی از اعضای سپاه پاسداران از جمله رویدادهایی بود که خیلی زود در صدر اخبار مربوط به منطقه قرار گرفت. اقدامی که خیلی زود با واکنش سردار جعفری، فرمانده سپاه پاسداران مواجه شد. سردار جعفری گفت که اسرائیل باید در پاسخ به این عمل، منتظر «صاعقههای ویرانگر» باشد و تأکید کرد که: «آنها در گذشته ظهور خشم ما را دیدهاند.» به دنبال این واکنش، خبرگزاری رویترز به نقل از یک مقام امنیتی اسرائیل اعلام کرد که هدف اسرائیل از حمله به خودروهای حزبالله، کشتن فرمانده ایرانی نبوده است. رویترز با اشاره به اینکه این مقام امنیتی به دلیل آنکه اسرائیل به طور رسمی مسئولیت این حمله را برعهده نگرفته، نخواسته نامش فاش شود، همچنین از قول او نوشته: «انتظار نداشتیم کسانی در حد ژنرال ایرانی در این حمله کشته شوند.
ما فکر میکردیم یک واحد زمینی دشمن که در مسیر حمله به ما هستند را هدف قرار میدهیم.» اگرچه دولت عبری میکوشد چنین نشان دهد که حادثه فوق، اقدامی غیرعمدی و بدون اطلاع از ماهیت اهداف مدنظر بوده است اما نگاهی به وضعیت بشدت بغرنج رژیم صهیونیستی نشان میدهد که اتفاقاً این اقدام عامدانه و در جهت تحریک حزبالله و ایران صورت گرفته است. واقعیت آن است که به اذعان عموم تحلیلگران امور خاورمیانه، دولت راستگرای نتانیاهو و رویکرد غیر قابل انعطاف آن، بیش از هرزمان دیگری جایگاه این رژیم را در میان افکار عمومی جهان بویژه در مراکز تصمیمگیری متحدان سنتی خود متزلزل کرده است. پایگاه تحلیلی نظامی «اسرائیل دیفنس» چندی پیش چالشهای مهم و کلیدی اسرائیل را شامل مواردی سرنوشتساز دانست که برخی از مهمترین آنها عبارت بودند از: «مذاکرات مستقیم هستهای میان ایران و امریکا»، «مشکلات بودجه»، «رویکرد دولتهای اروپایی» و «تنش موجود میان اوباما و نتانیاهو». نگاهی به این چالشها با در نظر داشتن این نکته که سرگرانیهای رژیم صهیونیستی از توقف روند غیرقانونی شهرکسازی، کارشکنی در مسیر مذاکرات و طرحهای پیشنهادی از یک سو منجر به انزوای بیش از پیش این رژیم شده است و کار را تا زمزمه تحریم این رژیم از سوی کشورهای اروپایی کشانده است و از سوی دیگر دولت اوباما را به شکل بیسابقهای از رفتار غیر مسئولانه متحد خاورمیانهای خود ناخرسند کرده است، نشان میدهد که دولت عبری بیش از گذشته نیازمند فراهم کردن زمینه درگیری نظامی و القای حس آسیبپذیری با هدف جلب همدلی متحدان غربی خود است.
از این منظر میتوان دریافت رژیمی که در جهت مظلومنمایی، از فضای تبلیغی قربانیان فرانسوی یهودی حوادث تروریستی اخیر نیز چشم نمیپوشد و میکوشد خود را هدف اصلی این حملات نشان دهد تا چه میزان نیازمند آن است که زمینه اقدامی نظامی علیه خود را فراهم کند. در صورت تحقق چنین خواستهای پیداست که در منازعه میان دولت امریکا که همچنان خواهان مذاکره با ایران است از یک سو و جمهوریخواهان کنگره که از روابط سرد دولت با دولت راستگرای اسرائیل ناخرسندند، از سوی دیگر؛ کفه ترازو به نفع رژیم صهیونیستی سنگینی خواهد کرد و کارشکنیهای این رژیم باردیگر در حاشیه قرار خواهد گرفت تا چند صباحی دیگر فرصت لازم برای رفتارهای ناهنجار این رژیم در عرصه بینالمللی و داخلی فراهم آید. هدف دیگر دولت نتانیاهو از چنین اقدام تحریکآمیزی، تحتالشعاع قرار دادن جو مساعد مذاکرههای هستهای است زیرا این رژیم به مدد قدرت لابیهای خود میداند که وقوع درگیری احتمالی به میزان زیادی بر فضای مثبت کنونی رابطه ایران و غرب اثر منفی خواهد داشت و در شرایطی که حضور نتانیاهو در کنگره امریکا، بیشترین انتقادها را متوجه رئیس رژیم صهیونیستی کرده و اوباما را رو در روی سناتورهای جمهوریخواهی چون جان بینر (رئیس مجلس نمایندگان و دعوت کننده اصلی از نتانیاهو) قرار داده است، میتوان دولت اوباما را زیر سایه سنگین مواجهه احتمالی میان حزبالله واسرائیل قرار داد. اختلال در تمرکز حزبالله بر مناطق آشوبزده همجوار در سوریه نیز هدف مهم دیگر رژیم صهیونیستی از اقدام تجاوزکارانه اخیر است که توجه بدان در محاسبههای راهبردی آتی نیازمند هشیاری و توجه ویژهای است. هرچند حزبالله، پیش از این نیز نشان داده است که در اقدامهای تحریکآمیز اینچنینی هیچ گاه در زمین حریف و در چارچوب قوانین از پیش تعیین شده آن، بازی نکرده است.
آبادی «خانه» با تنبیه؟
مهدی ملکمحمد- روانشناس در روزنامه شرق نوشت:
در روزهای اخیر، بحث تنبیه دانشآموزان در مدارس، دوباره به بحثی جدی در بین کارشناسان و سیاستگذاران امر آموزش تبدیل شده است. هفته گذشته، اداره کل مشاوره وزارت آموزشوپرورش طی جوابیهای به سایت خبری «خانه ملت» به لزوم تنبیه در مدارس اشاره کرده و این موضوع را امری بدیهی و مورد تایید کارشناسان دانسته بود. این ادعا البته بعدتر توسط معاون پرورشی وزارت آموزشوپرورش مورد اصلاح اندکی قرار گرفت، اما کلیت آن با مبانی اصول روانشناسی تربیتی در تناقض است. چه تناقضی؟ مدیران محترم وزارت آموزشوپرورش که سابقه طولانیمدت حضور در این وزارتخانه را دارند، بهتر از هر فرد دیگری میدانند که بیش از ١٣میلیوندانشآموز و حدود یکمیلیون معلمی که در حدود ١٦هزار مدرسه، مشغول به فعالیت هستند چه وضعی دارند. مشکلات امروز آموزشوپرورش برخلاف آنچه برخی از نمایندگان مجلس میانگارند، مربوط به شخصی به نام آقای دکتر فانی نیست و اگر فرد دیگری نیز در جایگاه ایشان قرار داشت، باز آش همان آش بود و کاسه همان کاسه. مشکل امروز آموزشوپروش که تبعاتی مثل تنبیه، یکی از پیامدهای آن است ساختاریتر و بنیادیتر از آن است که با رفتن و آمدن یک وزیر، قابل حل باشد. حتما میپرسید این مشکل بنیادین چیست؟
١- از دوران سازندگی که مساله آموزش انتفاعی و غیرانتفاعی مطرح شد و مدارس غیرانتفاعی یکی پس از دیگری رخ نمودند، کیفیت بالاتر و نحوه تدریس و آموزش در این مدارس مورد توجه مردم و کارشناسان قرار گرفت. این مدارس- البته نه همهشان- نشان دادند که میتوان صورت دیگری از آموزش را نشان داد که بسیاری از مشکلات سیستم آموزش دولتی را ندارد. این مدارس که با پول مردم، در قالب شهریه، اداره میشد، برخلاف مدارس دولتی خود را مجبور به پاسخگویی به والدین و دانشآموزان و رفع نیازهای آنها میدید. لحظهبهلحظه از تعداد مدارس دولتی کاسته و بر تعداد مدارس غیرانتفاعی افزوده میشد تا جاییکه امروز در برخی از مناطق، میزان این مدارس بیشتر از مدارس دولتی است. برای مثال، ٦٠درصد از مدارس منطقهسه تهران اکنون در تسخیر مدارس غیردولتی است. اما مدارس دولتی در این ماراتن نفسگیر، درجا زدند. اوضاع در این مدارس همان است که بوده. البته این بهمعنای آن نیست که تمامی مدارس غیردولتی، وضعیتی بهتر از مدارس دولتی دارند. چه بسا مدارس غیردولتی که بدون نظارت، تنهاوتنها به دریافت شهریه میپردازند و چیزی به اسم آموزش در آنها وجود ندارد. مهم اما قیاس دونوع مدرسه است که به نظر میرسد مدارس غیردولتی، بهصورت میانگین، بهتر و باکیفیتتر عمل میکنند.
٢- نگاه بوروکراتیک و اداری که بر آموزش سیطره پیدا کند، نتیجه همان میشود که تاکنون شده است.
بسیاری از کشورهای توسعهیافته جهان در طول سهدهه اخیر به این نتیجه رسیدهاند که برای ارتقای امر آموزش برای کودکان و نوجوانان، نگاه اداری و بوروکراتیکی نداشته باشند. حتما میپرسید که این نگاه چه خطراتی داشته و دارد؟ این نگاه موجب میشود که برای امر آموزش فرزندان این خاک و بوم، ترس و محافظهکاری مستولی شود. کتابهای درسی باید در شورایی دولتی به تصویب برسد که نگاه محافظهکار برخی اعضای آن، اجازه نمیدهد خلاقیت بورزند و مباحث روز و مدرن را وارد این کتابها و سرفصلها کنند. برای مثال، سالهاست که ستاد مبارزه با موادمخدر در تلاش است که با همکاری وزارت آموزشوپرورش درسی با عنوان اعتیاد را وارد سرفصلهای درسی دانشآموزان دبیرستانی کند. اما این داستان از ابتدا به مشکل برخورده چراکه مسوولان تصمیمگیرنده در این وزارتخانه معتقدند سری را که درد نمیکند چرا باید دستمال بست. بر همین پیشفرض است که سالهاست مسوولان این وزارتخانه معتقدند دانشآموز معتاد نداریم. درست هم میگویند چراکه اگر دانشآموزی معتاد تشخیص داده شود، بلافاصله اخراج میشود و از آمار دانشآموزان کاسته میشود. مهارتهای زندگی موضوع دیگری است که مسوولان این وزارتخانه آنرا بهصورت باسمهای پس از فشارهای فراوان کارشناسان در قالب یکعنوان درسی به دانشآموزان سالهفتم آموزش میدهند و کیست که نداند آنچه بهعنوان مهارتهای زندگی به این دانشآموزان آموخته میشود هم از لحاظ فرمی و هم از لحاظ محتوایی معایب جدی دارد؟ بهدلیل همین نگاه بوروکراتیک و اداری است که پژوهشکده آموزشوپرورش که باید مثل دیدهبانی برای آموزشوپرورش انجام وظیفه کند، سالهاست که برونداد مناسب ندارد. کشورهای اسکاندیناوی درصدر کشورهای جهان، ابتدا به این نتیجه رسیدند که امر آموزش با نگاه بوروکراتیک و اداری جمعشدنی نیست و اگر بخواهند کاری بکنند باید ابتدا این نگاه را از امر آموزش بزدایند.
٣- مساله تنبیه در آموزشوپرورش، موضوعی نیست که بتوانند آنرا انکار کنند. با پرسوجویی ساده از اهالی هر شهر و روستایی که فرزندی را به مدرسه میفرستد میتوان به یقین رسید که تنبیه در مدارس-به خصوص دولتی- امری عادی و همیشگی است. تعریفی که مسوولان آموزشوپرورش از تنبیه ارایه میکنند با اصول جدید «روانشناسی تربیتی» ناسازگار است. آنچه آنها میگویند، مربوط به اصول روانشناسی تربیتی در دوران قبل از جنگجهانیدوم است و اصولا این نوع نگاه، چنان نتایج وخیم و نامناسبی داشته است که کارشناسان آموزش در همهجای دنیا به این نتیجه رسیدند که تنبیه بهعنوان یک محرک آزاردهنده بر فرد، تنها سبب نفرت و ایجاد خشم میشود و کمتر فردی را از رفتار منفی بازمیدارد. این محرک آزاردهنده هم میتواند روانی باشد و هم جسمی. تنبیه جسمی بهدلیل آنکه تظاهرات مشخصی دارد بیشتر از تنبیه روانی مخالف دارد، اما درحقیقت، این تنبیه روانی است که آزاردهندهتر است و فرد را از سلامت روان دور میکند. آنچه در مدارس ما بهوفور دیده میشود، تنبیه از نوع روانی است نه تنبیه جسمی. تنبیه روانی نیز شامل تحقیر، توهین، طعنه به دانشآموز و انتقادهای مکرر است. کدامیک از ما تاکنون این نوع تنبیهها را تجربه نکردهایم؟ آیا فرزندان ما در مدارس این نوع تنبیهها را تجربه نمیکنند؟
اما چرا معلمان به ارتکاب چنین تنبیههایی دست میزنند؟ پاسخ ساده است. چون آنها نیز مثل مدیران آموزشوپرورش گمان میکنند با این رفتارها میتوانند جلوی رفتارهای منفی دانشآموزان را بگیرند، اما آیا واقعا رفتارهای منفی درنتیجه این نوع تنبیهها حذف میشود؟ پاسخ همان است که برخی از مدارس غیردولتی در تهران و برخی از شهرهای بزرگ اجرا کردهاند و جواب مثبت نیز گرفتهاند. اعتماد به دانشآموزان و آموزش معلمان. هر سیستم آموزشی بخواهد آموزش را در یک فرآیند یکطرفه و مکتبخانهای اداره کند، قطعا زمین خواهد خورد. دانشآموز امروز «یکی از» منابع آموزشیاش مدرسه است. او در مورد بسیاری چیزها، بیشتر از معلمش میداند و بنابراین معلم اقتدار سابق را ندارد. بههمیندلیل است که دانشآموز خود را محق میبیند که اگر محتوای آموزشی دلخواهش نبود، اعتراض کند. معمولا اعتراضش هم بهصورت مستقیم نیست و از راه بروز رفتارهای منفی است. پس اگر نگاه آموزشی از سیستم آموزش سنتی و یکطرفه، به سیستم آموزش نوین و چندجانبه تغییر کند، بسیاری از رفتارهای منفی حذف میشود.
٤-تا زمانیکه مسوولان به این نتیجه نرسند که امر آموزش، امری دولتی نیست و دولت تنها میتواند در قالب آموزش رایگان مصرح در قانوناساسی، بودجهای برای تحصیل دانشآموزان اختصاص دهد و امر آموزش را به کارشناسان بسپارد، نباید انتظار شگفتانگیزی در آموزشوپروش فرزندانمان داشته باشیم. تنهاوتنها جامعه راه خود را برای دریافت آموزش بهتر از طریق مدارس غیردولتی ادامه خواهد داد و روزی خواهد رسید که هر کسی که اندک توانایی برای پرداخت شهریه مدارس غیردولتی دارد، فرزندش را به این مدارس خواهد فرستاد و مدارس دولتی فقط برای افرادی باقی خواهد ماند که همین اندک توانایی را نیز ندارند.
- ريشه فساد كجاست؟
روزنامه اعتماد در ستون سرمقاله خود نوشت:
چه وقت مبارزه با فساد موفق و تاثيرگذار خواهد بود؟ يكي از پاسخها اين است كه وقتي كه كسي احساس نكند اگر مرتكب فساد مالي شود از سوي ديگران حمايت ميشود و حريم امني براي او ايجاد ميشود. در واقع مبارزه با فساد پيش از رخ دادن آن بايد باشد و نه فقط پس از رخ دادنش. ولي افراد چه موقع احساس ميكنند كه در حريم امن قرار دارند؟ وقتي كه فكر ميكنند اگر متهم به فساد شوند، دوستانشان هم ضربه ميبينند ولذا اين دوستان براي جلوگيري از وارد شدن ضربه به خودشان ترجيح ميدهند كه فساد رفيقشان رو نشود و اين آغاز انحراف است.
در خصوص پرونده مالي آقاي محمدرضا رحيمي همه ميدانند كه تا روز آخر مورد حمايت صددرصد رييس دولت يعني آقاي احمدينژاد بود. جالب اينكه احمدينژاد جاي قاضي نشست و گفت يقين دارد كه او يك ريال هم تخلف نكرده و صريحا گفت كه اگر ثابت شود كه رحيمي فقط يك ريال اختلاس كرده من به تلويزيون ميآيم و ضمن عذرخواهي، اعلام ميكنم كه شايستگي اين سمت را ندارم. در واقع آقاي احمدينژاد به جاي آنكه بگويد به اتهام زده شده عليه رحيمي بايد رسيدگي شود، خودش جاي قاضي مينشيند و بدون رسيدگي قضايي حكم صادر ميكند و اين بهترين فرصت براي متهم است كه گمان ميكند در حصار امني قرار دارد و دور او خط قرمزي كشيدهاند و دست قانون به او نميرسد و فارغ از نظارت است. هنگامي كه انساني به اين طرز فكر رسيد، با غلبه بر وجدان خود به راحتي تخلف ميكند. اين رفتار نه فقط از طرف دولت پيش ديده ميشد بلكه بخش قابل توجهي از اصولگرايان نيز از ترس اينكه خودشان متهم شوند ماله دست گرفتند و روي اشتباهات و خطاهاي دولت مورد حمايتشان كشيدند. ولي نكته بسيار مهم اين است كه حالا درصددند تا بگويند كه ما خودمان در نوك پيكان مبارزه با فساد در دولت گذشته بودهايم. البته در اين ترديدي نيست كه برخي اصولگرايان در دوره دولت گذشته نسبت به اين فسادها حساس بودند ولي آنان هميشه در اقليت قرار داشتند. حتي در مقاطعي منزوي هم شدند و تا حد زيادي از سكوت و حمايت دوستانشان از فسادهاي دولت گذشته سرخورده و مايوس شدند. ولي اين دليل نميشود كه اكثريت اين جناح خود را در خط مقدم مبارزه با فساد موجود در آن دولت معرفي كند. آنان به معناي دقيق از منظر سياسي شريك جرم فسادهاي رخ داده هستند. ولي امروز با بيپروايي هرچه تمامتر ميكوشند خود را از آن وضع مبرا كنند و جالبتر اينكه معتقدند حتي احمدينژاد هم اصولگرا نبوده!
نكته ديگري كه رسانهها و فعالان اصولگرا كه حداقل ۶ تا ۷ سال حامي احمدينژاد و گروه او بودهاند ميگويند اين است كه اصلاحطلبان در خط مبارزه با فساد دولت قبلي نبودند. در پاسخ به اين ادعا بايد گفت مگر آنها ميتوانستند كوچكتر از گل به دولت مورد حمايت اصولگراها بگويند؟ اگر كوچكترين ادعايي را عليه آن دولت مطرح ميكردند بساط روزنامهشان برچيده ميشد و گوينده نيز بازخواست ميشد. بنابراين روشن است كه فقط بخش كوچكي از اصولگرايان كه به هر دليلي مخالف دولت پيش بودند توانستند از فضاي به نسبت امني براي طرح مسائل آن دوره استفاده كنند. اگر در دولت گذشته آزادي رسانه وجود داشت؛ به حدي كه اصلاحطلبان هم ميتوانستند دست عناصر فاسد را رو كنند؛ اصولا قضايا به اينجا ختم نميشد. يكي از مهمترين دلايل رشد فساد در زمان احمدينژاد همين بسته بودن فضاي رسانهاي بود كه شامل اصلاحطلبان ميشد.
به همين دليل هم حداكثر كاري كه ميتوانستند انجام دهند حمايت از بخش اندكي از اصولگراياني بود كه مفاسد اقتصادي را افشا ميكردند. تازه در اين حمايت هم احتياط ميكردند تا مبادا با مشكل حادي مواجه شوند. اين نحوه برخورد جانبدارانه از دولت كه از جانب جناح تندرو و غالب اصولگرايان در رابطه با فساد در دولت گذشته ديده ميشد، از عوامل اصلي شكلگيري فساد بوده است. اينكه بگويند آقاي رحيمي در زمان آقاي هاشمي استاندار بوده رفع مسووليت از آنان نميكند. وي در آن زمان حداكثر استاندار بوده و كساني كه او را نصب كردند خودشان بايد توضيح دهند، ولي استاندار كجا و معاونت اول رياستجمهوري كجا؟ و از همه مهمتر اينكه مساله فردي نيست. مساله مهم اين است كه او نفر دوم دولت مورد حمايت اصولگرايان بوده و دستگاه قضايي و مجلس نيز ميتوانسته بر كار او نظارت داشته باشد. اگر جزيي از كوششي را كه صرف كارهاي حاشيهاي وجزيي كردند براي نظارت بر رفتارهاي نادرست آن دولت صرف ميكردند، به يقين شاهد اين تبعات منفي نبوديم.