ريگن تامسون(مايكل كيتون)كه پيش از اين يك بازيگر مطرح در هاليوود بوده و با بازي در سري فيلمهاي birdman ( چيزي شبيه بتمن) يك كاراكتر ابرقهرماني ارائه ميداده، حالا در ميانسالي به بن بست عجيبي در زندگي شخصي و حرفهاي خود رسيده است. ريگن در زندگي هنري خود تقريبا فراموش شده و اوضاع خانوادگي و روحي و شخصياش هم رو به فنا است. در اين گيرودار او تصميم ميگيرد از يكي از نوشتههاي ريموند كارور نمايشنامهاي را در برادوي به روي صحنه ببرد تا مگر با اين اجرا تكاني به زندگياش بدهد. اما اين تازه شروع يكسري مشكلات روحي براي اوست...
قبل از هرچيز بايد از فيلم اسكاري جاذيه ساخته آلفونسو كوران و فيلمبردار آن امانوئل لوبزكي ذكري بكنيم. تمام سياليت داستان جاذيه و تمركز بر صورتها و اشيا لغزان در فضا به سبب نوع فيلمبرداري عالي لوبزكي بود. او در پرنده باز نيز به عنوان مدير فيلمبرداري بازهم شاهكاري ديگر رو كرده و باعث شده فرم و فضا به به بهترين وجهي زنده و گويا به تصوير دربيايد. به لحاظ تكنيكال نيز او كاري منحصر به فرد انجام داده.
سكانس افتتاحيه پرندهباز و نماهاي مربوط به آن، همين تكنيك لوبزكي را به تماشاگر نشان ميدهد و اين روند تا سكانس ماقبل پاياني ادامه مييابد. گويي دوربين امانوئل لوبزكي در طي اين صحنهها اصلا خاموش نميشود و يكسره مشغول كار است. اين را با چشم برهم گذاشتن آدمي مقايسه كنيد. از همان نماهاي آپوكاليستي سكانس افتتاحيه اين روند آغاز ميشود.
نماهاي آخرالزماني و پادآرمانشهري پرنده باز ابتدا يك آسمان بدرنگ را نشان مي دهد كه يك ستاره دنباله دار از ناكجاآباد به دل آن افتاده و در حال سقوط است و در نماي ديگر يك ساحل ناشناخته را ميبينيم كه جسد يك موجود عجيبالخلقه در كنار آن افتاده است. همين نماها حالا سريعا به اتاق تمرين ريگن تامسون در تئاتر وصل مي شود. چيزي كه تماشاگر ميبيند باوركردني نيست. ريگن در حال مديتيشن در وسط اتاق ديده ميشود در حاليكه 20 سانتي از زمين بالا آمده است! اين نماها و همين سكانس افتتاحيه به ما ميفهماند قرار نيست يك عادي را شاهد باشيم.
ريگن تامسون قرار است يك نمايشنامه به روي صحنه ببرد كه از داستان كوتاه ريموند كارور اقتباس كرده است. او سخت در تلاش است تا اين نمايش در برادوي بدرخشد و اعتبار و حيثيت به باد رفته او را التيام بخشد. اما هر چه بيشتر ميگذرد، ريگن غرق در پيشينه خود ميشود و اوضاع خرابتر از قبل جلوهگري ميكند.
اما اصلا اين ريگن كيست؟ سالها پيش از اين او بازيگر سري فيلمهاي ابرقهرماني birdman بوده است. هنوز نيز اين كاراكتر در زندگي شخصي و هم چنين در اوضاع روحي و رواني او نقش اول را دارد. ريگن سعي ميكند با تمركز بروي نمايشنامه از شر اين پرندهي آبي با آن منقار گنده خلاص شود اما اين تلاشي بيهوده است.
هرچه بيشتر ميگذرد حضور كاراكتر birdman بيشتر و بيشتر ميشود. كار به جايي ميرسد كه ريگن هر جا و هر لحظه حضور او را حس ميكند كه هيچ، او را ميبيند. اما پرنده چه ميكند؟ مدام در گوش او افكار پليد و مسموم ميخواند. اوضاع حال حاضر و بدبختياش را يادآوري ميكند و اينكه زمانهاي قديم چه برو بيايي داشته و اكنون به يك پيرمرد بيچاره بدبخت تبديل شده است.
در تمام اين سكانس ها تماشاگر عمدتا كاراكتر پرنده باز را نميبيند. اما دقيقا متوجه تاثيرگذاري او بر روي ذهن و روان ريگن هست. در اين بين بازيگران نمايش ريگن نيز در شلوغي ماجرا سهم دارند. مايك(ادوراد نورتون) و ناتومي واتس از يكسو و دختر ريگن(اما استون) و بقيه هركدام مشكلات خودشان را دارند و در اين بين سروكله كاراكتر خيالي پرنده باز نيز مدام جولان ميدهد.
دوربين لوبزكي و هدايت و مديريت آلخاندرو گونزالس اينياريتو در تاكيد بر حضور كاراكتر پرندهباز عالي از كار درآمده است. سكانس تمرين بازيگران گوياي همين روند است.تمرين اوليه خوب است و سرزندگي خاصي به تماشاگر دست ميدهد اما بلافاصله وقتي ريگن تنها مي شود باز اين پرنده است كه رهايش نمي كند. از راهروهاي تالار تئاتر تا كوچه و خيابان و حتي تا ميدان تايمز نيويورك، ريگن تنها چيزي كه مي بيند و ميشنود همين كاراكتر پرنده باز است. روي بامها، و در گوشه و كنار، همين پرندهها به چشم ميآيند و در همين گيرو دار است كه بازهم ريگن در قالب نقش قديمي يعني پرندهباز فرو ميرود و حقايق را فراموش ميكند. روان پريشي او مدام بيشتر مي شود و همين حس به تماشاگر نيز منتقل ميگردد.
پرندهباز نمونهاي از يك فيلم تاليفي مدرن است. و اينياريتو ثابت ميكند هنوز مي توان با هوشمندي از يك داستان دو خطي ساده، يك روايت تصويري ضد ژانر اما بسيار سينمايي بدست آورد.
براي برخي پرندهباز حس و حالي ايجاد ميكند كه احتمالا با پايانش، شما به عنوان بيننده فيلم نفسي ميكشيد و از اتمام آن خرسند ميشويد. و براي بعضي نيز ممكن است حس همذات پنداري در فيلم قوي و تاثير گذار جلوه كند.
بازيها نيز بسيار خوب از كار درآماده است. مايكل كيتون احتمالا بهترين بازيگري عمرش را انجام داده و در اين مسير وجود كاراكترهاي مكملي مانند مايك كه توسط ادوارد نورتون به زيبايي كار شده به او مساعدت كرده است.
اينياريتو در پرنده باز از هجو هاليوود و اوضاع و احوال اين روزهاي سينما نيز استفاده كرده است. در نمايي ريگن را ميبينيم كه مشغول ديدن افتتاحيه يك فيلم و مراسم است و دوربين به وضوح رابرت داوني جونيور را نشان ميدهد. اين به خودي خود فقط ميتواند يك نماي شاخص باشد اما فراتر از آن عمل ميكند. به هرحال رابرت داوني جونيو ايفاگر نقش آيرون من يا مرد آهني است. اين يك تقابل فانتزي است كه اينياريتو به ظرافت ايجاد ميكند. يعني پرنده باز birdman قديمي بايد كنار برود و يك مردآهني جديد روي بورس باشد.
اين تقابل در ميانه داستانكها نيز وجود دارد. جايي كه بازهم با نشان دادن صحنههاي زودگذر از مردآهني، كاراكتر پرنده باز بازهم در توهم و خيال ريگن ظاهر ميشود و در گوشش ميگويد: اين پسره ننر ببين چه جوري پول پارو مي كنه. در حالي كه قهرمان واقعي تو بودي ...
در خاتمه اينكه ساخت فيلمهايي مانند پرندهباز ابتدا به ساكن ميتواند تماشاگر را از سالن سينما فراري دهد. پرنده باز از جمله آثاري است كه احتياج دارد با ذهني باز به ديدن آن برويد. اين فيلم در باره گذر سخت و طاقت فرسا از راهروهاي شهرت است. مكانهايي كه ميتوانند خروجي براي آدمي نداشته باشند و باعث هلاكت هم باشند.
پرنده باز داستاني را روايت ميكند كه در آن شهرت و جهالت گاهي از هميشه بهم نزديكترند.
Birdman
كارگردان: آلخاندرو گونزالس اينياريتو/ فيلمنامه: نيكلاس جياكوبوني،الكساندر دينلاريس،آرماندو بو و اينياريتو/ مديرفيلمبرداري: امانوئل لوبزكي/ زمان فيلم:120 دقيقه/ بودجه: 18 ميليون دلار/ فروش فيلم: 50 ميليون دلار/ محصول آمريكا 2014.
بازيگران: مايكل كيتون(ريگن تامسون)، ادوارد نورتون(مايك)،اما استون و نائومي واتس.