و... . عجله نكنيد، ماجراي اين شكنجهها ادامه دارد؛ شكنجههاي غيرقابلباوري كه زندانيان سياسي قبل از انقلاب در زندانهاي ساواك تحمل كردهاند؛ زندانيان سياسياي كه در فضاي سرد و تاريك سلولهاي كميته ضدمشترك خرابكاري، بارها شكنجه شده و تحمل كردهاند؛ زندانياني كه حالا بعد از گذشت ۳۶ سال از پيروزي انقلاب اسلامي و تحقق هدفهايشان، زير سقفي به اسم كانون زندانيان سياسي قبل از انقلاب دور هم جمع ميشوند تا سالهاي جوانيشان را يكي يكي مرور كنند. براي باخبر شدن ازحال و هواي آن روزهاي اين جمع، سراغ 3 نفر از آنها رفتيم و پاي صحبتهايشان نشستيم. «عزت شاهي» كه بارها زير شكنجههاي نيروهاي ساواك قهرمانانه سكوت كرد؛ «داوود اسعديخامنه» و «جواد كريمزادگان» زندانياني هستند كه روزهاي زيادي از عمرشان را پشت ميلههاي زندان گذراندهاند.
اسطورهاي كه خم به ابرو نياورد
با هر كدام از زندانيان قبل از انقلاب كه هم صحبت ميشوي از همبندي ميگويند كه سختتر ازآنها شكنجهشده؛ عزتشاهي را ميگويند؛ مردي كه ۶ماه تمام به تخت آهني بسته ميشد و زير تخت آتش روشن ميكردند تا اعتراف كند و اين وضعيت براي روزهاي متمادي طول ميكشيد، بدون آنكه از شدت آزار و شكنجهاش كم شود اما عزت شاهي در تمام اين مدت سكوت اختيار كرد و حرفي به زبان نياورد. او در مدت حبس خود 3 بار دست بهخودكشي زد و علت آن ترس از شكستن سكوتش و به مخاطره افتادن آرمانها و تشكيلات بود اما تمامي اين خودكشيها ناموفق بود.
- آغاز مقاومت
او در سال ۱۳۲۵ در خانوادهاي فقير و مذهبي به دنيا آمد و فعاليتهايش را از سال ۴۰ آغاز كرد. سال ۴۷ در اعتراض به اسرائيل، آمريكا و دولت وقت، هنگام بازي ايران و اسرائيل در ورزشگاه امجديه به همراه چند نفر از دوستانش پرچمهاي اسرائيل را آتش زد و روزي كه قرار بود بازي انجام شود كوكتل مولوتف و بمب دستي داخل ورزشگاه انداخت.
- شركت در مراسم ختم
عزت شاهي درباره مبارزات انقلابياش ميگويد: «كارهاي ضددولت من باعث شد تا ساواك در تعقيبم باشد و چندين عمليات دستگيري را انجام دهد اما چندبار زماني كه به خانهام ريختند تا مرا دستگير كنند از طريق پشت بام فرار كردم. يكبار هم كه مرا گرفته بودند در فرصتي مناسب از ماشين آنها فرار كردم. به همين دليل از سال ۴۷ با اتفاقاتي كه رخ داد زندگي مخفيانهاي را آغاز كردم . مدتي در خانه تيمي تهران و بعد از آن مشهد و باز دوباره در تهران زندگي ميكردم. به مناسبت دهمين سالگرد ۶ بهمن۵۱، ۱۰ انفجار در تهران داشتيم. يكي از محلهايي كه قرار بود منفجر شود شركت نفت بود اما بمب خراب شد و تصميم گرفتيم تا بمب را برگردانيم و درست كنيم اما فراموش شد كه آن را از كار بيندازند و در خيابان استامبول بمب منفجر شد. داخل ماشين، راننده و مرد جواني بود كه شباهت زيادي به من داشت. با اين اتفاق ساواك تصور كرد كه من كشته شدهام و در جرايد و رسانهها اعلام كردند يكي از خرابكاران به نام عزت شاهي كشته شده است. اسم من عزتالله شاهي است و از آنجا كه توسط ساواك به اين اسم خوانده شدم، اين اسم روي من گذاشته شد». با اعلام خبر مرگ عزت شاهي او در مراسم ختم خودش شركت كرد تا به هم تيميهايش ثابت كند كه زنده است. معمولا زماني كه كسي دستگير ميشد كارهاي خودش را به گردن فرد ديگري كه مرده بود ميانداخت و عزت شاهي هم به همين دليل خودش را به دوستان و همتيميهايش نشان ميداد. اسفند سال ۵۱ بود كه يكي از هم تيميهاي عزت شاهي دستگير شد و در بازجوييها اعتراف كرد كه عزت زنده است. همين مسئله باعث شد تا اكيپي از ماموران ساواك وارد عمل شوند و برنامه دستگيري او را اجرا كنند. زماني كه عزت به مقرشان در كارگاه بافندگي رفته بود، ساواك محل را به محاصره درآورد و زماني كه او از آنجا بيرون آمد، عزت شاهي در محاصره قرار گرفت. در رابطه با دستگيرياش ميگويد: «آنها مرا به رگبار بستند و ۷ تير به من خورد. در اين تيراندازي دختر بچهاي نيز كشته شد كه مدرسهاي به نام او در زمان انقلاب ساخته شد. همان زمان سيانور خوردم تا خودكشي كنم اما آنها به من اجازه ندادند و مرا به بيمارستان انتقال دادند. زماني كه در بيمارستان چشم باز كردم بازجوييها آغاز شد و بعد از آن نيز به كميته انتقال داده شدم».
- ۴ سال انفرادي
عزت شاهي قبلا هم دستگير شده بود اما هر بار خيلي زود آزاد ميشد. آخرين بار او بهمدت ۷سال زنداني شد و سختترين شكنجهها را تحمل كرد. او در رابطه با مدت حبسش ميگويد: «آخرين باري كه دستگير شدم ۶ماه انفرادي بودم و بعد به اوين انتقال داده شدم. دادگاه كه از جرائم اصلي من مثل درگيريهاي مسلحانهام بيخبر بود مرا به ۱۵سال حبس محكوم كرد اما چندماه بعد يكي از دوستانم دستگير شد و مرا لو داد و تمامي كارهايي كه عليه رژيم انجام داده بودم را گفت. دوباره به كميته آورده شدم و حدود ۴ سال در انفرادي بودم. بعد از آن كيفرخواست من به اتهام كارهاي ضدرژيم صادر شد و محكوم به اعدام شدم و قرار بود بهزودي در دادگاه محاكمه شوم كه مصادف شد با تغيير دولت آمريكا و مطرح شدن بحث شكنجههاي سنگين ساواك و بهدنبال آن سازمانهاي عفو بينالملل و حقوق بشر وارد عمل شدند. شاه هم براي آنكه آمارهاي زندانيانش را پايين بياورد دستور آزادي آنها را صادر كرد . به هر بهانهاي عدهاي آزاد ميشدند و از آنجا كه همه نوع متهمي در اين آزاديها بود هدف آنها براي ما مشخص نبود؛ مثلا در گروهي كه آزاد ميشدند هم اعدامي، هم ۱۵سال حبس و هم ۴ سال حبس بود و نميدانستيم هدف از اين كار چيست. عدهاي بر اين باور بودند كه سياست به اين صورت است كه ديگردستگير كردن در كار نباشد و هنگام دستگيري مردم كشته شوند. از طرفي در سالهاي آخر اگر كسي دستگير ميشد به خانههاي مخفي خودشان برده و در آنجا كشته ميشد. من چند روز قبل از فرار شاه آزاد شدم و تصورم بر اين بود كه در حادثهاي بهدست مأموران شاه كشته ميشوم كه انقلاب پيروز شد».
- شلاق؛ بدترين شكنجه
در مدت زماني كه در كميته مشترك بازداشت بودم هر نوع شكنجهاي كه تصورش را كنيد تحمل كردم. مأموران ساواك بيرحمانه ما را شكنجه ميدادند. شكنجههاي آنها خيلي سخت بود اما بدترين و شديدترين نوع شكنجهشان شلاق بود؛ چرا كه شكنجههايي مانند صليب كه دستها را به ديوار با دستبند وصل ميكنند و تنها از طريق اين دستبندها از ديوار آويزان ميشديم يا آپولو يا ساير شكنجهها زمان داشت و بعد از حدود نيم ساعت فرد بيهوش ميشد اما شلاق بود كه بهمدت طولاني به كف دست و پا نواخته ميشد و درد شديدي داشت. البته گاهي اوقات هم آنها اين شلاقها را به سر و صورت ميزدند و واقعا تحمل درد آن سخت بود. من ۶ماه به تختي بسته شده بودم و مدام مرا شكنجه ميكردند. در انفرادي درس عبرتي براي زندانيان ديگر بودم تا مقاومت نكنند».
با پيروزي انقلاب عزت شاهي ازدواج كرد، ميگويد: «بعد از انقلاب اواخر سال ۵۹ بود كه ازدواج كردم. همان سالها بود كه فاميلي خودم را نيز از شاهي به مطهري تغيير دادم. افراد زيادي مرا ميشناختند و دلم نميخواست به واسطه سابقهاي كه دارم، براي ديگران بزرگ جلوه داده شوم. من يك انسان مثل تمامي انسانهاي ديگر هستم و براي دفاع از خودم و مردم زنداني شدم و بهنظر خودم كار بزرگي انجام ندادهام. از آنجا كه علاقه زيادي به آقاي مطهري داشتم، تصميم گرفتم فاميلي ايشان را انتخاب كنم».
مبارزه به رسم تقويم!يكي از مرداني كه در زندان ساواك شكنجه شد و صداي فريادش در ميان خشتهاي ديوار بازداشتگاه حبس شد داوود اسعديخامنه است؛ مردي كه به ۱۲ سال حبس محكوم شد اما بهخاطر اتفاقاتي كه در سال ۱۳۵۵ رخ داد، ۱۳ماه حبس كشيد. سال ۱۳۵۴، همزمان با راهاندازي اتحاديه انجمنهاي دانشجويان مقيم اروپا و آمريكا بهدست دكتر بهشتي در شهر هامبورگ، بهخاطر عقايدش و ضديت با ظلم رژيم شاه به استكهلم سوئد رفت و به همراه 2 ايراني مقيم آنجا، انجمن اسلامي تاسيس كرد. بعد از مدتي دوباره به ايران بازگشت تا فعاليتهاي فرهنگي و مذهبياش را در كشور خودش ادامه دهد. در تمام اين مدت به فعاليتهاي مذهبي و فرهنگي خود پرداخت و براي اقدامات انقلابياش دست به هر كاري زد؛ از تكثير كتاب و نوار گرفته تا توزيع آنها و پخش اعلاميه. داوود اسعديخامنه ميگويد: «از آنجا كه بالغ بر ۲۵۰۰ساعت دورههاي تخصصي را ديده بودم و تسلط روي كامپيوتر داشتم، در سازمان صليب سرخ آن موقع بهعنوان كاربر كامپيوتر مشغول بهكار شدم. چون در آن زمان تعداد كامپيوترها كم بود و خيلي از شركتها كامپيوتر نداشتند، شركتهايي كه مجهز به كامپيوتر بودند كارهاي آنها را انجام ميدادند. يكي از كاربرهايي كه ما كارشان را انجام ميداديم وزارت دربار بود». او ادامه ميدهد: «سال ۱۳۵۵ بود كه رژيم شاه تصميم گرفت مبدأ سال را از هجري شمسي به شاهنشاهي تغيير دهد و سال ۱۳۵۵ را به ۲۵۳۵ شاهنشاهي بدل كند. اقشار مذهبي مخالف اين موضوع بودند؛ چرا كه مبناي سال ما براساس هجرت پيامبر بود و اين مسئله براي ما اهميت خاصي داشت. من در اعتراض به اين موضوع تقويم كامپيوتري درست كردم كه در هر صفحه آن آيهاي از قرآن متناسب با حادثه مهم آنماه نوشته بودم و مبناي اين تقويم هم هجريشمسي بود؛ مثلا برايماه اسفند كه سالروز تاسيس حزب رستاخيز بود آيه غلبه حزب خدا را نوشتم. اين تقويم را در اعلام مخالفت با تصميم رژيم شاهنشاهي در جعبه خروجي همه سازمانهايي كه كاربر برنامههاي ما بودند گذاشتم. همانطور كه گفتم يكي از اين كاربرها سازمان وزارت دربار بود».
- 3 مرد ناشناس
شايد همين تقويم بود كه باعث شد نيروهاي ساواك تحقيقات پنهاني خود را در رابطه با داوود اسعديخامنه آغاز كنند. اين تحقيقات نامحسوس ادامه داشت و از طرفي جوانان انقلابي به اقدامات خود براي رسيدن به انقلاب پافشاري ميكردند. اواسط شهريور سال ۵۵ بود كه داوود اسعديخامنه، كارمند صليب سرخ آن زمان به دفتر رئيس فراخوانده شد. وقتي مرد جوان وارد دفتر شد، علاوه بر آقاي مدير، 3 مرد جوان و كت و شلواري را ديد. دومين مرد، كتش را روي دستش انداخته بود، آقاي مدير با اين جمله كه اين آقايان با شما كار دارند دفتر را ترك كرد و داوود با 3 مرد جوان تنها ماند. همان مردي كه كتش روي دستش بود، گفت: «چند سؤال از شما داريم». همزمان با اين سؤال كتش را از روي دستش كنار زد و اسلحهاي كه لولهاش به سمت داوود گرفته شده بود را نشان داد. داوود اسعديخامنه ميگويد: «به آنها گفتم اجازه دهيد، وسايلم را جمع كنم و همان مرد جواب داد، لازم نيست ما يك ربعه برميگرديم. يك ربع شد ۱۳ماه؛ تازه آن آزادي هم مشروط و به دلايلي بود».
زماني كه آنها از ساختمان صليبسرخ يا همان هلال احمر امروزي در محدوده سيدخندان بيرون آمدند، ولوو سبز رنگي مقابل ساختمان ايستاده بود و آنها سوار خودرو شدند. 2 مأمور در 2 طرف او نشسته بودند و تا زماني كه خودرو به محدوده ميدان فردوسي رسيد، مرد جوان در كنار 2 مرد ناشناس نشسته بود اما وقتي كه به ميدان فردوسي رسيدند، سر او را زير صندلي كردند تا او متوجه مسير نشود؛ «زماني كه سرم را پايين بردند تازه متوجه شدم كه كف ماشين چه خبر است، كلكسيوني از اسلحهها زير پايم قرار داشت. آنها سرم را پايين بردند تا من مسير را متوجه نشوم اما از حركت ماشين ميتوانستم حدس بزنم كه به كدام طرف ميرود». او ادامه ميدهد: «آن موقع ما آماده بوديم. ميدانستيم كه زمان مشخصي براي زنده ماندن نداريم و هر لحظه امكان دارد كه جانمان را از دست بدهيم و براي همين هيچ ترس و وحشتي به دلمان راه نميداديم. وقتي سوار ماشين شديم با آنكه ميدانستم يك ربع برگشت، دروغ محض است و معلوم نيست چه بلاهايي سرم بيايد اما نميترسيدم، نه من بلكه تمامي آنهايي كه براي اين انقلاب مبارزه ميكردند همين تفكر را داشتند. آرمان آنها زنده ماندن نبود بلكه حاضر بودند براي انقلاب انشان را هم از دست دهند كه البته اين موضوع را هم ثابت كردند».
- شكنجهگاه مردان بزرگ
خوب بهخاطر دارم، يكي از شكنجهگرها از من پرسيد شماره پايت چند است، گفتم ۴۵. لبخندي زد و گفت كاري ميكنم كه شماره پايت ۶۵ شود و واقعا هم اين كار را انجام داد. علاوه بر شكنجههاي جسمي، انواع و اقسام شكنجههاي روحي هم رواج داشت. از بياحترامي و توهين گرفته تا پخش صداي شكنجه در نيمهشب داخل سلولها و... . ما فقط براي بازجويي برده نميشديم، هر وقت كه آنها حوصلهشان سر ميرفت ما را ميبردند و شكنجه ميدادند. ما روي صندليهاي آهني دسته داري مينشستيم كه از بس كتك خورده بوديم و روي زمين پرتاب شده بوديم، صندليها كج و كوله شده بودند».
آغاز مبارزه از دارالتاديب
جواد كريمزادگان، يكي از همان زندانياني است كه يكسالونيم بعد از انتقال به زندان، دوباره به كميته مشترك احضار شد. او سابقه طولاني در دستگيري دارد و خودش سرانگشتي كه حساب ميكند ميگويد بيش از ۶ سال حبس كشيدهام. سال ۱۳۳۲ براي نخستينبار بهدست نيروهاي ساواك بازداشت شد. ميگويد: «يادم نميآيد چند وقت زنداني بودم اما فكر كنم يك سالي ميشد، من از همان ابتداي جوانيام فعال بودم و مخالف رژيم پهلوي، براي همين هم اعلاميه پخش ميكرديم با دوستانم سر چهارراه شعار ميداديم و تا مامورها ميآمدند فرار ميكرديم. آن زمان چون قيافهام خيلي نوجوان بهنظر ميرسيد مرا دارالتاديب يا همان كانون اصلاح و تربيت امروزيها بردند. البته اول بردند انفرادي فلكه (موزه عبرت يا كميته مشترك) بعد از تحقيق بردند آنجا و بعد از حدود يكسال هم از من تعهد گرفتند و آزاد شدم. دفعه دوم مهر ۱۳۴۷ دستگير شدم اما ديماه همان سال آزاد شدم. سال ۱۳۵۰ در جلفا دستگير شدم، آن موقع مرا لو دادند ولي يكي از مامورهاي پليس آنجا از آشنايانمان درآمد و به من گفت هر چه ميگويم در بازجوييها بگو، آزاد ميشوي. او گفت بنويس كسي كه مرا لو داده ديوانه است و ۶ماه بستري بوده و به اين ترتيب آزاد شدم اما چند وقت بعد 4 بمب ساعتي را در 4 قسمت شهر كار گذاشتيم. فكر كنم 3 تا از آنها عمل نكرد ولي يكي از اين بمبها را در چهارراه سيروس در كنار كيوسك پليس كار گذاشتيم. بمب منفجر شد و چون دست ماموري زخمي شده بود به ۲۱۹ تومان ديه و پرداخت خسارت كيوسك و بانكي كه در كنارش بود و ۶سال حبس محكوم شدم.
6ماه انفرادي بودم كه انتقالم دادند زندان اما بعد از يكسال و نيم دوباره از زندان مرا به فلكه بردند؛ پسري را دستگير كرده بودند و او مرا لو داده بود. اينبار مرا وحشتناك شكنجه كردند. مرا داخل دستگاه آپولو ميگذاشتند. من را مينشاندند روي يك صندلي و پاهايم را در مقابلم ميبستند. دستهايم هم به موازات پاهايم و عمودي بسته ميشد، بعد محفظهاي آهني را روي سرم ميگذاشتند كه صدايم بيرون نيايد و شكنجه ميدادند. يكبار هم پارچهاي را در دهانم گذاشته بودند كه فرياد نزنم، درد شكنجه از يك طرف و حس خفگي از طرف ديگر باعث شد تا بيهوش شوم. وقتي هم بيهوش ميشدم يا سطل آب روي سرم ميريختند يا بيهوش به سلولمان ميبردند تا خودمان به هوش بيايم».
- آزادي مشروط
سال ۵۵ و ۵۶ بود كه رژيم شاه تصميم گرفت. تمامي مخالفان را از بين ببرد و فشارها را روي فعالان انقلابي زياد كرد. درنتيجه موج دستگيريها فراگير شد و همين مسئله باعث شد موضوع شكنجهها و دستگيريها انعكاس جهاني پيدا كند و مجامع بينالمللي مانند صليبسرخ، حقوقبشر يا عفو بينالملل تصميم بگيرند از زندانهاي سياسي رژيم شاه ديدن كنند. اين تصميم همزمان با تغيير رياستجمهوري آمريكا بود و همين مسئله باعث شد حمايت آمريكاييها از شاه رد ظاهر كمتر شود. اين سازمانها با اصرار راهي ايران شدند تا از زندانها بازديد كنند. به همين دليل شكل زندانهاي سياسي كاملا عوض شد و اتاقهاي شكنجه تبديل به كتابخانههايي شد كه كتابهايش را از خانه زندانيها بهدست آورده بودند. داخل سلولها بلندگو قرار داده و از اين بلندگوها اخبار پخش ميشد. شكنجه ساواك روي زندانيان كمتر و حكم تعداد زيادي از زندانيان شكسته شد و آنهايي كه محكوم به زندان بودند با حكم تعليقي از زندان آزاد شدند. هر چند تمامي اين افراد به فعاليتهاي خود ادامه دادند اما رژيم شاه فرصت دستگيري مجدد خيلي از آنها را پيدا نكرد؛ چرا كه در بهمن سال۱۳۵۷ رژيم شاهنشاهي رسما سرنگون شد و امام خميني(ره) با حضور در كشور به دردهاي مردم اين جامعه التيام بخشيد.