کیمیاگری سینما برای بعضیها فقط و فقط در قصه رخ میدهد. برای بعضیها این فقط ایماژهای غیرعادی هستند که چسب دارند. عدهای تدوین را راز شروع و پایان فیلم میدانند. برای بعضیها سینما خمیرمایه زندگی روشنفکری است و برای جمعی دیگر فقط فرهنگ عامه.
برای خیلیها؛ عکس، حقیقت است نه فیلم، اما برای ژان لوک گدار، سینما حقیقتی است که در هر ثانیه ۲۴ بار رخ میدهد. سینما برای رومن پولانسکی یعنی فراموشی حضور در سالن، برای دیوید لینچ مترجم ایدهها و برای مارتین اسکورسیزی هر آنچه درون کادر است و البته بیرون کادر.
عدهای بر این باورند جهان سینما بدون پول به جایی نمیرسد؛ اگر چنین بود فرانسویها میرسیدند، جمع دیگری هم میگویند سینمای پولدار اما بدون ایده؛ هم به جایی نمیرسد ... اما حتی همین بیایدهگی هم ممکن است پول بیاورد هم برای بالیوود هم برای هالیوود.
اما پرسش ایرانی این ماجرا میتواند این باشد که سینمای ایرانی چه در کادر خود دارد؛ پول؛ ایده، قصه و ...
سینما را یک مربع میسازد و از درون همین مربع است که رئالیسم اجتماعی بریتانیا، اکسپرسیونیسم آلمانی، نئورئالیسم ایتالیایی، موج نو و امپرسیونیسم فرانسوی؛ سورئالیسم اسپانیایی؛ مونتاژ دیالکتیکی روسی و ... سر بر میآورد.
ضلعهای مربع سینما را میتوان در چهار تابلو به تصویر کشید: جنبه ادبی، جنبه درام؛ جنبه سینمایی و جنبه زبانی.
تابلوی اول؛ جنبه ادبی: هر جنبه سینما که شانه به متن بزند؛ چه در تم و چه در زاویه دید و یا در وام گرفتن کاراکترها و نمادها و صحنهها؛ دارد به نوعی رفتار ادبی از خود بروز میدهد. مرادم ادبیات به مفهوم کلاسیک آن نیست. رفتار ادبی خود سینماست که ممکن است از یک نماد؛ تصویری تکرار شونده بسازد و یا از همنشینی افقی عناصر؛ برساختهای نمادین و متفاوت از پارادیمهای واقعی بیرون سینما بیافریند. خلاصه کنم، سینما در جنبه ادبی خود "یکی بود یکی نبود" خودش را میسازد. سناریوها و روایتهای خودش را دارد و دکوپاژها و فراز و فرودها؛ داستانکها وتعلیقهای خاص خودش را.
تابلوی دوم؛ جنبه درام: این جنبه به بازیگری؛ لباس، گریم و دیالوگ و به باور پذیرسازی کاراکترها ربط دارد و به لوکیشن و... و. نه قرار است زیره به کرمان ببرم و نه ذغال سنگ به نیوکاسل؛ پس صرفا بسنده میکنم به همین حد و میگویم همین جنبه هم هست که میتواند رد پای یک کارگردان را حتی در هر پلان اثرش به جا بگذارد (نمونه من مولف شاخص؛ آقای عباس کیارستمی است) اما این کارگردان و بهتر است بگویم این کارخانه تک نفره تمایل سازی به شیوه دراماتیک، نمونه معرف و کارت ویزیت سینمای ایران نیست، ولی نماینده درخشانی است برای نور افکندن بر قصه مربوط به سینما در جهان بزرگ هنر ایرانی و حظ بردن از ژانر خودش.
تابلوی سوم؛ جنبه سینمایی: این جنبه برای سینما دوستان و دست اندرکاران صنعت سینما هیچ نیازی به توضیح ندارد؛ آنچه در کنار این ضلع چیده میشود؛ همه چیزهایی است که ابزارهای ویژه خود سینما هستند که نور میسازند که صدا میسازند که تصویر و جلوهگریهای ویژه.
تابلوی چهارم؛ جنبه زبان: حتما باید به احترام یاد کنم از علی حاتمی با یک قدردانی ممتد برای چشیدن حلاوت همه حرفهایی که زد و رفت. جای این نشان بی بدیل که همگرا کننده همه مهارتها بود برای تمرکز بر کلام و متن؛ برای تمرکز بر دالها و مدلولها به شدت خالی است. استاد نشانه شناس، معنی شناس و نحو ساز زبان سینما علاو بر تسلط بر سایر جنبهها حتما بدون راش اضافه در این عرصه کار میکرد.
مطالعات فیلم صد البته طبقهبندیهای دیگری هم دارد که میتوانند طرف توجه باشند. اما به گمان من دو ضلع از مربع مورد بحث میتوانند به طرز موثرتری در تکوین انگارهای به نام مکتب ایرانی سینما ایفای نقش کنند: جنبه ادبی و جنبه زبانی.
اینترنت به مثابه بزرگترین سیستم ارتباطی که بشر تاکنون به دست آورده است زیستبوم جهانی معاصر ما را با کلیکهایی که زده میشود سراپا دگرگون ساخته و به عنوان نمونه با "دروغهای واقعی" و با دایناسورهای دیجیتال "پارک ژوراسیک" و "متریکس" سرزمین سینما را هم فتح کرده است، دیجیتالیسم متاسفانه به تدریج دارد این کره خاکی را عاری از تنوع میسازد. حالا دیگر لازم نیست به جاده ابریشم زد برای تماشای فرهنگهای گوناگون در چین و ماچین؛ حالا در زمانه بزرگراههای دیجیتال؛ ارتباط خاک و فرهنگ گسسته شده و همه دارند شکل هم میشوند؛ و برای دیدن و تجربه کردن به مهاجرت و سفر نیازی نیست. کافیست ماوس را به دست بگیری و بتازی در جهانی به اندازه ماوس پد. همین.
حالا حتی ژانرها دست در دست یکدیگر حرکت میکنند و تمایزهای فرهنگی، سرزمینی و رفتاری خود را به فراموشی سپردهاند؛ هم هیچکاکها تکثیر شدهاند و هم شاتها؛ واقعا سخت است اگر چشم بسته وارد یک فرودگاه شوی بدانی در کدام شهر هستی؛ دور تا دورت را برندهایی گرفتهاند که همه جا هستند؛ هیچوقت فرودگاهها این قدر شبیه به هم نبودهاند. درست مثل همه جشنوارههای سینما، آکادمی اسکار امریکایی مثل اسکار انگلیسی بفتا؛ کن فرانسوی مثل برلین و لوکارنو و گولدن گلوب و ... فرش قرمز و ... فلاشها و سلفیها و ...
تمام کنم. به گمانم دو جنبه ادبی و زبانی سینما میتوانند سینما را به خاک گره بزنندو به فرهنگ و به تنوع و ریلهایی شوند برای بازگشت به اوریژینال شدن که مثل همیشه سنگ پایه مکتب سازی سینما بوده است.
تکرار میکنم سینما یک مربع است و بنابراین دو جنبه دراماتیک و سینماتیک را هرگز نادیده نمیگیرم؛ اما میگویم مکاتب سینمایی بیشتر به دو ضلع ادبی - زبانی سینما به مثابه جنبههای لوکال تکیه کردهاند؛ حال آنکه آن دو ضلع دیگر جنبه گلوبال سینما هستند. به گمان من ستارگان و در یادماندگانی چون پرویز پرستویی؛ مسعود کیمیایی، خسرو شکیبایی؛ علی حاتمی و ... به خاطر گلوبالیسم سینمایی نیامدند به خاطر خودشان آمدند و به همین خاطر هم هست که نه رفتهاند و نه خواهند رفت. اینها بوی مکتب سینمایی میدهند. اینها روی خمیر پیتزای سینما؛ جنس خودشان را ریختند. سینمای خودشان را ساختند و ما را به فکر فرو بردند و به رویا کشاندند. مثل همه اوریژینالها که نقطه نمیگذارند؛ علامت سوال میگذارند.