امروز مردم خوزستان، آذربايجان و سيستان به خاكي بدتر از سياه نشانده شدهاند؛ خاك زرد و قهوهاي. اين خاك نه تنها برسرشان، كه بر نفسشان، بر خانه و كاشانهشان، بر آسمانشان، برگياهشان و بر احشامشان نشسته است. ميليونها انسان و موجودي كه در اقيانوسي از خاك معلق نفسشان به شماره افتاده است.
اينكه اين ريزگردها از كجا ميآيند كسي به درستي نميداند، شايد هم نميخواهد بداند. چون دانستن حقيقت، بار سنگيني از مسئوليت به دوش انسان ميگذارد و پاسخگويي به آن، پرهزينه است. ترديدي نيست كه بخش قابل توجهي از اين ريزگردها از عراق ميآيند اما گفتن اينكه چنددرصد آنها از عراق ميآيند و چنددرصد آنها از داخل منشأ ميگيرد كار آساني نيست و مقالات علمي منتشره نيز به درستي پاسخ اين سؤالها را مشخص نكردهاند.
انجام پژوهش دقيق علمي هم پول ميخواهد و هم محقق. در ايران كسي به پژوهشهاي پايه پول نميدهد و كسي هم علاقه ندارد منشأ اين ريزگردها به درستي مشخص شود. با وجود آنكه ميلياردها تومان بودجه مبارزه با ريزگردها تصويب شده است و حتي تشكيلاتي در سازمان حفاظت محيظزيست براي آن بهوجود آمده است، هنوز گردانندگان اين تشكيلات نتايج دقيق علمي را ارائه نكردهاند كه در مجلات تخصصي منتشر شده باشد و بتوان به آنها اعتماد كرد (حداقل «نگارنده» جز چند مقاله مبهم كار جدي را نديده است). البته من انتظاري ندارم از پروژههايي كه در اختيار سازمان حفاظت محيطزيست است كار علمي دندانگيري بهدست آيد. اگر چنين بود كه محيطزيست ما اينگونه خاك بر سر نبود.
- سدسازي متهم اصلي
به همين دليل ميخواهم به نتايج مشاهدات ميداني خود در خوزستان و مطالعه ميكروسكوپي يك نمونه ريزگرد استناد كنم. در اين مطالعات بهطور مشخص به اين نتيجه رسيدم كه منشأ ريزگردهاي خوزستان تالابي است و نه بياباني. اين حجم ريزگرد بهدليل كوچك بودن فقط از محيطهاي رسوبي بلند ميشود و نه از محيطهاي بياباني با ذرات درشت. در جنوب خوزستان و جنوب عراق تالابهاي وسيعي وجود داشت كه بزرگترين آنها هورالعظيم و هورالهويزه و شادگان است كه سرجمع حدود يكميليون هكتار وسعت دارند. بخش اعظم اين دو تالاب بزرگ و صدها تالاب كوچكتر در اثر سدسازي، گسترش زمينهاي كشاورزي و همچنين بهخاطر اجراي پروژههاي حفاري نفت به عمد خشك شدند.
بيتعارف، اغلب اين سدها توسط ايران ساخته شد، اگر چه سهم قابل توجهي از آنها در رود فرات به تركيه و سوريه و عراق برميگردد. اينكه ما بتوانيم سدهايي كه تركيه، سوريه و عراق روي فرات بستهاند را باز كنيم، به احتمال قوي امكانپذير نيست. ما زورمان به افغانستان نرسيد تا حقابه هامون را بگيريم، پس تالاب هورالعظيم با آبي كه در اختيار ما نيست پر نخواهد شد.
ما اگر ميخواهيم از شر اين ريزگردها خلاص شويم بايد سهم آبخودمان را به اين تالابها بدهيم. چرا كه «احتمالا» اختيار سدهايي كه ما در غرب كشور زدهايم در اختيار دولت ايران است. نگارنده ترجيح داده است از كلمه «احتمالا» استفاده كند، چون به واقع معتقدم كه اختيار اين سدها، حتي در اختيار دولت هم نيست. اين سدها طي يك موج عظيم سدسازي در ايران درست شدهاند و غولهاي عظيم سدسازي سودهاي بسيار كلاني از اين پروژهها نصيبشان شده است. ارادههاي بسيار قوي سياسي و بهخصوص نمايندگان مجلس و استانداريها در پشت ساخت اين پروژهها بوده و هستند. شايد در اين كشور هيچ نهادي قدرت آن را نداشته باشد حتي يكي از اين سدها را بردارد. چون حذف يك سد معادل، بيتوجيه شدن به پرصفرترين رقم بودجه عمراني كشور است.
شايد ذكر يك مثال در مورد سدهاي كوچك بد نباشد. شهر اراك يكي از آلودهترين شهرهاي كشور است كه از 2مشكل بزرگ رنج ميبرد؛ يكي كارخانههاي آلودهكننده و ديگري ريزگردهاي تالاب خشك شده ميقان. براي متخصصان و حتي مسئولين استان مشخص است كه برداشتن سد دينه كبود و چند سد كوچك كه توسط جهاد سازندگي در مسير رودخانهاي كه به تالاب ميريزد و بستن كارخانه سولفات سديم ميتواند اين تالاب را نجات دهد و بخشي از مصيبتهاي مردم اراك را كم كند. ولي تلاش چندين ساله فعالان و متخصصان بينتيجه مانده است، چون هنوز آنهايي كه در ساخت اين سدها نقش داشتهاند در استان پست و مقام دارند و حذف اين سدها را معادل حذف گذشته خود ميدانند و بستن كارخانه سولفات سديم- با وجود خواست استاندار خوش فكر سابق- كه به اونت وزارت كشور رفته است- هم ميسر نشد.
حال چگونه ميتوان اميد داشت، سدهايي كه با بودجههاي چند صد و حتي چند هزار ميلياردي درست شده است برداشته شوند. اين معادله در مورد سدهاي مرزي بهمراتب پيچيدهتر است.من نه از باب آنكه كسي به حرفم گوش دهد- كه مدتها اميدي به آن ندارم- صرفا از باب وظيفه و ثبت در تاريخ براي چندمين بار تكرار ميكنم كه تنها راه خشكاندن ريشه بخش مهمي از ريزگردها، پركردن «همه تالابهايي» است كه آبشان از ايران منشأ ميگيرد و زنده كردن شبكه رودخانهاي غرب كشور است.
حتي كليد زنده شدن جنگلهاي در حال اضمحلال بلوط غرب به زنده شدن شريانهاي حياتي زاگرس، يعني رودخانهها، بستگي دارد. اين مستلزم برداشتن حداقل 50 درصد سدهايي است كه در اين سالها ساخته شده است.ما اگر اين 50درصد سد را برداريم، رقم برداشت 85 درصدي منابع آبهاي تجديدشونده (طبق گفته دكتر كلانتري، وزير سابق كشاورزي و دبير ستاد احياي درياچه اروميه) در زاگرس كاهش مييابد و اين جراحي سنگيني است كه حتي يك روز غفلت در آن، شمار روزهاي پاياني تمدن 7000 ساله را كمتر ميكند.
فقط به كساني كه پشت درهاي بسته ساعتها بحث و گفتوگو ميكنند و آخرش هم به نتيجه نميرسند تاكيد ميكنم كه مالچپاشي در عراق و يا حرفهاي غيرعلمي از اين دست كه برويد آنجا گياه بكاريد، بذر بپاشيد و يا تالابها را با شن و ماسه پر كنيد طنزهايي است كه بيشتر از زبان پيرمردي با مزه براي لبخند نوههايش بيان ميشود. در جهان گياهي كشف نشده است كه بدون آب برويد؛ چون در فرمول فتوسنتز «آب» و «دياكسيدكربن» با هم لازم است.
در خوزستان و جنوب عراق الا ماشاالله دياكسيدكربن هست. اگر گياهي نميرويد علتش سازههاي بتني عظيمي است به نام «سد» كه آب را از فرمول فتوسنتز حذف كرده است. اگرچه «آب مايه حيات است و بدون آن ادامه زندگي ممكن نيست»، ولي «هوا پيش شرط حيات است و بدون آن زندگي آغاز نميشود». پس اگر ميخواهيد آسمان آبي را به خوزستان برگردانيد سدها را باز كنيد و گرنه همه شما و فرزندانتان در اين اقيانوس معلق خاك بهتدريج خفه ميشويد. اين «بلا» فقط مختص خوزستان نيست، آذربايجان و فارس و اراك و كرمان و خراسان و سيستان درد مشتركي دارند.
- پژوهشگر و استاد دانشگاه تهران