خونگرم بود، خيلي خونگرم بود. دفعه اولي كه در كربلا آمد استقبال ما، حس كردم 20سال است ميشناسمش. هميشه ميگفت: «در عراق يه ارباب حسين داريد يه نوكر حسين.»
يكي از رفقا ميگفت همين امسال وقتي فهميد اربعين عازم سفر براي پيادهروي هستيم اصرار ميكرد كه از بصره بياييد. ميگفت هر چه به او گفتيم كه برنامه داريم از مهران برويم، هم خلوتتر است و هم راحتتر، با بغض ميگفت نه، از بصره بياييد. وقتي توانستم قانعش كنم كه براي ما از مهران گذشتن بهتر است، گفت: «باشه فقط خواهش ميكنم اگه كسي رو ميشناسيد كه از بصره ميآد شماره من رو بهش بديد». علت اصرارش را كه پرسيدم گفت: «خاك پاي شما زائراي ارباب خونه من رو بيمه ميكنه».
فرداي روز عاشوراي سال 91 براي برگشت به نجف رفتيم. قبل از طلوع آفتاب رسيديم نجف و قبل از ظهر براي برگشت پرواز داشتيم. حسين شاكري مسيرمان براي حرم را تغيير داد علت را كه از او پرسيديم گفت كه بايد صبحانه بخوريد. گفتيم صبحانه نميخواد، بريم زيارت حرماميرالمومنين (ع) و بعدش هم فرودگاه. خيلي ناراحت شد. گفت: «يعني من لياقت ندارم به مهمونهاي ارباب صبحانه بدم؟» خيلي توي بازار گشت تا يك پيرزن را پيدا كرد كه بساط صبحانه پهن كرده بود. هنوز طعم آن صبحانه زير زبانمان مانده.
هميشه ميگفت در كربلا يه ارباب حسين داريد يه نوكر حسين. اصرار ميكرد بياييد تا بتوانم خدمت كنم. يكماه پيش به او زنگ زدم و گفتم: «حسين از درگيريهاي عراق عكس بفرست». گفت: «ارباب براي دفاع از حرم عكاس نميخواد سرباز ميخواد». ميگفت دوربين را كنار گذاشتم و اسلحه برداشتم. ميگفت دلم با ياد شهدا زنده است. يكي از رفقا به او گفت: «حسين، زنداري، بچهداري، درگيريها هم كه به بصره نرسيده زن و بچهات چي؟» گفت: «امام حسين (ع) هست كه ازشون مراقبت كنه».
حسين شاكري پسر خونگرم و بامرامي بود. توي واديالسلام دفن شد و محب اميرالمومنين(ع) بود و در ايوون طلا برايش نماز خواندند. خوشا به حالت رفيق. در كربلا هواي ما را داشتي و هيچ وقت نگذاشتي احساس غربت كنيم، آن ور هم هواي ما را داشته باش رفيق. سلام ما را هم به ارباب برسان.