فقط آسيدعلي خامنهاي اينطور نبود، آقاي هاشمينژاد هم بود، آقاي مطهري هم. مشهد روحاني عالم و انقلابي كم نداشت. جوانها پشتشان به همينها گرم بود و تا جايي كه ميتوانستند براي كارهايشان از آنها مشورت ميگرفتند. حالا جوان آن روزها براي ديدار با علما براي چندمين بار به شهر قم رفته است.
- روحاني بينالمللي
اولين ديدارمان با حجتالاسلام شهرستاني، داماد و نماينده آيتالله سيستاني در ايران است. زودتر از دكتر قاليباف و آقاي شهرستاني به دفترشان ميرسيم. بعد از رسيدن دكتر قاليباف، به بازديد موزه امامعلي(ع) ميرويم؛ موزهاي كه در آن هداياي تقديمي به آقاي شهرستاني را به نمايش گذاشتهاند. موزه دلنشيني است. راهنماي موزه از هداياي آن ميگويد؛ از عقيق سفيد كوههاي انس يمن تا فرشهايي كه بعضي از معلولان بافتهاند. توي موزه پرچمهاي حرم امامان شيعه هم هست كه همه صورتشان را به آن متبرك ميكنند.
اواخر بازديد از موزه، آقاي شهرستاني هم از راه ميرسند و پس از احوالپرسي، به دفترشان ميرويم. تلويزيون دفتر روشن است و شبكه العربيه اخبار پخش ميكند.
براي صبحانه ميرويم. صبحانههاي آقاي شهرستاني در ميان رجل سياسي معروف است و ديدارهاي رسمي و غيررسميشان به صرف صبحانه برگزار ميشود. گفتوگويي سياسي، اجتماعي و فرهنگي به صرف صبحانهاي مفصل كه البته به بحثهاي غيررسمي ميگذرد.
آقاي شهرستاني ميگويند كه آيتالله سيستاني با اعلام جهاد، 2بار عراق را نجات دادند؛ يكبار وقتي كه جنبش صدر در خطر بود و بار ديگر وقتي داعش حمله كرد. به نقل از آقاي سيستاني ميگويند: «يك لحظه احساس كردم همهچيز از دست رفت و يك آن به ذهنم رسيد اين حكم را بدهم. دادم و مؤثر بود.» آقاي شهرستاني ميگويند كه رهبر معظم انقلاب بعد از شنيدن اين خاطرات گفته بودند: «اين يد الهي بود كه ايشان را كمك كرد.»
آقاي شهرستاني تعريف ميكنند كه وقتي نماينده سازمان ملل در عراق به ديدنشان آمده بود، به او گفته بودند: «هزار و 700 دانشجوي نظامي عراق را به آن وضع فجيع كشتند و رسانههاي شما هيچ كاري نكردند، حالا 5مسيحي در فرانسه كشته ميشوند، كل دنيا به هم ميريزد. اگر در همين عراق مسيحيان و يزيديان نبودند، كسي همين قدر هم توجه نميكرد. ولي آقاي سيستاني دفاع از همه مردم عراق را واجب دانستند. البته اين درست است كه ما رسانه خوب نداريم ولي بيشتر مردم دنيا هم هميشه اخبار را از روي رسانههاي دشمنان ما برميدارند.»
از دور ميز صبحانه بلند ميشويم. ادامه صحبتها درباره اين است كه بايد در حوزه رسانه جديتر وارد شد. آقاي شهرستاني به تلويزيون اشاره ميكنند و ميگويند: «همين العربيه دشمن ماست ولي من اخبارش را پيگيري ميكنم.»
- كاش در انتخابات شركت نميكردي
«آخرين باري هم كه آمديد، گفتم نبايد در انتخابات رياستجمهوري كانديدا ميشديد.» چشم همهمان گرد ميشود. «خدمتي كه اينجا ميكنيد بهتر است.» چشمها دوباره به حالت قبلي برميگردد. آيتالله سبحاني از وزارت ارشاد هم گله ميكنند كه چرا به تكخواني زن مجوز ميدهد. در بقيه ديدارها هم اين بحث مجددا پيش ميآيد. علما و مراجع ميدانند اين مساله به شهردار تهران ربط ندارد اما ميخواهند از اين راه حرفشان را به گوش كساني كه لازم است، برسانند. بحث در ماشين هم ادامه پيدا ميكند. دكتر ميگويد: «خودم كه آهنگش را گوش نكردم ولي به كسي سپردم گوش دهد. او تأييد كرد توي آن سيدي تكخواني هست.»
- تكريم يا تفكيك
توي ماشين حرف به طرح «تكريم بانوان» ميرسد. انگار براي دكتر عجيب است همه يك چيز ديگري از اين طرح برداشت ميكنند. ميگويد كه يكي از دانشجوهايم درباره تفكيك جنسيتي سؤال كرد. گفتم: «شديدا مخالفم، به اين دليل كه امام(ره) مخالف بودند. در عين حال مخالف اختلاط هم هستم؛ به اين معنا كه زن و مردي نامحرم در اداره بيشتر از خانواده كنار هم باشند. مثلا هر روز با هم صبحانه بخورند.»
تقريبا در همه ديدارها، علما از اين طرح حرف ميزنند. در ديدار با آيتالله موسوي اردبيلي، دكتر دوباره موضوع مخالفت امام(ره) با تفكيك جنسيتي را مطرح ميكنند و آيتالله هم ميگويند: «مخالفت امام را بهخاطر دارم.»
اما انتشار خبر در يكي از خبرگزاريها عجيب است. در خبرشان نوشتهاند كه دكتر قاليباف در ديدار مراجع گفته من موافق طرح تفكيك جنسيتي هستم. جلوي رويمان خبر را وارونه كار كردند!
- ناراحت نشويد
در ديدار با آيتالله مكارمشيرازي صداي رسيدن انگشت به صفحهكليد لپتاپ بيشتر از صداهاي ديگر ميآيد. ديگر همه خبرنگارهاي شهر قم از ديدارها خبردار شده و خودشان را رساندهاند.
آيتالله مكارم بعد از شنيدن گزارش 10ساله شهردار تهران ميگويند: «بعضيآدمها دچار «حجاب معاصره» هستند. حرفها و كارهاي شما را ميبينند ولي حاضر نيستند از آن تعريف كنند. نميگذارند حق بعضي از كارهاي شما ادا شود. اين طبيعي است و نبايد نگران باشيد. به وقتش ارزش اين كارها مشخص خواهد شد.» دكتر سكوت كرده و نگاه ميكند و بعد ميگويد: «ما تجربه اين مدل كارها را در دوران دفاعمقدس داشتيم.»
انگار خبرنگاران هم دچار «حجاب معاصره» شدهاند. از اين بخش گفتوگو چيزي در خبرگزاريها منتشر نشد.
- جنگ جنگ تا پيروزي
در ديدار با آيتالله موسوي اردبيلي، دكتر بعد از كمي صحبت رسمي، خاطرهاي از دوران جنگ ميگويد؛ از همان روزي كه آقاي اردبيلي براي بازديد به منطقه آمده بودند اما موقع نماز صبح با مخزن يخ زده مواجه شدند: «به سنگر برگشتند و گفتند: ما توي شهر راحت نشستهايم و براي جنگ تصميم ميگيريم و آن وقت شما اينجا...»
- يك جور ديگر
آيتالله صافي گلپايگاني در يك اتاق نسبتا كوچك شبيه كتابخانه، كنار پسر و نوهشان ميزبان شهردار تهران ميشوند. دكتر گزارش ميدهد و ايشان گهگاه الحمدلله ميگويند. ميگويند شما بايد يكييكي بگوييد تا من از شما تشكر كنم. جوري كه از خاطرات با دكتر تعريف ميكنند، نشان ميدهد از قديم ايشان را ميشناسند. دكتر هم به همراهان ميگويد آقاي صافي از قديم ما را ياري ميكردند. اگر حمايتهاي ايشان از نيروي انتظامي نبود نميتوانستيم پليس زن را راه بيندازيم.
- امام در گوش داماد چه گفت
به ديدار با آيتالله وحيد خراساني نميرسيم. جلوتر از تيم راه افتاده بوديم كه زودتر آنجا باشيم اما راه را گم كرديم. دير ميرسيم و راهمان نميدهند؛ درست مثل خبرنگارها و شبهخبرنگارهاي ديگري كه راهشان نداده بودند.
جلوي دفتر مينشينيم و مشغول خوردن چاي ميشويم. يك طلبه جوان نامهاي دستش گرفته و دنبال كسي ميگردد كه آن را به دكتر برساند. ميگويد ديشب عروسي كرده. خانمش از سادات است و دوست دارد دكتر مهمان خانهشان شود.
توي ون، ماجرا را براي دكتر تعريف ميكنيم. ميگويد حتما يكي از طرف من به خانهاش برود، بهخصوص كه خانمش سادات است. بعد خاطرهاي از ماجراي ازدواج خودش تعريف ميكند: «وقتي ما ميخواستيم ازدواج كنيم با هماهنگي حاج احمدآقا رفتيم پيش امام. امام(ره) خطبه عقد را خواندند. من را صدا كردند كه سرم را نزديك ببرم و چيزي در گوشم گفتند. بيرون كه آمديم همه پرسيدند امام چه گفتند. گفتم اگر قرار بود شما بدانيد كه در گوشم نميگفتند. اصلا به نفعم نيست كه بگويم. آنقدر اصرار كردند تا مجبور شدم بگويم. امام(ره) گفتند خانم شما سيده است تا آخر عمر مكلف هستيد به خوشخلقي و خوشرفتاري با ايشان.»
- همراهان دكتر
حجج اسلام مرادي، امرودي و صادقزاده از همراهان معمم اين ديدارها هستند. در ديدار با حجتالاسلام شهرستاني، دكتر به اين 3نفر اشاره ميكند و به شوخي ميگويد: «ما امور فرهنگي شهر را به روحانيون سپردهايم، بهشت و جهنمش هم پاي خودشان.»
بعد از ديدار با آيتالله وحيد خراساني قرار ميشود يك ساعت در حرم باشيم. توي صف نماز مردم خودشان را به دكتر ميرسانند. يكي از تونل توحيد تعريف ميكند، يكي دنبال كار ميگردد، يكي انتقاد ميكند و غر ميزند، دكتر هم براي بعضيشان توضيح ميدهد، بعضي از مردم هم پچپچ كنان رد ميشوند. موقع رفتن كه ميشود، همه ميآيند به جز آقاي شهاب مرادي. چند دقيقه بعد ميفهميم كفش حاجآقا را بردهاند.