انواع و اقسام سلام و علیکها، معذرتخواهیها، قربانصدقه رفتنها و بعضی از اصطلاحات رسمی و قراردادی از این دسته هستند. آن کسی که با خوشرویی رو به من یا شما میگوید: «قربونتون برم»، اصلاً منظورش این نیست که میخواهد یا میتواند خودش را پیش پای شما قربانی کند، یا آن کسی که دستش را به سینه میگذارد و میگوید: «چاکریم»، حتی به ذهنش هم خطور نمیکند که از این بعد باید دستورات شما را موبهمو اجرا کند و شما را بهعنوان سرور خودش بشناسد.
البته این به خودی خود، چیز عجیب و غریب یا تأسفبرانگیزی نیست، در زبانهای ديگر هم میتوان نمونههایی را از این دست پیدا کرد، شاید حتی یکی از نشانههای سلامت و پویایی زبان، همین ویژگی باشد. همین توانایی استفادهکنندگان زبان برای تغییر معانی کلمات، واژهها و اصطلاحات در یک زبان است که باعث میشود در دورههای زمانی مختلف، کلمات یکسان، معانی متفاوت و حتی گاه متناقضی داشته باشند.
اما این شتری نیست که خوابیدنش بر در خانهي هر واژه و اصطلاحی، حتماً اتفاق مبارکی باشد. بعضی وقتها، واژه یا عبارتی که معنای بزرگ و عمیقی پشتش دارد، کمکم مد میشود، همینطور وقت و بیوقت، بهجا و نابهجا از آن استفاده میشود و آرامآرام معنای پشت آن محو میشود و یک معنای قراردادی و اعتباری، جای آن معنای اصیل و متفاوت را میگیرد. «پلهپله تا ملاقات خدا»، یکی از آن عبارتهایی است که کمکم در حال دچار شدن به این وضعیت است. شاید قبل از اینکه این عبارت هم، مثل دیگر عبارتهای مشابه، اسیر این معناهای رسمی و قراردادی شود، بهتر باشد کمی دربارهی آن دقیقتر فکر کنیم:
- فرق پله، با دامنهی کوه چیست؟ وقتی میخواهی از کوهی بالا بروی، معمولاً باید یک شیب تقریباً منظم را بهصورت مداوم تا خود قله طی کنی و لزوماً جا و فرصتی برای استراحت و ایستادن نیست و تا وقتی به بالا نرسیدهای، ممكن است بیتوقف در شیب باشی؛ اما مسیر پلهبندی شده اینطور نیست، مسیر پلهبندی شده با تو مهربانتر است. با هر پلهای که طی میکنی به تو یک فرصت، یک جایزه داده میشود. میتوانی در فضایی مسطح و آرام بایستی، نفسی تازه کنی و به اطرف نگاه کنی. شاید آنکه این عبارت را ساخته است، میخواهد بگوید كه رسیدن به «او»، هیچ شبیه طی کردن دامنهی یک کوه نیست، بلکه بیشتر شکلی از پلکانی بسیار طولانی است که حتی برداشتن یک قدم، طی کردن یک مرحلهاش هم لطف خود را دارد، میتوانی بایستی، نفسي تازه کنی و جهان را از منظری بالاتر ببینی، آرامآرام از آنجا که بودی فاصله بگیری و جهان را از جایی نزدیکتر به خورشید نفس بکشی.
- کوه را فقط با چشم داشتن به قله میتوان زیر پا گذاشت. برای پیمودن یک مسیر شیبدار، باید انتهای آن را پیش چشم داشتهباشی، چون انگیزهات رسیدن به نقطهی آخر، به آن بالاترین نقطه، به اوج است. پلکان اما حکایت دیگری دارد، یک پلکان میتواند از یکسو تا دل ابرها بالا برود و از دیگرسو تا دل زمین پایین بیاید. کوهنوردی به امید قله معنا پیدا میکند و پلهپیمایی تنها یک انگیزه دارد: حرکت، رفتن از آنجا که هستی، برهم زدن آرامش و کنار گذاشتن لختی و یکنواختی. هدف پلکان در خودش است و میتوان پلهپله رفت تا ملاقات خود خدا، تا رسیدن به او.
حالا حالاها میتوان دربارهی این عبارت حرف زد. هرچه باشد، مولانا، یکی از عمیقترین و آسمانیترین شاعران سرزمین و فرهنگمان، این عبارت را سروده است، و بازهم بیدلیل نیست که نویسندهای مثل عبدالحسین زرینکوب، یکی از درخشانترین صاحبنظران ادبیات و تاريخ در دوران معاصر، این عنوان را برای مهمترین کتابش در بارهي مولوی انتخاب کرده است. شاید هر دو میخواستهاند به ما نشان دهند میتوان مسیر رسیدن به او را به شکلی متفاوت نیز دید. گاهی فکر میکنم مولوی، جهان را شبیه به یک پلکان بیانتها دیده است، پلکانی که یک سرش در پستترین حالتهای حیوانی است و سر دیگرش در ابرها، در بالاترین مراتب انسانیت گم میشود. کدامیک از ما، وقت شنیدن این عبارت، به چنین تصویری فکر میکنیم؟ و کدام يك از ما با شنیدن آن از پس معنای ظاهری و نخنمای این عبارت، این پرسش را از خود میپرسیم که «من در کجای این پلکان ایستادهام؟»