حالا ما هستیم که باید به مرور درسها و زنده نگه داشتن خاطرههای او دل خوش کنیم. نخستین کتابی هم که از ایشان منتشر شد، «بحثی کوتاه پیرامون خطبه فدک» بود. این کتاب خلاصه هفده جلسه از درسهایش در سال 1374 بود. با تأکید بر اهمیت این خطبه و دریای ژرف معارف الهی در آن، میفرمودند که این مباحث چیزی است بین ترجمه و شرح. میخواستند به این ترتیب دیگران بیشتر با شخصیت دردانه رسول خدا (صلیالله علیه و آله وسلم) آشنا شوند. در همین جا به همه عزیزان توصیه میکنم که از مطالعه و تدبر در این کتاب بیبهره نمانند.
در هر حال حضرت استاد به بانوی یگانه اسلام، ارادت و عشق ویژهای داشت، و این ناشی از اعتقاد و معرفتی بود که به جایگاه و باطن وجود آن حضرت داشت. زمانی (21 آذر ماه 1368) از او شنیدم که میفرمود: «زهرا حقیقت کوثر است و کوثر نقطه مرکزی بهشت. بهشت از زهرا علیها السلام منشعب میشود و بی تابی علی علیهالسلام هم به همین دلیل بود که میدید حقیقت بهشت را موقتاً از دست میدهد. برای این ناراحت و بیتاب بود، نه برای مصیبتهای دنیوی یا بلاهای فردی».
بر همین مبنا به فاطمیه اهمیت زیادی میداد. هر دو دهه فاطمیه را عزا میگرفت؛ دهه اول (جمادیالاولی) را خودش در محل جلسات عمومی سخن میگفت و روضه میخواند؛ و دهه دوم (جمادیالثانی) را در منزل و برای خانمها. کسی را دعوت میکرد و خود نیز تنهای تنها در اتاق اندرونی مستمع میشد و گریه میکرد.
بر اثر یک اتفاق شیرین معتقد بود که این جلسه مورد قبول و عنایت واقع شده است؛ و به همین دل بسته بود. دوشنبه بیستم شوال مصادف با 24 آذر ماه 1382، ساعت 19 بود که در منزل خدمت ایشان رسیدم. دیدم به شدت منقلب بوده و حال خاصی دارند. پس از اصرار من و امتناع او، بالاخره از عنایت خاصی سخن گفتند که ساعتی قبل، از سوی امام صادق علیهالسلام به ایشان شده بود. میگفتند نمیدانم پاسخ این همه محبت را چگونه باید داد. به همین مناسبت موارد دیگری را هم مطرح کردند، از جمله اینکه فرمودند: «چند سال پیش در ایام فاطمیه دوم، که در خانه روضه زنانه داریم، تنها در همین اتاق نشسته بودم. در پایان که واعظ خواست برود، برای خداحافظی نزد من آمد. یک لحظه منقلب شدم و گفتم دعا کنید که حضرت زهرا این مجلس را از ما قبول کند.
دو شب بعد یکی از آقایان که شما هم میشناسید، تلفن زد و گفت: من در اردکان یزد هستم. خواب دیدم در جایی هستم. گفتند حضرت زهرا میآیند. آن حضرت با جلال و عظمتی وارد شد و رو به من فرمود: به فلانی بگو ما قبول کردیم. این در حالی بود که آن آقا اصلاً از موضوع خبر نداشت».
افزون بر فاطمیه، به طور ثابت ذکر مصیبت صدیقه کبری را در مناسبتهای دیگری از سال هم داشتند؛ خصوصاً در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان که احتمال شب قدر قویتر از همه شبهای دیگر است، حال عجیبی پیدا میکرد و پس از تذکراتی چند درباره اهمیت شب قدر و چگونگی دعا و استغفار در آن شب، معمولاً با این جمله وارد برنامههای شبهای احیاء میشد که: «حالا برویم در خانه دختر پیغمبر که حقیقت و باطن لیله قدر است ...».
معمولاً در این شبها روضههایی میخواند که کمتر خوانده بود و یا اصلاً نخوانده بود. قصه آخرین شب قدرش هم که دیگر معروف است. بیست و یکمین روز از مرداد ماه سال نود و یک بود، و مصادف با بیست و دوم ماه رمضان. دیگر میدانست که بیماریاش عادی نیست و تا سفر به سوی ابدیت فاصله چندانی ندارد.
شب از نیمه گذشته بود که مثل همیشه آرام از درب شرقی وارد شبستان چهل ستون شد. جمعیت خود به خود شکاف برمیداشت و او طبق روال سر به زیر افکنده و آرام آرام به منبر نزدیک میگشت. خیلیها میکوشیدند تا هر طور شده دستی به آن بدن نحیف برسانند و با تبرک عبایش، بهانهای برای آمرزش و راهی برای توسل بیابند. آمد و در جای همیشگیاش بر زمین نشست. پشت به اولین ستون در سمت راست محراب. در حالی که زیر لب ذکر میگفت، استکانِ کوچک چای را آوردند. باز هم با وسواس دنبال حبه قند کوچکتری میگشت تا گلو تازه کند.
بعد از تلاوت زیبایی که از آیات وحی شد، به کمک آقای هوایی از پلههای منبر چوبین و قدیمی بالا رفت و من با حسرت به او نگاه میکردم. نمیخواستم باور کنم، امّا چارهای نبود. او باید میرفت؛ همانگونه که بقیه هم رفتهاند و میروند. وقتی شروع به سخن کرد، فهمیدم که آوار سهمگین مصیبت زودتر از آنچه فکر میکردم، در حال فرو ریختن بر سر ما است؛ خصوصاً وقتی که خرق عادت کرد و آن ذکر مصیبت استثنایی را داشت. متن آن روضه تاریخی این بود:
«توسل من معلوم است و همهتان هم میدانید؛من چندتا جمله بیشتر ندارم، توسل به باطن لیله قدر است. در روایات دارد که باطن لیله قدر زهرا سلام الله علیها است. من اوّل چند جمله از خود زهرا سلام الله علیها نسبت به آن حادثه نقل میکنم. وَ رَکَلَ بِرِجْلِهِ الْبَابَ فَرَدَّهُ عَلَیَّ وَ أَنَا حَامِلٌ؛ آن درب نیم سوخته را چنان لگد زد (که) آن را انداخت روی من؛ درحالی که من باردار بودم... وَ النَّارُ تَسْعُر؛ آتش زبانه میکشید، فَسَقَطتُ لِوَجهی، من با صورت روی زمین افتادم، آتش زبانه میکشید، چهره مرا میسوزاند، فَیَضْرِبُنی بِیَدِه، مرا با دست سیلی زد. امّا چگونه سیلی زد؟ حَتَّى انْتَثَرَ قُرْطِی مِنْ أُذُنِی، چنان محکم سیلی زد که گوشوارههای من پراکنده شد ... من امشب میخواهم یک کاری بکنم برخلاف تمام رویههایم. برای اولین بار در عمرم میخواهم این کار را بکنم.
چهل سال پیش، اولین فاطمیه (بود که) یادم است شبها جلسه گذاشته بودم. این مداحها میآمدند، نوحه خوانها میآمدند، نوحه میخواندند. چند تا جمله از آن موقع یادم است که اینها خواندند. در جگر من اثر کرد، خوب یادم است.
من نوحهخوانی بلد نیستم، ولی امشب مرجعیت به کنار، اجتهاد به کنار، فقاهت به کنار، عرفان به کنار، اخلاق به کنار. میخواهم امشب نوحه بخوانم ... دو تا جمله میخوانم. زبان حال علی علیهالسلام است. خواننده علی. خواننده پدر. برای کی؟ (برایِ) همسرش که مادر است. این پدر روضه بخواند برای پسر، یعنی امام زمان صلواتالله علیه!
آقا تشریف بیاورید. آقا تشریف بیاورید در آستانه مجلس ما. میخواهم برایت روضه بخوانم. این زبان حال علی علیهالسلام است. رو میکند به زهرا. یا زهرا!
در وسط کوچه تو را میزدند
کاش به جای تو مرا میزدند
... یا زهرا
چرا شده گوشه چشمت کبود
فاطمه جان مگر علی مرده بود
.... یا زهرا
وای من و وای من و وای من
میخ در و سینه زهرای من ...»
به نظرم جمعیت هم همه چیز را فهمید. بالاخره بعد از چهل سال تلمذ و تجربه، معلوم بود که این منبر، مثل منبرهای همیشگی نیست.... همین طور هم شد.
سلام علیه یوم ولد و یوم ارتحل و یوم یبعث حیّا.
- منبع: پايگاه اطلاع رساني شخصي دكتر محسن اسماعيلي