سلام علي را دركوچه پسكوچههاي غربت گرفته مدينه، هيچ مردي نيست كه جوابي دهد. اين شبها تنها فرصتي است كه علي(ع) جواب سلامهايش را تمام وكمال، از لبهاي لرزان تو ميشنود.اين شبهاكه بگذرد، چشمان اشك بار ابوذرديگر صحنههايي را نخواهدديدكه مادري نوجوان، با يك دست 2طفلش را خواب و بادست ديگرگندم را براي مصرف شبانه خانواده آرد كند و اينكار آنقدر طاقتش را طاق كرده باشدكه دستاس، دستانش را به جراحت كشانده باشد.
اين شبهاكه به صبح برسد ديگر بلال جرات نخواهدكرد در مأذنه، نواي محمدياش را بلند كند، چرا كه همان يكدفعه بعد از وفات نبي(ص) كه به خواهش و اصرار زهرا(س) از مأذنه بالا رفت، براي تمام عمرش كافياست. نوبت اذان گفتني كه در ميانه آن خبرآوردند«بس است بلال! تو را به خدا بس است! ديگر اذان مگو كه نزديك است زهرا در فراق پدر جانش از بدن مفارقت كند». اين شبها كه تمام شود، از 5نفر، آيه تطهير، يكنفر ديگر نيز به آسمان پرواز خواهدكرد.
«ميخ ودروديوار» از اينجا به بعد تا انتهاي تاريخ نشان شرم و ننگ را به دوش خواهندكشيد. پيشتر از اين دستور آمده بود خانههاي صحابه كه به سمت مسجد النبي گشوده ميشد، مسدود شود مگردر خانه اهلبيت كه از آن تو بود وعلي؛ اما اين روزها آن يك در را هم به ظلم و جور بستند.هنوز سفارشهاي پدر در كوچههاي مدينه شنيده ميشود كه فرمودند:«فاطمه بضعه مني، هر كس فاطمه را برنجاند من را آزار داده و هركس من را بيازارد خداي را آزرده.»
زهراجان! شايد اين نامهرباني با تو دستمزد رشادتها و شجاعتهاي علي بود در بدر و احد وخيبر؛ يا شايد اينها همه حسادت به آيه كوثر بود كه انااعطيناك الكوثر. فاطمه جان! توبايد مجروح و جانباز در ركاب ولي جان ميسپردي تا در زمين زمان، عصمت فاطمي دردمند باقي بماند. زهراجان! اي نوگل پژمرده باغستان عترت! توپاسخ خدا بودي به صداي اعتراض ملائك كه «اتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك ونقدس لك»؛ وچه زود قابيليان، تو را، آن پاسخ «اني اعلم ما لاتعلمون» را، از زمين كوچ دادند. رفتن تو حق را مظلوم و غريب كرد؛ فقداني كه سالها بعد در زمين عاشورا خود را نشان داد.