البته بزرگترها براي اين استقلال حدومرز تعيين ميكنند. خب تا اينجاي كار ايرادي ندارد، اما جايي ميرسد كه ديگر ما فكر ميكنيم تقريباً استقلالي از خودمان نداريم، اينجاست كه تصميم ميگيريم بزرگشدن و استقلال خودمان را ثابت كنيم. مسئله از همينجا شروع ميشود.
من مسئولم
امير سالار، 16 ساله، ميگويد: «اين روزها بيشتر دوست دارم بين دوستانم باشم. البته نه اينكه به آنها وابسته باشم، نه! فقط ميخواهم دوستانم هم بدانند كه من مستقلم. دوستانم اين را درك ميكنند، اما دوست دارم خانوادهام هم به من اعتماد كنند و توانايي مرا جدي بگيرند. من بايد ياد بگيرم مسئوليت زندگيام را برعهده بگيرم.»
ميگويند مستقل بودن يعني مسئوليتپذيربودن.
خب براي اينكه ثابت كنيم مسئوليتپذيريم راه سختي پيشرو نداريم، فقط كافي است كارهايي را كه به ما محول ميشود، به موقع و درست انجام دهيم.
اصلاً ميتوانيم خودمان پيشنهاد بدهيم بعضي از كارهاي بزرگترها را كه از عهدهي ما برميآيد، ما انجام دهيم. آنوقت اعتمادي متقابل بين ما و خانواده بهوجود ميآيد و پاي استقلال، كمكم به زندگي شخصي و خانوادگي ما باز ميشود.
جلب اعتماد
مادرِ بهار، در انجمن اوليا و مربيان دبيرستان محل تحصيل بهار فعال است. او معمولاً با والدين نوجوانان در تماس است و معتقد است كه بيشتر والدين بچهها مشكلاتي شبيه به هم دارند، مثل اينكه فكر ميكنند فرزندانشان نميخواهند به حرف آنها گوش بدهند يا اصرار دارند كه به شيوهي خودشان لباس بپوشند.
البته او معتقد است كه بيشتر نوجواناني كه با چنين مشكلاتي روبهرو هستند، نتوانستهاند اعتماد پدرومادرشان را جلب كنند.
كمكم مستقل ميشوم
به نظر سمانه، 15 ساله، بخشي از استقلال در اتاقش جا دارد. آنجا وسايلش را به سليقهي خودش ميچيند، موسيقياي را كه دوست دارد گوش ميدهد و البته پوستري را كه بخواهد روي ديوار ميچسباند. البته او اضافه ميكند: «خب مثلاً توي انتخاب پوستر سعي ميكنم حواسم به مامان و بابام باشه چون بعضي چيزا براي اونا خط قرمزه!»
او ميخواهد استقلالش را كمكم و با بزرگترشدن بهدست بياورد. شما چهطور؟