آنها خودشان را با بچه، دو نفرونصفی حساب میکردند. نوشتن درباره دکتر یونس شکرخواه کار چندان سادهای نیست. از این بابت که باید درباره آدم ریزه میزهای حرف بزنی که یک نفر نیست، بلکه واقعا مثل همان فیلم این بار به تنهایی خودش «دونفر و نصفی» آدم است.
«یک معلم به تمام معنا» آدم اولی است که درون این قامت نحیف نهفته است. یونس خان شکرخواه یک استاد کامل در حرفه، فن و رشته خودش است، یک مرد آکادمیک که در بسیاری از محافل علمی دنیا او را میشناسند. اما گفتم معلم چون او برای همکاران، دوستان و شاگردان خودش هیچ وقت استادی نکرده. با همه تعاریف بهنجار «استاد» بودن هم مشکل دارد. در روزگاری که همه دانشجویان رشته ارتباطات هم مثلا برای خودشان رزومهای در کردهاند و فلان و بهمان مقاله آی اس آی را دارند، شما در سابقه علمی او یک مقاله آی اس آی هم پیدا نمیکنید. کتابی ننوشته که علمی تولید کند، در همایشی سخنرانی نکرده که چیزی بر سابقه علمیاش بیفزاید، کار حرفهای نکرده که به جایی ارائه بدهد. هر چه کرده، هرچه نوشته، هرچه گفته همه فقط برای یاد دادن و انتقال تجربیاتش بوده. برای این بوده که من شاگرد، من همکار، من دوست یا هر من دیگری بیشتر بفهمد، بهتر کار کند و عاقلانهتر تصمیم بگیرد. شاگردان چموش رشته روزنامهنگاری دانشگاه علامه (یکیاش هم خود من) اگر از هر کلاسی فرار میکردند، چونان موش آب کشیده همیشه سر کلاسی مینشستند که نه در آن حضوروغیابی میشد و نه عنوان دلبخواهی داشت. شما در درس زبان تخصصی دکتر شکرخواه زبان خارجی یاد نمیگرفتید، اصلا چیزی یاد نمیگرفتید که یادگرفتنی باشد. آنچه ارائه میشد، دانش نبود، که بینش بود. دانش را میشد و میتوان در کتابها هم یاد گرفت اما بینش حاصل تجربههای شخصی است، نتیجه کندوکاو است، نه تحصیلات و مدارک.
معلم، مشاور هم هست. یک راهنمای راه که فقط به آموختن بسنده نمیکند، بلکه در تنگناهای این راه پرفرازونشیب برای شاگردان و همکارانش مرجع خوبی برای راهنمایی است و منبع خوبی برای انرژی. میخهای کج را صاف میکند و برای آنها که نخواستند صاف بشوند، دل میسوزاند. شنیدن غصهها و دیدن بغضهای یک معلم برای شاگردانی که «راهی به ترکستان» پیش گرفتند، خیلی سخت است. من بارها و بارها این سختی را تحمل کردهام!
«یک مبارز به تمام معنا» آدم دومی است که در کنار این معلم مشغول به کار است. هیچ کاری هم به کار آن یکی ندارد. دکتر یونس شکرخواه اصول خودش را دارد و برای هر آنچه که تا این سن و سال به دست آورده، جنگیده است. آدم شوخپردازی هست اما بر سر این اصول و اعتقادات با کسی شوخی ندارد. در راهی که فکر میکند درست است قدم برمیدارد و از انتقاد و خردهگیری هم ابایی ندارد. در دایره دوستان نزدیک او همه رقمی آدم پیدا میشود، چپ و راست؛ بالا و پایین. همه برای او احترام قائل هستند برای اینکه بیشیله و پیله و با ملاک و معیار حرف خود را میزند، بدون آنکه بخواهد ترسی از این بابت داشته باشد. آن سخنرانی معروفش در کنفرانس روابط عمومی الکترونیک در سالهای دور گذشته هنوز هم در خاطر همه مانده. به همه مدیران روابط عمومی حاضر با تمام کبکبه و دبدبهشان گوشزد کرد که اگر با دنیای جدید آشنا و همراه نشوند، بچه دانشجوهای دیجیتال خوانده، صندلیهایشان را از زیر پایشان بیرون خواهند کشید. همه ناراحت و شاکی شدند اما او حرف خودش را زمین نگذاشت. این آدم جنگجو، فقط برای خودش نمیجنگد، بلکه یک مبارز واقعی برای میهنش هم هست! در دنیای پرهیاهوی جنگ رسانهای او یکی از سربازان زبده و ماهر ماست. کافی است پای خاطرات و تجربیات او در نشستهای بینالمللیاش بنشینید تا بفهمید که چگونه از ایران و حق ایرانی دفاع کرده و توانسته گوشهای از ذهنیت نخبگان دنیا را پیرامون کشورش تغییر بدهد. آخرینش هم، همین کنفرانس سران جامعه اطلاعاتی دنیا در ژنو که معاهده جدیدی را برای دنیای آینده به امضا رساند. او نماینده ایران بود و برای کلمه کلمه آن معاهده جنگید تا آمریکاییها و اروپاییها آینده دنیا را فقط به نفع خودشان رقم نزنند.
«یک بچه مشهدی به تمام معنا». این یکی همان نیمهای است که هنوز هم در وجود او مانده. از لهجهاش بگیرید تا کلمات تخصصیاش! او استاد ارتباطات است اما بیش از آنکه استاد علم ارتباطات باشد، استاد ارتباط گرفتن با آدمهاست و این احتمالا از جمله خاصیتهای همه «بچه مشهدی»هاست.