روزنامه اعتماد در ستون سرمقاله خود با تيتر « قدرت ديپلماسي » نوشت:
اتفاقي كه در ايالات متحده رخ داد در نوع خود بينظير و مهم بود. اينكه تعدادي از نمايندگان كنگره امريكا نامهاي بنويسند و به نوعي هشدار دهند كه هرگونه توافقي با اوباما فقط تا پايان دوره او اعتبار دارد نه تنها از منظر حقوقي با بديهيات حقوق بينالملل ناسازگار است بلكه از زاويه سياسي نيز براي امريكا يك افتضاح محسوب ميشود. هر چند هنوز عدهاي در داخل هستند كه اين را نيز جزو ترفندهاي آنان براي جلب رضايت و در دام افتادن ايران معرفي ميكنند!! و كسي نيست كه بگويد چطور كشوري در حد ايالات متحده ميتواند تا اين حد خودزني كند با اين هدف كه ما را فريب دهد؟! فراموش نشود كه اگر طرفين به توافق نرسند دنيا بهواسطه همين رفتارها آنان را مقصر شكست مذاكرات معرفي خواهد كرد، بنابراين حتما منافع لابي اسراييل در شكست مذاكرات را به تحمل اين هزينه احتمالي ترجيح ميدهند ولي در اين ميان يك پرسش كليدي هم وجود دارد و اينكه آيا مخالفت با اوباما در اين حد فقط به دليل تامين منافع يا مطامع اسراييل است؟ به نظر ميرسد كه اگر بيل كلينتون، رييسجمهور امريكا بود مخالفان او تا اين حد بيمحابا عليه او اقدام نميكردند ولي قضيه اوباما فرق ميكند؛ او سياهپوست است.
اوجگيري نسبي در فعاليتهاي نژادپرستانه كه با اقدامات پليس عليه سياهان در ايالات متحده حادتر از گذشته شده است نيز به نوعي ابراز واكنش در برابر يك رييسجمهور سياهپوست است و الا معنا ندارد كه در يك موضوع خارجي تا اين حد براي او شاخ و شانه كشيده شود. اين نه تنها تحقير دولت امريكا بلكه تضعيف نظام سياسي اين كشور هم است به ويژه در روابط خارجي كه بهطور سنتي حرف اول را رييسجمهور و سنا ميزده است. فارغ از اين جنبه احتمالي كه ابعاد نژادپرستانه ماجرا را نشان ميدهد يك نكته بسيار مهم نيز بايد مورد توجه قرار گيرد. در دولت گذشته رفتار خارجي ما به گونهاي بود كه نهتنها كوچكترين شكافي را در برابر نيروهاي مقابل ايران ايجاد نميكرد بلكه دورترين نيروها را در برابر ايران متحد ميكرد نمونه روشن اين ادعا، اتحاد و همراهي روسيه و چين با غرب در صدور چندين قطعنامه شوراي امنيت عليه ايران است. در حالي كه اكنون به گونهاي رفتار ميشود كه نه تنها چنان اتحادي عليه ايران كمرنگ شده بلكه در ساختار بزرگترين قدرت مقابل ما، يعني امريكا شكاف عميقي افتاده است. اينجاست كه قدرت ديپلماسي ديده ميشود كه چگونه بدون شليك يك گلوله ميتوان جبهه مقابل را دچار انشعاب و تشتت كرد. اهميت اين كار كمتر از قدرتمند شدن نيروهاي خودي نيست زيرا آنچه در نهايت نتيجه مبارزه را تعيين ميكند قدرت ما نيست بلكه موازنه قوا و ضعف طرف مقابل هم است.
براي تحقق اين هدف بايد از همه ابزارها استفاده كرد ولي هر ابزاري تخصص خود را ميخواهد. نميتوان بدون تخصص در سياست خارجي رفتار كرد و هر سخني را گفت. اگر گروه بيطرفي تشكيل شود تا هزينههاي فراواني كه ناشي از بيدرايتي و ندانم كاري در سياست خارجي بر كشور تحميل شده را ارزيابي كند احتمالا مبالغ آن كمتر از هزينههاي فساد و ندانم كاريهاي اقتصادي در هشت سال گذشته نبوده است. كافي است تا گفتوگوهاي تلويزيوني رييس دولت در آن دوران را به ياد بياوريد كه چگونه اتفاق آراي ١٥ عضو شوراي امنيت را در صدور قطعنامههاي ضد ايراني نميديد و آن را كاغذ پاره معرفي ميكرد ولي از داخل ماشين ضد گلوله ميشنيد كه دختر دو ساله اهل بوليوي در پيادهروي خيابان و به زبان اسپانيايي اسم محمود را ادا ميكند و او را نشان مادرش ميدهد!!
و اين را نشان نفوذ ايران ميدانست! وقتي كه شاخص موفقيت ديپلماسي يك كشور ميزان علاقه نظاميان كشورهاي ديگر در انداختن عكس يادگاري با رييس يك دولت باشد بايد براي آن سياست خارجي گريست زيرا بر فرض صحت اين ادعا هنوز نميداند كه چرا ديگران ميخواهند عكس يادگاري بگيرند! كليد حل مشكلات كشور عقلانيت است. كافي است در اين موارد به جاي ابراز احساسات و بيان شعارهاي ناروشن قدري از ماده خاكستري مغز خود استفاده كنيم. فراموش نشود كه خداوند به اندازه كافي از اين ماده به بشر داده است و كافي است ارادهاي به استفاده از آن تعلق گيرد. خوشبختانه با درايتي كه در امر سياست خارجي بهكار برده شده است در موقعيتي قرار داريم كه حتي اگر در مذاكرات به توافق هم نرسيم هيچگاه اوضاع مثل سابق نخواهد شد و حقانيت ايران نيز در موقعيت انكار ناپذيري قرار خواهد گرفت. بايد اميد داشت كه دلواپسان نيز بيش از اين راهي را نروند كه به نفع جامعه نيست، آنان هم همراه با دولت و مردم از مذاكرات حمايت كنند تا دنيا بداند ايران در رسيدن به تفاهم جدي و يكصداست و اين ديگران هستند كه در مذاكرات سنگاندازي ميكنند و خودشان هم بايد مسووليت آن را تقبل كنند.
تکلیف یا خطای محاسباتی
صادق زیباکلام . استاد دانشگاه تهران در روزنامه شرق نوشت:
رسانههای اصولگرا به همراه بسیاری از چهرهها و شخصیتهای وابسته به این طیف، بیش از آنکه از پیروزیشان در انتخاب هیاترییسه خبرگان که دیروز اتفاق افتاد خوشحال شده باشند، از آنچه شکست آقای هاشمیرفسنجانی لقب دادهاند به وجد آمدهاند. بهنظر آنان، سنگینی ابعاد این شکست برای ایشان به مراتب گستردهتر از ماجرای انتخابات مجلس ششم در سال ٧٨ و ریاستجمهوری نهم در سال ٨٤ بود. آنان عامل شکست را در خطای محاسباتی ایشان میدانند. از دید آنها آقای هاشمی به همراه مشاوران و نزدیکان، اطمینان داشتند که اگر ایشان وارد عرصه شوند یقینا پیروز خواهند شد. فقط در این میان، مساله شرکت آیتالله هاشمیشاهرودی مطرح بود که آن هم در دقیقه ٩٠ و با کناررفتن ایشان حل شد. اما آیا به راستی تحلیل و برداشت اصولگرایان از انتخاب ریاست خبرگان درست است؟ آیا آقای رییس مجمعتشخیصمصلحت با اطمینان از اینکه به آسانی خواهد توانست رقیب اصولگرا را شکست بدهد وارد انتخابات شد؟
آیا اگر ایشان حدس میزدند نتیجه آنگونه میشود، در انتخابات ریاست خبرگان نامزد میشدند؟ پاسخ اصولگرایان همانطور که گفتیم به تمامی این پرسشها مثبت است. بهنظر آنان، آقای هاشمی به پیروزی یقین داشتند و اصلا حدس نمیزدند نتیجه آنگونه شود وگرنه اساسا کاندیدا نمیشدند. اما یک روایت دیگر هم وجود دارد. تصویر ٣٦ سالهای که ما از ایشان پس از انقلاب داریم در مجموع تصویر یک شخصیت میانهرو معتدل است.
ممکن است امواج پرشتاب سالهای نخست انقلاب، ایشان را هم مانند بسیاری دیگر با خود برای مدتی حمل کرده باشد اما واقعیت آن است که هر چقدر از آن سالهای پر تبوتاب نخست انقلاب فاصله میگیریم، هاشمیرفسنجانی به اعتدال و میانهروی نزدیک و نزدیکتر میشود. این روند بهویژه بعد از دهه ٦٠ و آغاز نخستین دوره ریاستجمهوری، بهطور منظم پررنگتر میشود، تاجایی که از اواسط دهه ٨٠ و بهویژه از ٢٢خرداد ٨٨ به اینسو میتوان گفت ایشان دچار یک دگردیسی کامل میشوند. ایشان خواهان احترام کشورها یا فرهنگ و تمدنها بود و به طور متناوب او را در جهت ترویج اعتدال، میانهروی، پرهیز از خشونت، افراطیگری و از سوی دیگر، وفاق و همدلی ملی میبینیم. در عین حال و با وجود این تحول، ایشان همچنان سفت و سخت و قرص و محکم به انقلاب و نظام پایبند ماندهاند.
رد خشونت و افراطیگری از یکسو و دغدغه نظام و آینده را داشتن از سوی دیگر، سبب میشود آقای هاشمیرفسنجانی به تدریج به این نقطه برسند که بزرگترین خطری که نظام را در بلندمدت تهدید میکند نه دشمنان خارجی که اتفاقا تندروی داخلی است، بنابراین ایشان فقط به نفی این مساله به عنوان یک باور سیاسی و دینی نمیپردازد، بلکه به واسطه خطری که معتقد است از جانب این آسیبها متوجه کشور میشود، در مرتبه بعدی به مبارزه با این پدیدهها روی میآورد. موضعگیریهای ایشان در پنجسال اخیر را فقط میتوان در قالب این اعتقاد که وظیفه دارند با تندروی مقابله کنند تبیین کرد. اعتقاد به رویارویی با تندروی فقط محدود به سخنرانی و مصاحبه نمیشود. اصلیترین دلیل ایشان برای شرکت در انتخابات ریاستجمهوری ٩٢، دقیقا به واسطه تهدیدی بود که احساس میکردند از ناحیه سیاستهای دولت وقت متوجه آینده نظام شده است. سن ایشان در یکسو و شرایط سیاسی دشوار کشور در سوی دیگر، تصمیم به شرکت در انتخابات ٩٢ را برای آقای هاشمی فوقالعاده دشوار کرده بود، اما به واسطه آنچه به آن اشاره شد، با وجود اکراه و سختیای که این تصمیم داشت، نهایتا به وزارت کشور رفته و ثبتنام کردند.
زمانی هم که اطلاع داده شد شاید پای رد صلاحیت وسط بیاید، حاضر نشدند از نامزدی انصراف دهند. حکایت اعلام نامزدی آیتالله هاشمی برای ریاست مجلس خبرگان هم دقیقا با این الگوی ٣٠ساله از رفتار سیاسی ایشان مطابقت پیدا میکند. ایشان با علم به اینکه میدانستند موضعگیری و جهتگیری بسیاری از اعضای خبرگان چگونه است، معذلک به واسطه احساس خطری که داشتند وارد رقابت شدند. از ماهها قبل هم ایشان رسما اعلام کرده بودند اگر ببینند افرادی قصد نامزدی دارند، ساکت نخواهند نشست و این دقیقا کاری بود که انجام دادند. ایشان به هیچ روی نگفته بودند این ورود به صحنه موفقیتآمیز خواهد بود و یقینا پیروز خواهند شد. اینها همه از ساختهها و القائات اصولگرایان است. به بیان سادهتر نامزدی ایشان از باب وظیفهای بود که در قبال ابرهای سیاسی که به گفته ایشان برخی تندرویها در آسمان کشور ظاهر کرده، احساس میکردند. ایشان بعد از اعلام نتایج انتخابات دیروز فقط یک جمله گفتند «نمیتوانستم و نتوانستم ساکت بنشینم. با پاگذاشتن بر ٨٠ سال آبرو و حیثیت سیاسیام، به آخرین وظیفه و تکلیفم برای انقلاب و نظام عمل کردم».
فراتر از تهاجم به مطهری
حجتالاسلام والمسلمین مجید انصاری معاون پارلمانی رئیس جمهوری در ستون سرمقاله روزنامه ايران آورد:
بعد از انتخابات ریاست جمهوری آرامش در کشور حاکم شده و نیروهای امنیتی و انتظامی تلاش کردهاند از حقوق شهروندی مردم دفاع کنند، البته هنوز نارساییهایی وجود دارد. مثلاً هرچند، مطالبات مردم و تأکیدات مسئولان، بویژه رهبر معظم انقلاب، به مهار جریانهای افراطی و خودسر انجامید، اما حادثه تهاجم به آقای علی مطهری در شیراز، زنگ هشدار را به صدا درآورد و نشان داد که جریانهای خودسر و افراطی، همچنان ظرفیت تحرک دارند.
قابل پیشبینی است جریانهای افراطی، خشونتگرا و خودسر که حیات سیاسی خود را در اقداماتی مانند حادثه شیراز میبینند، سعی کنند به بهانههایی، دوباره وارد عرصه شوند. آنان در تلاشهای تازه خود، دو هدف را دنبال میکنند؛ نخست تحتالشعاع قرار دادن موفقیتهای دولت و دیگر ایجاد مانع در مسیر کسب موفقیتهای بیشتر.
دولت از ابتدای فعالیت خود، به صورت جدی کوشیده است قانونمداری را بر روابط اجتماعی حاکم کند تا افراد، سخنان و نظرات خود را در چارچوب قوانین مطرح کنند. رئیس جمهوری اعتقاد راسخ دارد که همه مناسبات افراد با حکومت و نیز حکومت با افراد باید براساس قانون تعریف شود. اینکه هر کسی به سلیقه خود رفتار کند، کنسرت به هم بزند، مانع سخنرانیها شود یا اینکه حلالی را حرام جلوه دهد قابل پذیرش نیست. در همین راستا رئیس جمهوری، منشور حقوق شهروندی را در آستانه تدوین نهایی دارند. باید در نظر داشت که اگر با رفتارهای خودسرانه مانند اتفاق شیراز مقابله نشود و رفتارهای غیرقانونی تکرار شود در کشوری با جمعیت نزدیک به 80 میلیون نفری دیگر سنگ روی سنگ بند نخواهد شد. بنابراین برقراری نظم و آرامش در گرو فصلالخطاب دانستن قانون توسط همگان است. حمله به آقای مطهری در آستانه روند رو به جلوی مذاکرات هستهای است و یکی از انگیزههای مهاجمان، ابراز ناخرسندی از این وضعیت است و پیشبینی میشود با امضای احتمالی توافق هستهای، ناخرسندها، تهاجمهای مشابه بیشتری را مرتکب شوند.
از سوی دیگر، باید در نظر داشت سال آینده، سال انتخابات مجلس است. عدهای که به اندازه کافی مقبولیت اجتماعی ندارند، میپندارند با غبارآلود کردن فضا، امنیتی کردن جامعه و متشنج کردن عرصه سیاست خواهند توانست رقبا را از صحنه خارج و در فضای بیرقیب، برنده مسابقه تک نفره انتخابات باشند. بنابراین از هم اکنون دستگاههای اجرایی، شورای محترم نگهبان و مسئولان نظام در سطوح مختلف باید با همراهی یکدیگر جلوی جریان افراطی را بگیرند.
نشانه توافق خوب
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
همه میدانند که غرب به رهبری آمریکا سالهاست میکوشد با اعمال تحریمها و فشارهای ظالمانه و بدور از انصاف و انسانیت، مردم ما را از راهی که آمده بودند، پشیمان و به خیال خام خود به دنیا اثبات کنند کسی بدون آنها نمیتواند زندگی کند، سالهاست مقامات آمریکایی بیهیچ پروایی و با صراحت تمام از آرزویی محال و به گور بردنی، یعنی تغییر حکومت ایران سخن میگویند و عمق کینه و دشمنی آنها با یک ملت مستقل و آزاد بر سادهانگارترین و خوشگمانترین افراد هم به اثبات رسیده است. در چنین شرایطی، انتظار منطقی و بدیهی از هر انسان آزاداندیشی، دشمنی با پدیدآورندگان چنین وضعی و یا حداقل محکوم کردن جنایات بیشمار آنهاست. اما مدتی است میبینیم عدهای لبه تیز شمشیر انتقاد و حمله خود را به جای آمریکا و دشمنان قسم خورده این ملت، به روی کسانی گذاشتهاند که خطر وادادگی و دلدادگی به آمریکا را گوشزد میکنند. یعنی در یک کلام دشمن را نادیده میگیرند و همه کینه خود را به روی خودیها خالی میکنند! اما چرا عدهای به جای همدلی با ملت خود و به جای یافتن چاره مشکلات کشور در بین نخبگان و فرهیختگان، دل به بیگانه بستهاند و هر ناصح دلسوز و هر منتقد فهیمی را با ادبیاتی تند و نیشدار مینوازند و آنها را با اسرائیل جنایتکار همسو و همراه میخوانند؟ آیا این رفتار از یک نگرانی و دستپاچگی حکایت نمیکند؟ آیا اتفاقی افتاده و یا قرار است اتفاقی بیفتد!؟ در جواب باید گفت:
۱- نمیتوان انکار کرد که دولت یازدهم همه هم و غم خود را بر روی مذاکرات هستهای متمرکز کرده و به یقین این موضوع مهمترین و حتی به نوعی تنها برنامه دولت در طول یک و نیم سال گذشته بوده است. موضوعی که اخیرا جناب هاشمی رفسنجانی هم با اشاره به آن، مذاکرات هستهای را مهمترین پروژه دولت معرفی کرده است. یقینا مذاکرات دولت یازدهم، مذاکراتی با ویژگیهای منحصر بفرد و بینظیر در سالهای پس از انقلاب است و نمیتوان برای آن مثل و نمونهای پیدا کرد. ساعتها مذاکره مستقیم، محرمانه و دو نفره بین وزرای خارجه ایران و آمریکا، همان وجه مهم و بیسابقهای است که دولت یازدهم برای اولین بار آن را تجربه میکند. پیش از این- یعنی در ایام تبلیغات انتخاباتی- اینگونه عنوان میشد که مذاکره با آمریکا، راهها را باز میکند! یا عنوان میشد که مذاکره تنها بیانیه خواندن نیست و باید در مذاکره «هنر دیپلماسی» نشان داد تا به نتیجه مطلوب رسید. و اکنون و پس از یک سال و اندی مذاکره با آمریکا و بکارگیری تمامعیار هنر دیپلماسی در همه اشکال آن، انتظار مردم برای به دست آمدن نتیجه، انتظار زیادی نیست.
۲- همین جا و برای جلوگیری از انحراف در موضوع، باید خواست مردم ایران از مذاکرات را یادآور شویم. نمیتوان انکار کرد که کشور ما در بیسابقهترین تحریمهای اقتصادی ممکن قرار دارد و بهانه آن هم، پیشرفت برنامه صلحآمیز هستهای ایران بوده است. پس منطقی این است ما به عنوان کشوری که به ناحق مورد تحریم قرار گرفتهایم، برای لغو تحریمها تلاش کنیم. بنابراین هدف نهایی از مذاکرات، لغو تحریمهاست که به طور طبیعی با اثبات صلحآمیز بودن فعالیت هستهای کشور ما نیز همراه است و این دومی سالهاست به اثبات رسیده است. شواهد و اخبار منتشر شده از مذاکرات نشان از آن دارد که بخش عمده و اصلی گفتگوها درباره اثبات صلحآمیز بودن فعالیتهای ماست. البته آن هم نه در جهت اثبات وضع کنونی بلکه در جهت محدود کردن و تعطیل کامل برنامهها برای اعتمادسازی بیشتر! و در این میان موضوع اصلی یعنی لغو تحریمها، کمتر مورد بررسی، برنامهریزی و عنایت قرار گرفته است! یعنی تاکنون فایده عملی مذاکرات، توقف پیشرفت در برنامه هستهای کشورمان و استمرار تحریمها بوده است. آیا جز این است؟ البته بخش اندکی از داراییهای خودمان که توسط غربیها دزدیده شده به صورت اقساط، با تاخیر و منت به ما برگردانده شد که عدهای این را فتحالفتوح میدانند!
۳- خب! مذاکرات در چنین شرایطی ادامه دارد و به نقطه نهایی خود نزدیک و نزدیکتر میشود. خواست ملت و تیم مذاکرهکننده ما لغو تمامی تحریمهاست و همگان معتقدند اگر قرار است نرمشی انجام پذیرد و با حریف به توافق برسیم، نتیجه آن باید لغو همه تحریمهای ظالمانه باشد و به قول معروف نباید «هم چوب را بخوریم و هم پیاز را!» اما برخلاف این خواست عمومی که از سوی وزیر محترم امور خارجه نیز مورد تاکید قرار گرفته، شواهد و اخبار منتشر شده حکایت از آن دارد که قرار نیست در تحریمهای اساسی و مهم دشمنان علیه ایران تغییری حاصل و گشایشی رخ دهد و آمریکا بر حفظ برنامه تحریمها تاکید دارد! در چنین شرایطی، آنها که نگران پاسخگویی به مردم هستند چه باید بکنند؟ منصفانه آن است که به مردم گفته شود ما در چارچوب عزت و اقتدار شما با همه توانمان با دشمن مذاکره کردیم، هر نوع نرمش ممکن و منطقی را انجام دادیم تا منافع ملی و استقلالمان حفظ شود اما آنها به چیزی به جز تسلیم ایران فکر نمیکنند و چون چنین است ما حاضر نیستیم بر سر شرافت یک ملت مذاکره کنیم. اما علیرغم ایستادگی مذاکرهکنندگان تا اینجای کار، عدهای برخلاف این منطق روشن و صحیح، راه دیگری انتخاب کردهاند! این عده همانهایی هستند که ملت و منتقدین را با بدترین الفاظ مینوازند و از ترس برافتادن پردهها و رخ نمودن بیثمر بودن اعتماد و دل بستن به شیطان بزرگ و یارانش، به مردم حمله میکنند و حتی آنها را به همراهی با اسرائیل متهم میکنند! البته وقتی عدهای کوشیدند با سوءاستفاده از برخی هنرمندان، کمپین به راه بیندازند و از قول مردم بگویند «هر نوع توافقی بهتر از عدم توافق است» دیگر این رفتار و این موضعگیریهایشان نباید موجب تعجب و حیرت شود.
۴- اما آیا واقعا آنگونه که «ذوقزدگان» توافق ژنو میگویند، بین آمریکا و اسرائیل بر سر موضوع هستهای ایران اختلاف و تنازعی به وجود آمده است!؟ آیا صاحبان این ادعا، برای مخاطبان خود هیچ بهرهای از هوش و درک موضوعات در نظر نمیگیرند!؟ یعنی آنها خودشان باور دارند نتانیاهو و اوباما همه پیوندهای استراتژیک را به کناری نهاده و بر سر مسئله هستهای ایران با یکدیگر اختلاف پیدا کردهاند و عدهای موفق به ایجاد اختلاف بین آنها شدهاند!؟ یعنی باید بپذیریم که آمریکا حامی ما و نظام ماست و اسرائیل به دشمنیهایش ادامه میدهد!؟ آیا سادهانگارترین انسانها نیز اینگونه توهمی را باور میکنند!؟
۵- اما به فرض محال که همه ادعاهای غوغاسالاران و «ذوقزدگان» درست باشد! به فرض که عدهای در همسویی کامل با اسرائیل و همه دشمنان گذشته و حال و آینده کشور، مزاحم توافق کردن و گرفتن عکس یادگاری باشند! چرا به جای تخریب به پرسشهای ساده و منطقی مطرح شده در فضایی کارشناسانه پاسخ نمیدهید و مدام از بیان حقیقت طفره میروید!؟ با آنکه پرسشها بارها گفته شده، اما باز هم طرح آن بیفایده نیست؛ همه میدانند که ما در آغاز گفتوگوها و پس از توافق اولیه، وعدههایی دادیم که حسب اعلام آژانس همه آنها عملیاتی شد. از اکسید کردن اورانیوم تا تعطیل و تعلیق بسیاری از فعالیتهایمان. پوشیده نیست که این اقدامات برگشتناپذیر است یعنی دیگر نمیتوان اورانیوم اکسید شده را به وضع سابق درآورد و یا زمان از دست رفته را به دست آورد. حال فرض کنید که کسی در عالم محالات بپذیرد که ما همه دستاوردهایمان را بار دیگر و برای جلب اعتماد بیشتر! با دست خود از بین ببریم، مراکز و سایتهای مهمی همچون اراک را که برای ساخت آنها میلیاردها هزینه کردهایم، بازتعریف کنیم، اصلا فعالیت هستهایمان را به طور کامل تعطیل کنیم و هر نوع امتیاز نقد و ممکن را به دشمن بدهیم تا ... تا چه!؟ تا آنها چه کنند!؟ وعده بدهند که پس از ده سال بخشی - تنها بخشی- از تحریمها را لغو کنند!؟ به فرض محال که ما زیر بار چنین توافقی هم رفتیم، چه تضمین عینی برای وفاداری آنها به این تعهد وجود دارد!؟ تعهدات ما که برگشتناپذیر است و به اصطلاح بازار بعداً نمیتوانیم «دبه» کنیم اما چه تضمینی در کار است که آنها دبه نکنند!؟ چه تضمینی در کار است که در این مدت تحریمهای تازهای اعمال نکنند؟ چه تضمینی در کار است که خواستهها و مطالبات غیرقانونی و ضد استقلال ملی تازهای مطرح نکنند؟ چه تضمینی ...؟ اینها همان پرسشهای سادهای است که پاسخ روشن میطلبد و البته آقای ظریف مذاکرهکننده ارشد کشورمان طی همین چند روز بارها تاکید کردهاند که به حریف باج نمیدهیم و از اصولمان کوتاه نمیآییم.
متاسفانه «ذوقزدگان » علیالدوام به پیوند زدن اوضاع اقتصادی کشور با تحریمها مشغولند و این آدرس غلط را به جامعه میدهند که اگر توافق بشود اوضاع گل و بلبل میشود و اگر نشود، چنین و چنان خواهد شد! و در حالی که کارشناسان برجسته اقتصادی نسبت به این توهم آسیبرسان هشدار میدهند، آنها با رویکرد انتخاباتی و تبلیغاتی، به این موج باطل دامن میزنند و روزی نیست که در روزنامههایشان، از ذوق اقتصاد شکوفای پس از تفاهم، غش و ضعف نکنند! همین دیروز بود که وزیر ارتباطات در اظهارنظری عجیب و برخلاف سیاستهای اقتصاد مقاومتی صراحتا اعلام کرد: «تا زمانی که این تحریمها برقرار است نمیتوانیم به رشد ۸ درصدی برسیم و به آنچه علاقهمندیم برای صادرات نفت و سایر کالاها دست نخواهید یافت... زمانی که شما نمیتوانید توسعه را به دلیل محدودیتهایی که حاصل تحریم است محقق کنید دچار مشکل خواهید شد، اگر قرار باشد رشد ما به ۸درصد برسد باید محدودیتهایمان در داخل را هم برطرف کنیم زیرا عدم توجه به الزامات باعث میشود ما فقط انشای خوب بنویسیم. در واقع همان چیزی که در گذشته نیز اتفاق افتاد.» و البته ایشان اشارهای نکردند که کمکاریهای باور نکردنی در حوزههای مختلف و بخصوص حوزه تحت نظر وی چه ربطی به تحریمها دارد و اگر به عنوان مثال یکسال و نیم حتی جلسه موثری در شورای عالی فضای مجازی تشکیل نشده، چه قسمت آن مربوط به تحریمهاست و نقش آمریکا در ناکارآمدی مدیران داخلی چیست!؟