بردمن در ارتفاع خيليخيلي زيادي پرواز ميكند.
جريانهاي شديد عاطفي و احساسات بيثبات بازيگران دمدميمزاج رها ميشوند تا به فيلمي كه داراي يكي از پيوستهترين ساختارهاي بصري در اين نوع شاهكار سينمايي است، جلوهي شلوغوپلوغ تئاتري و كمديِ تيرهوتار ببخشند، و اينها همه در خدمت قصهاي است كه به ماهيت دگرگونشوندهي شهرت و به تلقي عمومي از شهرتِ حاصل از موفقيت هنري ميپردازد.
يك گروه بازيگريِ مثالزدني، با حضور مايكل كيتون در نقشي كه كاملا ارجاع به خودش دارد، يعني ستارهاي كه سابقا نقش ابرقهرماني مشهور را بازي كرده و حالا نوميدانه در انتظار بازگشتي معقول به صحنه است، بهطور كامل پاسخگوي انبوه مطالبات قابل ملاحظهاي است كه از سوي الخاندرو گونزالس ايناريتوي كارگردان مطرح بوده است.
اصالت هيجانآور فيلم، كمدي سياه آن و لحني كه همزمان همدلانه و سوزاننده است قطعا سخت به دل مخاطباني خواهد نشست كه در انتظار چيزي تازه و باطراوتاند تا آنها را به جايي ببرد كه پيشتر نرفتهاند.
ايناريتو پس از موفقيت جهاني عشق سگي در چهارده سال پيش، همواره فيلمهايي پرانرژي و چالشبرانگيز ساخته است.
در اينجا، او و فيلمبردارش، امانوئل لوبزكي كه در فيلم نقشي حياتي دارد گامي فراتر برداشتهاند تا فيلمي بسازند كه، با اجرايي بسيار پيچيدهتر و بغرنجتر از آنچه آلفرد هيچكاك در 1948 در طناب انجام داد، سعي دارد توهم فيلمبرداري كل فيلم در يك نماي واحد را ايجاد كند.
بردمن كه عنوان فرعي نسبتا مبهمِ «فضیلت غیرمنتظرهی جهل» را يدك ميكشد، نهتنها بر محور جهان تئاتر شكل ميگيرد، بلكه تقريبا بهتمامي درون تئاتر تحسينبرانگيز سنتجيمز واقع در خيابان چهلوچهارم غربي نيويورك يا در جوار آن اتفاق ميافتد.
اينجا، جايي است كه ستارهي زواليافتهي سينما، ريگن تامسون (كيتون) ميخواهد پيشنمايشهايش را اجرا كند به اين اميد كه اعتبار و احترام فراموششدهاش را بازگرداند.
دو عاملي كه در طول دو دهه، از زماني كه بهخاطر نهگفتن به «بردمن4» قافلهي برجعاجنشينان هاليوود را رها كرد، همواره منيتش را تقويت كرده و وسوسهاش كردهاند.
ريگن البته ميداند كه مقدر است همواره بردمن باقي بماند. هنوز پوستري را از اين فرنچايز بر ديوار اتاق رختكنش دارد و صداي آن كاراكتر گاهي مثل يك منِ ديگر او را بهچالش ميكشد.
اما او حالا همهچيزش ازجمله سرمايهي شخصياش را در اين راه گذاشته، تا يك اقتباس نمايشي از قصهي كوتاه ريموند كارور، وقتي از عشق حرف ميزنيم از چه حرف ميزنيم؟را با نويسندگي، كارگرداني و بازي خودش روي صحنه ببرد.
وقتي ديگر بازيگر مرد نمايش بهنحو حيرتانگيزي از پا درميآيد، مايك شاينر (ادوارد نورتون)، چهرهي بزرگ بازيگري، بهسرعت داوطلب گرفتن نقش او ميشود.
اين براي گيشه يعني يك موهبت الهي ولي در بدهبستان چهارنفرهي نمايش عاملي غيرقابل پيشبيني است، چون مايكِ دمدميمزاج يك دسيسهگر بيرحم، و درواقع يك نفهم بهتمام معناست.
در بردمن آنقدر عناصر كمدي هست كه براي پركردن يك كمدي ابسوردِ جرج فِدو كفايت ميكند؛ از گرفتاريهاي دستوپاگير، روابط پنهاني و شيطنتهاي نمايشي گرفته تا درهايي كه باز و بسته ميشوند و توهينهايي كه ردوبدل ميشود.
اما در همان حال كه ايناريتو مشخصا چند خندهي تلخ و حتي گلوگير ايجاد ميكند، بهدنبال بازي بزرگتري در زمينههاي ديگر است.
تقلاي ريگن براي احياي عزتنفس و احساس موفقيت نوعي بلندپروازي است كه سام و مايك، درحاليكه لذت ميبرند از اينكه از سرِ بازيگوشي بيشتر تحريكش كنند، بهعنوان توهمي پوچ و خودبينانه مورد حمله قرار ميدهند.
فيلم فراتر از اين سوژهي محوري تصويرهاي درخشاني از لايههاي دروني را بهنمايش ميگذارد: نفسهاي خلاق و تشويشها، خودانگيختگي در مقابل برنامهريزي دقيق، اينكه شخص با دراختيارداشتن قدرت و نفوذ چهكارهايي ميكند يا نميكند، وجوه مثبت و منفي شهرت و تقابل ميان تأثير يك ماجراي كنترلشده مثل اجراي تئاتر روي مردم و يك رويداد فيالبداهه مثل دويدن ريگن از
وسط ميدان پرازدحام تايمز درحاليكه جز لباس زير چيزي به تن ندارد (به چندوچونش كاري نداشته باشيد).
درحاليكه ماجراي قصه همراه با ضربات جاز استادانهي آنتونيو سانچز در چند روز پي گرفته ميشود، اما در يك پيوستار زماني بصري واحد بيآنكه كات واضحي ـ مگر در انتها ـ داشته باشد، پديدار ميشود؛ گويي پلانسكانس افسانهاي سيزدهدقيقهاي افتتاحيهي جاذبه در سراسر آن فيلم تداوم يافته باشد.
تصادفي نيست كه هردو فيلم را يك نفر فيلمبرداري كرده، هرچند كار لوبزكيِ بيهمتا در اينجا جلوهاي بسيار متفاوت دارد؛ هرقدر فيلمبرداري واضح و كنترلشده است، همانقدر هم جسور، پيشبرنده، و حتي در مواردي ابتدايي است.
اما دوربين بدون استثنا در زمان درست در جاي درست قرار دارد تا بازيگران را در همهحال بگيرد؛ وقتي مثل برق وارد و خارج ميشوند، زماني كه رودرروي هم قرار ميگيرند يا به تأثير حرفشان روي ديگري يا عملي كه هماكنون نسبت به او انجام دادهاند ميانديشند.
رفتوآمد بين صحنهها با یكدستي خيرهكنندهاي انجام ميشود، و زماني كه تشخيص ميدهيد چه اتفاقي دارد ميافتد و هنگام عبور دوربين از ميان در يا ورود آن به فضايي تاريك ديگر منتظر نشانههاي كات نيستيد، وارد فضاي فيلمي ميشويد كه ريتم آن بهطور كامل توسط حركات بازيگران در نسبت با حركات دوربين كنترل ميشود، بدون وقفهي بصري ظريفي كه حتي با نرمترين كات هم اتفاق ميافتد.
چنانچه از منظر دراماتيك در فيلم مشكلي وجود داشته باشد، به نقش ساير بازيگران نمايش، تا حدودي مايك اما بيشتر لارا و لزلي، مربوط ميشود كه با نزديكشدن به شب افتتاحيه، رنگ ميبازد بهعوض آنكه عمق پيدا كند.
و يك صحنه، كه بيشتر به تسويهحساب شبيه است تا هرچيز واقعي، اصلا درست بهنظر نميرسد: در كافهاي نزديك تئاتر، ريگن با تيباتاي رعبآور، منتقد قَدَرقدرت تئاتر در روزنامهي قَدَرقدرت شهر، مواجه ميشود.
وقتي ريگن بامتانت نوشيدني تعارفش ميكند، تيباتا توي صورت مرد ميگويد كه يك مزاحم هاليوودي ناخواسته در قلمرو او است و عهد ميكند كه «نمايشت را نابود خواهم كرد»، بيآنكه آن را ديده باشد.
اين نوع خصومتها شايد در ايام گذشته گهگاه پيگيري ميشدهاند، اما اينكه امروز منتقدي مقاصد خود را مستقيما به هنرمند اعلام كند تقريبا غيرممكن و حتي مهمل بهنظر ميرسد؛ آن هنرمند احتمالا بلافاصله با سردبير هنري نشریه تماس خواهد گرفت.
كيتون، بازيگري كه خودش مدت مديدي براي تجديد حيات انتظار كشيده و احتمالا اميدش را هم از دست داده، بهعنوان هنرپيشهاي كه چيزي براي ثابتكردن دارد، وقتي لباس ابرقهرماني را بر تن ندارد بيش از هميشه اوج ميگيرد.
اين بازيگر با بيرونانداختن هر حسي از غرور از پنجره ـ دوربين كوچكترين جزئيات پوست چينوچروكخورده و موي كمپشت او را آشكار ميكند ـ بلندپروازي و نااميدي ريگن و هر حس ديگري در ميانهي اين طيف را درك ميكند.
بقيه، خصوصا كساني كه به او نزديكترند، ملامتش ميكنند و موجب دلسردياش ميشوند، هرچند از يك منبع غيرمنتظره يعني همسر سابقش سيلويا قدري قوتقلب و همدلي دريافت ميكند.
كيتون ماهرانه اين معني را منتقل ميكند كه چگونه اين پرندهي پير ميتواند حتي نگرانكنندهترين مشكلات را از دوش خود كه زماني پر داشته، بردارد تا كار نمايش را كه كل آيندهاش به آن وابسته است ادامه دهد ـ كه البته اين اتفاق نميافتد.
نورتون در نقش بازيگر عجيبوغريبي كه منِ غولآسايش در جدال دائمي با تشويشهايي به همان بزرگي است درخشان است. استون هم در ميان زنان فيلم شاخص است، بهخصوص در دو نماي شبانه كه با نورتون روي پشتبام تئاتر حرف ميزند.
بردمن كه در سي روز و تقريبا كاملا در سنتجيمز فيلمبرداري شده، فيلمي است كه مخاطبان تيزبين را بههيجان ميآورد، اما به همان انداره هم براي حرفهايهاي هنر عامهپسند تكاندهنده است، عمدتا به اين دليل كه اثري است كه در فيلمهاي بدنه مقاصدي فراتر از مقاصد معمول را دنبال ميكند و ميكوشد آن مقصد را به يك جايگاه هيجانانگيز واقعي تبديل كند.
منبع:همشهري 24