نقش هویت فردی در فیلمهای چاپلین یکی از مهمترین انگارهها است در داستانهای تصویری او حتی هویت اصلی و یا دروغی و کاذب گاهی برای خودش نیز مورد تردید واقع میشود از این رو شوخی و طنز در آثار او به یک اصل اساسی تبدیل میگردد؛ زیرا وقتی هویت فردی از شخصی به شخصی دیگر تغییر میکند، ناگزیر خنده نیز به وجود میآید.
در كمدي كلاسيك سیرک محصول 1928، که یکی از فیلمهای درجه اول چاپلين به حساب میآید، یکی از این تغییرات در هویت فردی؛ به نحو تحسین برانگیزی انجام میشود او در ابتدای فیلم که کماکان همان ولگرد کوچک و آواره قلمداد میشود ناگاه به جای یک جیب بر حرفهای گرفته میشود.
این تغییر هویت در ادامه فیلم و در حالی که پلیس، چارلی و همان جیب بر؛ ناخواسته وارد تالار آیینه میشوند به حد اعلای پختگی خود میرسد. آیینههای سیرک که سبب تغییر هویت و ظاهر فیزیکی میشود به روند داستان کمک میکند که حتی پلیس نیز به جای جیب بر اشتباه گرفته شود که این همان اشاعه موضوعات تماتیک در سراسر فیلم و به طور کلی در تمامی آثار چارلی است.
وقتی شوخی و طنز در داستانهای تصویری چارلی به حد اعلای معنای جامعه شناختی نزدیک میشود، گریزی نیست تا پذیرفته شود شوخیهای او در بطن دارای معنای اسطوره شناختی نیز هستند. اسطورههایی که حتی اگر مربوط به همان زمان فیلم نیز باشند، به هر حال قابل تعمیم به سایر جوامع و فرهنگ های دیگر نیز هستند.
در سیرک، باز هم چاپلین ، دورنمایههای احساسات شهروندان فقیر و خیابان خواب را در مقابل مظاهر فراگیر قرن بیستمی قرار میدهد که حاصلش جز خشونت نیست. با رعایت این اصل که البته قرار است نمایش این خشونت حقیقی؛ در بستر طنز و شوخی لحاظ شود. از این رو در صحنهای که چارلی بالاخره چارهای جز رویارویی همزمان با جیب بر و پلیس ندارد، به طنز تصویری متوسل میشود که آن طنز غنیتر از هر جمله و نگارش هر توصیفی است. چارلی در آن صحنه در هیات یکی از مجسمههایی درمیآید که متعلق به آن ساعت بزرگ زنگدار است. به تبعیت چارلی، جیببر نیز که حضور پلیس را در پایین پای خود متوجه شده با تغییر آگاهانه هویت فردی؛ خود را به جای یکی دیگر از مجسمههای همان ساعت بزرگ درمی آورد در اینجاست که خشونت مورد اصرار چارلی در غالب طنز و شوخی و در حد کمال به منصه ظهور میرسد .
چارلی که مجسمه شده؛ در هر چرخش با باتوم بر سر جیب بر میکوبد و به نوعی آسان با تغییر هویت فردی؛ همزمان هم انتقام خود را از جیب بر میگیرد و هم این که پلیس را گمراه میکند؛ اما از آنجایی که این تغییر هویت نباید زیاد طول بکشد بالاخره در ضربههای چهارم و پنجم ، جیب بر از پا درمیآید و پلیس درمییابد مجسمهها دروغین بوده و آنها همان کسانی هستند که دنبالشان بوده است.
نحوه بیان سینمایی چارلی چنان قوام یافته است که او نمادگراییهایش را فریاد نمیزند؛ بلکه با استتار آنها از تماشاگر می خواهد کمی فکرش را به کار بیندازد.در روشناییهای شهر، چاپلین همان وحدت مضامین در آثار سابقش را دنبال میکند؛ اما به ذکر توهم و اهمیت آن در زندگی اجتماعی قرن بیستم نیز اشاره میکند.
چارلی اعتقاد دارد در روزگار ظهور تمدن جدید، اقشار جامعه در صورتی که برای شناسایی طرف مقابل خود دچار توهم شوند آنچه که در باطنشان وجود دارد، قابل عرضه میگردد.
توهم در اینجا و در دیدگاه چاپلین، عبارت از؛ تغییر رفتار نسبت به باورهای قبلی یک انسان است. چنین توهماتی کمک میکند تا همان هویت فردی ثانیه به ثانیه تغییر کند. با بروز چنین اتفاقاتی دیگر شهروند قرن بیستمی نیازی به گفتن دروغهای شاخدار ندارد؛ زیرا به کمک همین توهم و تغییر هویت برای اطرافیانش چیزی مغایر با آنچه که اصلش است تصور خواهد شد.
در روشناییهای شهر، فردی از طبقه بسیار مرفه ، که یک دایم الخمر حرفهای است به ناگاه چارلی را مییابد و هنگامی که از خودبی خود است حتی حاضر است نه تنها تمام ثروتش را به او ببخشد بلکه زندگیاش را نیز به او دهد؛ اما همین شخص هنگامی که در یک تغییر هویت دیگر قرار میگیرد و تحت تاثیر مشروبات الکلی نیست، چارلی را از خود میراند؛ گویی اصلا او را نمیشناسد. انگار همین آواره و ولگرد کوچک نبوده است که در اولین دیدارشان، میلیونر پرادعا را از غرق شدن نجات داده است.
چارلی که تغییرات رفتاری و تغییرات در هویت فردی این شخص را دقیقا دریافته، توهم پیدا شده و عینیت یافته از سوی مرد را به بهترین وجهی به سود خود تمام میکند.
او نشان میدهد که شهروند قرن بيستمي در عقایدش سست است و آرمانی غیرقابل تغییر برای او متصور نیست پس این نبود هدف و سرگردانی برای چنین شهروندانی قطعا اصل و بن مایه وجودی آنها را میسازد و در اینجاست که بروز توهم تنها لحظاتی از زندگی ملال آور آنها را روحی واقعی خواهد بخشید و این معانی به تغییری یکی از تلخترین باورهای چاپلین نسبت به اوضاع اجتماعی آن موقع امریکا بوده است که او در روشناییهای شهر تصویر میکند.
چارلز اسپنسر چاپلین در16 آوریل 1889 در لندن به دنیا آمد فقر و گرسنگی دو واژهای بودند که او زودتر از هر چیز یاد گرفت. وی برای نخستین بار در ژوئن 1894 بر روی صحنه رفت و پدرش را همراهی کرد. نه ماه بعد پدرش مرد و بار اصلی معاش خانواده به دوش مادر گذاشته شد که او هم به سبب بیماری در1896 در بیمارستان بستری گردید و چارلی به همراه برادرش سیدنی، به پرورشگاه سپرده شد.
د ر1898 به گروه نمایشی گمنامی پیوست تا این که در1907 و در هجده سالگی، پس از یک دوره اجرای برنامه در اروپا، با گروه "فرد کارنو" به امریکا رفت و در آنجا ماندگار شد.
چارلی پس از آشنایی با مک سنت در استودیوی کیستون مشغول به کار شد و با همان کارهای اولیهاش ، حیرت همگان را برانگیخت.شش ماه بعد و در اواخر سال 1915 او دیگر خود، کارگردان و نویسنده تمام فیلمهایش بود. پیشرفت او ادامه پیدا کرد تا آنجا که دستمزدش از هفته ای 150 دلار به 10 هزار دلار رسید.
در1917 با موسسه "فرست نشنال" قراردادی به مبلغ یک میلیون و75 هزار دلار، امضا کرد و پذیرفت که در مقابل ،هشت فیلم را طی 18 ماه برای آن موسسه تهیه کند. سپس کم کم به سمت تولید فیلمهای طولانی گام برداشت و به این دلیل، از سرعت فیلمسازیاش کاسته شد.
طی 6 سال یعنی از1917 تا1923 ،9 فیلم ساخت و همه آنها به فروشهای خوب دست یافتند.2 سال بعد، "یونایتد آرتیستز" را پایه گذاری کرد؛ اما تا سال 1923 برای آن کمپانی فیلم نساخت . زنی از پاریس نخستین تولید چاپلین برای یونایتد آرتیستز در1923، به نمایش درآمد. و جالب این که سالها بعد یعنی در1967 چاپلین دوباره برای این کمپانی فیلمی ساخت که تجدیدخاطره او با مردمی بود که دوستش داشتند. این فیلم "کنتسی از هنگ کنگ " نام داشت و آخرین فیلم چارلی در کارنامه سینمای اش محسوب میشود.
چاپلین قریب 80 فیلم بازی کرده است که 10 فیلم بلند نیز جزو این آثار هستند. زنی از پاریس ، جویندگان طلا ، سیرک ، روشنایی های شهر ، عصر جدید ، دیکتاتور بزرگ ، آقای وردو، روشناییهای صحنه،سلطانی در نیویورک و کنتسی از هنگ کنگ ، عمده فیلمهای بلند سینمایی چاپلین را تشکیل میدهند.
چاپلین که از سال 1953 ساکن سوئیس شده بود،2 فیلم در زادگاهش لندن پس از خروج از امریکا ساخت و در1964 زندگینامهاش را با عنوان زندگی من چاپ و منتشر کرد و سرانجام در سال1977 درگذشت.