تاریخ انتشار: ۵ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۱۶:۰۳

شیوا حریری: و راه می‌افتیم. جاده‌های طولانی را می‌گذرانیم. شهرها و آبادی‌ها. راه بی‌انتها می‌نماید. هوای کویر در سرمان است و خسته نمی‌شویم.

به رنگ خاك فكر مي‌كنيم، به رنگ طلايي خورشيد و به آسمان. آسمان كرمان چه رنگي است؟ نمي‌دانيم. به كرمان فكر مي‌كنيم و خيال مي‌بافيم و می‌رسیم. مقصدمان شهر نيست. شهداد و دشت لوت است و اطرافش. يعني همين‌جا.همين‌جا كه مي‌گويند گرم‌ترين نقطه‌ي كره‌ي زمين است. همين‌جا كه آسمانش اين‌قدر بزرگ است. بلند می‌گوییم: چه‌قدر آسمان! و فکر می‌کنیم چه خوب که این‌جا ساختمان‌ها كوتاه و مهربان اند و آسمان را  زخمی نمی‌كنند.

سفر را از شهداد شروع می‌کنیم و به غرب دشت لوت مي‌رويم، به سمت کلوت‌ها. از دور شهری باستانی می‌بینیم و از نزدیک تپه‌هایی است عجيب. تپه‌هايي ممتد و طولاني که بر اثر فرسایش باد و آب به وجود آمده‌اند.  گرچه شبیه ساختمان‌های کوتاه و بلند هستند، دست هیچ انسانی در ساختشان دخالت نداشته است.

به روستاي شفيع‌آباد مي‌رسيم، روستاي كوچكي  از بخش‌هاي شهداد. در روستا راه مي‌رويم و به خانه‌ها و نخل‌ها و آسمان نگاه مي‌كنيم كه امروز ابري است  و بعد سر از خانه‌اي در مي‌‌آوريم  كه «پـَته» مي‌فروشد؛ پرده‌ها و كوسن‌ها و روميزي‌هاي بزرگ و كوچك و...

پُت يعني پشم و كرك و پته‌دوزي، هنر دستی استان کرمان است. نوعی سوزن‌دوزی که روی پارچه‌‌های پشمی انجام می‌شود و نقش‌هاي متنوعي دارد. نام يكي از نقش‌ها درخت زندگي است و غير از آن تركيب‌هايي از ترنج‌ها و سروچه‌ها و بته‌جقه‌ها و پيچك‌ها و پرنده‌ها.

سرمست از اين همه نقش و رنگ مي‌شويم و انتخاب يكي از ميان اين همه سخت مي‌شود. پته‌ي سنتي انتخاب كنيم كه معمولاً قرمز است يا از اين جديدترها كه نارنجي يا سفيد يا فيروزه‌اي است؟

شفيع‌آباد كاروان‌سرايي دارد یادگار از روزگار قاجار. كاروان‌سراي بزرگي است با دروازه‌ و برج‌هاي كنارش و چهار برج چهار گوشه‌ و اتاق‌هايي دورتادور.در دشت لوت به درخت‌ها و درختچه‌های گز می‌رسیم که در گلدا‌ن‌های کویری نشسته‌اند. از بزرگ‌ترین گلدان‌های کویری جهان. به آن‌ها نبکا یا تله‌ی گیاهی هم می‌گویند. گلدان‌های گیاهی در سطح هموار ماسه‌ای تشکیل می‌شوند، زمانی که سطح آب زیرزمینی  بالا یا رطوبت برای رشد گیاه کافی باشد.

در دشت لوت به درخت‌ها و درختچه‌های گز می‌رسیم که در گلدا‌ن‌های کویری نشسته‌اند. از بزرگ‌ترین گلدان‌های کویری جهان. به آن‌ها نبکا یا تله‌ی گیاهی هم می‌گویند. گلدان‌های گیاهی در سطح هموار ماسه‌ای تشکیل می‌شوند، زمانی که سطح آب زیرزمینی  بالا یا رطوبت برای رشد گیاه کافی باشد.

تمام روز را با دلبری‌های آسمان کرمان می‌گذرانیم، با ابرهای پنبه‌ای و ابرهای لایه‌لایه مثل خیال. و غروب که به ارگ رایِن می‌رسیم، آسمان برایمان نمایش تازه‌ای دارد. بازی بی‌نهایت رنگ‌ها.

رايِن شهري است بر دامنه‌ي كوه مرتفع هزار و ارگ رایِن  از بزرگ‌ترین بناهای خشتی جهان است و بالاي تپه‌اي نشسته. قدمتش به دوره‌ی ساسانی می‌رسد و در طول ساليان، حاكمان بسياري در آن حكومت كرده‌اند. روزگاری شهری کامل بوده با حاکم‌نشین و اعیان‌نشین و عامه‌نشین.

از خشت خام ساخته شده و نقشه‌اي مربع دارد، با چندين برج و حصاري دورتادور، شبيه ارگ بم.

انگار که به دست‌بوس پیر عزیزی برویم، به دیدار سرو هزارساله‌ی سیرچ می‌رویم.

اتوبوس كنار جاده پياده‌مان مي‌كند و ما وارد روستا مي‌شويم.

سیرچ یکی از آبادی‌های نزدیک شهداد است، اما انگار در استان كرمان نيستيم. هوا هواي منطقه‌ي كويري نيست. خنك و كوهستاني است. سرسبز هم هست، پر از باغ‌ها و پر از درخت‌هايي كه اين فصل پر از شكوفه‌اند.

رودخانه‌ي پرآبي دارد  و چشمه‌هاي آب گرمي و كوه بلندي مناسب كوهنوردي و  حتي پيست اسكي در زمستان. غير از اين‌ها و زادگاه هوشنگ مرادی کرمانی هم هست؛ نويسنده‌ي «قصه‌هاي مجيد» ، «مهمان مامان» و «مرباي شيرين» و خيلي خيلي كتاب‌هاي ديگر.

همه‌ي اين‌ها را مي‌شنويم و راه مي‌رويم در پيچ و خم روستا تا به سرو ها مي‌رسيم؛ دو سرو بلندبالا که کنار هم ایستاده‌اند. زنده، با شاخه‌هاي پيچ در پيچ و تنه‌‌هايي قطور، انگار كه پيري فرزانه بهمان لبخند بزند.

 

«سخن من نمكين است و بَرَت مي‌آرم/ مي‌برم زيره به كرمان، به نمكسار نمك»

و پایان سفر شهر ماهان است و آرامگاه شاه‌نعمت‌الله ولي،  از عارفان و شاعران قرن هشتم و نهم  و آرامگاهش زیارتگاه اهل عرفان.

بناي آرامگاهش به قرن نهم برمي‌گردد و گنبد اصلي مقبره از همان روزگار باقي مانده است.

سفر تمام شده. ما به شهرهايمان برگشته‌ايم. به خانه‌هايمان.

اما خاطره‌ي اين سفر همه‌اش زيبايي نيست. زشتي هم دارد. بايد آن‌ها را هم بگوييم. خاطره‌ي سفرمان پر از زباله است. پر از بطري‌هاي پلاستيكي و پاكت‌هاي چيپس و پفك و... در كلوت‌ها و دشت لوت و پاي سرو هزارساله‌ و توي حوض آرامگاه شاه نعمت‌الله و در كوچه‌هاي ارگ تاريخي. خاطره‌ي سفرمان را صداي ناهنجار موتورهاي چهارچرخ  آزار مي‌دهد، درآن كلوت‌هاي شگفت‌انگيز كه آرامششان مي‌توانست تا روزها و روزها آراممان كند. خاطره‌ي سفرمان نگران مي‌شود از اتومبيل‌هايي كه اجازه داشتند تا پاي كلوت‌ها بيايند و از ما مي‌پرسد: حركت اين‌ همه موتور و اتومبيل كلوت‌ها را خراب نمي‌كند؟ و باز نگران مي‌شود براي سرو هزارساله كه بي حصار بود و ريشه‌هايش از خاك بيرون زده بود. و باز نگران مي‌شود... نگران مي‌شود... نگران مي‌شود...