تجليل از معلمان ايثارگر و فداكار پاسداشت انسانهايي است كه طي سالها تعليم و تربيت، به چيزي جز عشق معلمي فكر نكردند تا نامشان براي هميشه در كتاب زندگي باقي بماند. مرتضي اصغري، معلم نمونه كشوري و يكي از هزاران معلم ايثارگر ايران از 5سال قبل تدريس دانشآموز بيماري را بر عهده گرفته و با حضور در خانه اين دانشآموز به او درس ميدهد.
او تلخترين لحظات زندگياش را زماني ميداند كه شاهد درد و رنج دانشآموز بيمارش است و از شيريني لحظهاي ميگويد كه شاگرد بيمارش به سختي قلم را در دست ميگيرد و روي كاغذ مينويسد: «معلم عزيزم دوستت دارم». اين معلم 50ساله اهل شهر اهر در استان آذربايجان شرقي، اين روزها زندگياش را علاوه بر دانشآموز بيمارش وقف 4دانشآموز روستاي محروم «گميش آباد» در 25كيلومتري شهر اهر كرده است.
جاده پرپيچ و خم كوهستان «گويجه بيل» و برف و كولاك سنگين زمستان و بسته شدن جاده نيز نتوانسته است اراده او را براي برگزاري كلاس درس كم كند. هر روز سوار بر خودرو، پيچهاي جاده را پشت سر ميگذارد تا به 4دانشآموز روستا درس زندگي بدهد. مرتضي اصغري كه سال آينده بازنشسته خواهد شد هنوز هم با عشق و شور 29سال قبل براي تدريس در كلاس درس حاضر ميشود. او با وجود داشتن فرزندي كه از بيماري رنج ميبرد اين روزها شاهد به بار نشستن تلاشهايي است كه براي يك دانشآموز بيمار انجام داده است. با او درباره معلم شدن و ايثار براي دانشآموزان گفتوگو كردهايم.
- تدريس علم و معرفت
5خواهر و 4برادر بوديم. پدرمان روحاني بود و از همان دوران كودكي به ما ميگفت معلمي شغلي است. آنها براي هدايت و آموزش مردم مبعوث شده بودند و به همين دليل معلمي شغل مقدسي است. از كودكي علاقه زيادي به معلم شدن داشتم و در بازيهاي كودكانه با خواهرها و برادرهايم، هميشه نقش معلم را من بازي ميكردم. پس از پايان تحصيلات متوسطه در نيروي دريايي و پس از آن در اداره ثبت احوال و مخابرات مشغول بهكار شدم اما پس از مدت كوتاهي احساس كردم من متعلق به اين شغل نيستم. بهدنبال گمشدهام رفتم. بايد بهدنبال شغلي ميرفتم كه دلم در جستوجوي آن بود. سرانجام تصميم گرفتم به حرف دلم توجه كنم و سراغ معلمي رفتم. پس از قبولي در دانشسرا، تحصيلات را ادامه دادم و با فارغالتحصيلي از دانشسرا در مقطع ابتدايي يكي از مدارس شهر اهر مشغول بهكار شدم.
هيچگاه نخستين روزي كه مقابل دانشآموزان كلاس ايستادم را فراموش نميكنم. همه چشمها به من خيره شده بود. باور نميكردم كه به آرزوي كودكيام دست پيدا كردهام. دانشآموزان پشت نيمكتها تشنه آموختن بودند و قرار بود من به آنها درس بدهم. آن روزها خاطرات زيبايي را براي من رقم زد. هر روز صبح به عشق ديدن بچهها به مدرسه ميرفتم. معصوم بودن و سادگي 2 ويژگي بارز دانشآموزان مقطع ابتدايي است.
در اين مدت چيزهاي زيادي از آنها آموختم. در چند مدرسه شهر اهر براي دانشآموزان پايه ابتدايي تدريس كردم و در اين مدت نيز سعي ميكردم مثل يك پدر با دانشآموزان دوست باشم. مهمترين سرمشقي كه به آنها ميگفتم آموختن علم و معرفت بود. سالها از روزهايي كه وارد نخستين كلاس مدرسه شدم و دانشآموزان ابتدايي به احترام من ايستادند ميگذرد. وقتي امروز در كوچه و خيابان بهطور تصادفي آنها را ميبينم كه در تحصيلات و همچنين كار، انسانهاي موفقي شده و زندگي سالمي دارند و از وضعيتشان راضياند بهخودم ميبالم.
- درس انسانيت
چند سال قبل وقتي براي تدريس به مدرسه مرادخواه 2 آمدم متوجه دانشآموزي شدم كه از يك بيماري رنج ميبرد. علي اصغرزاده دانشآموز پايه اول بود و بهدليل بيماري رماتيسم مفصلي نميتوانست با بچهها در حياط مدرسه ورزش كند. از همان روز نخست احساس كردم او پسرم است. توجهم به او بيشتر از دانشآموزان ديگر بود. خانه آنها جاده «شيله بران» در حاشيه اهر بود و هرروز با سختي به مدرسه ميآمد. تا سال سوم ابتدايي شاگرد خودم بود و از سال چهارم بهدليل شدت گرفتن بيماري نتوانست به مدرسه بيايد. همه وجودش را درد فرا گرفته بود و به سختي راهميرفت. چند نفر از معلمها با كمك هم يك ويلچر براي او تهيه كرديم تا از تحصيل عقب نيفتد. سال گذشته مدير مدرسه پيشنهاد تدريس خصوصي به علي را مطرح كرد و از آنجا كه او 3 سال شاگرد من بود خودش درخواست كرد تا من دوباره به او درس بدهم.
در آن لحظات احساس كردم بايد به علي كمك كنم. نبايد وضعيت جسمي او باعث ميشد تا از تحصيل بازبماند. با وجود آنكه براساس قانون بايد 2 سال آخر تدريس در آموزشو پرورش را به يكي از روستاهاي محروم ميرفتم اما درس دادن به علي را فراموش نكردم. هر روز صبح مسافت 25كيلومتري اهر تا روستاي گميش آباد را طي ميكنم و عصر وقتي بازمي گردم پس از كمي استراحت به خانه علي كه در حاشيه شهر قرار دارد ميروم و به او درس ميدهم. چند ساعتي كه در كنار او هستم تلاش ميكند تا درسها را خوب ياد بگيرد. با ديدن او ياد پسرم سجاد ميافتم كه بهخاطر عقبماندگي ذهني سالهاست خانه نشين است و نتوانسته تحصيل كند.
دوست نداشتم پسر بااستعدادي مثل علي به سرنوشت پسرم دچار شود. متأسفانه درد مفاصل او هر روز بيشتر شده و لاغرتر ميشود و به همين دليل تمايل كمتري به ياد گرفتن نشان ميدهد؛ البته همه نمرات او تا به امروز عالي بوده و بهدليل اينكه ديگر نميتواند قلم در دست بگيرد براي امتحانات پايان سال بايد از شخص ديگري كمك بگيرم تا سؤالات را از علي پرسيده و پاسخ آنها را بنويسد. او دانشآموز باهوشي است اما درد مفاصل توان جسمي او را بهشدت ضعيف كرده است. بهترين روز زندگيام روز معلم بود. وقتي به خانه علي رفتم او با شاخه گلي منتظرم بود. آن شاخه گل بهترين كادويي بود كه در روز معلم گرفتم. او با همان دستان ناتوانش روي كاغذ برايم نوشت:« آقا معلم بهخاطر همه زحمتهايي كه براي من ميكشي از تو سپاسگزارم».
- عشق است، نه چيز ديگر
من خارج از ساعت اداري و بعد از پايان مدرسه راهي خانه علي ميشوم. معلمي يعني عشق، يعني يك روانشناس كه بتواند با دانشآموز به خوبي ارتباط بر قرار كند. در روستاي ديگري كه تدريس ميكنم 4دانشآموز محروم حضور دارند. مسير شهر اهر تا به اين روستا كه جاده كوهستاني در دامنه كوه گويجهبيل قرار دارد بسيار خطرناك است. در زمستانها كولاك بارها باعث مسدود شدن جاده ميشود اما با هر سختياي كه هست خودم را به روستا ميرسانم. بارها اتفاق افتاده كه در ميان برف و كولاك خودرو را رها كرده و پياده به طرف روستا حركت كردهام.
همه سعي و تلاشم اين بوده كه اجازه ندهم حتي يك روز كلاس درس تعطيل شود. معتقدم كه تعليم و تربيت نبايد هيچگاه تعطيل شود و اگر قرار است آينده كشور ساخته شود بايد آيندهسازان آن انسانهاي تحصيل كردهاي باشند. در آخرين سالي كه مشغول تدريس هستم تنها آرزويم موفقيت همه دانشآموزان و سلامتي خانوادهام است. بهترين پاداش من زماني است كه ميبينم دانشآموزاني كه سالها قبل پشت نيمكت كلاسهاي درس من مينشستند امروز به جايگاههاي مهم علمي و شغلي رسيدهاند.