دیوارهایی که خودت آنها را ساختهای. با دستهای غمگین خودت. از هفت سالگی. نه، از پنج سالگی يا شايد حتي از دو سالگی. دیوارهایی که مامان برایت ساخته. مرجان دوست جونجونيِ سوم راهنماییات برایت ساخته. دیوارهایی از کلمههای بابا. دیوارهایی که هیچوقت یاد نگرفتی برایشان کاری کنی. از رویشان بپری. خرابشان کنی و یا از آن بهتر، برایشان در و پنجرهای بسازی.
***
خداوند به تو دست داده است برای ساختن و دلی برای این که بتوانی پنجرهها را لابهلای آجرها ببینی. خداوند تو را خلاق آفریده است. مهربان و بازیگوش و خلاق. کسی که میتواند درها را از لابهلای آجر و سیمان ببیند. کسی که میتواند پرنده باشد. بالهایی کوچک داشته باشد و رؤیاهایی بزرگ. کسی که از دیوارها نمیترسد و برای هر چیز برنامهای دارد.
خداوند تو را طوري آفريده كه بتواني فكر كني، نقشه بكشي و برنامهريزي كني. برای بو کردن شببوها. نقشهای برای زمزمه کردن يك آهنگ، نقشهای برای گفتن یک شعر، برنامهای برای استجابت یک دعای بسیار کوچک. برنامهای برای رفتن به یک قایق. برنامهای برای جواب دادن به یک پيامك تلخ. نقشهای برای گریستن. برنامهای برای اختراع یک دعای تازه، یک نیایش نارنجی.
***
من از روی دیوارها پریدهام. خداوند به من ارادهای عجیب داده است. طوریکه میتوانم از روی زمین ماه را نفس بکشم. طوریکه میتوانم دستهایم را برای بلعیدن همهی رنگینکمانها بلند کنم. ارادهای برای خواندن آوازی عجیب. برای شبزندهداری و به صدای خدا گوش دادن.
خداوند به من دهانی برای خواندن شعر و قدرت تخيل و تجسمی برای کشیدن سرزمینهای پشت دیوار در نقاشیهایم داده است. من دیوارهای درونم را میشناسم و از آنها عبور میکنم. من گسترههای آبی ذهنم را میشناسم و از همهی سدها میگذرم تا رودخانههای قلبم همیشه جاری باشند.
***
تو هم باید این تصمیم را بگیری. باید یک روز خدا را با نام کوچکش صدا بزنی. بسیار بلند و واضح و منتظر بمانی تا شنیده شوی. آن وقت علامتی به تو میرسد.
تو باید برای دیدن و شنیدن علامت، گوش و چشم تیزی داشته باشی. تو باید برای نفس کشیدن در هوای تازه تشنه باشی و به خداوند بگویی که تشنهای تا از آسمان آب جاری شود. تو بايد روی موجها بنشینی و از دیوار بگذری، دیوار تاریکی، دیوار ترسهای بیهوده، دیوار خشمهای سیاه، دیوار کینههای عمیق، دیوار کابوسهای ساختگی، دیوار نفرت، نفرت، نفرت و حرص برای داشتن چیزی که تنها جای تو را تنگ میکند.
تو هم باید یک روز این تصمیم را بگیری. خداوند دست تو را خواهد گرفت و تنهایت نخواهد گذاشت. راه بسیار سخت و پیچیده است و دیوارها بسیار سمجاند. دیوارها مدام زاییده میشوند. دیوارها جان تو را میگیرند. تو را خسته میکنند. دیوارها تو را تنها میکنند. تو را میترسانند. دیوارها از تو چیزی باقی نمیگذارند، اگر دستهایت در دست خدا نباشد و نام خودت را ندانی. دیوارها تو را از تو میگیرند اگر ترس را در چشمهایت ببینند.
اما گاهی کافی است که صدایی بلند و روحی بزرگ داشته باشی و باور داشته باشي که پرستوها همیشه در بهار باز میگردند و آدم برفیها دوباره در اردیبهشت در جان درختها شکوفه میکنند. ایمان چیز خوبی است، آدم را دلگرم میکند و دیوارهای تو در تو را میپوساند. ایمان به تو نام میدهد و راه را باز خواهد کرد.
ایمان داشته باش و خداوند را از یاد نبر. دیوارها در بیداری فرو خواهد ریخت!