تاریخ انتشار: ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۲۳:۰۰

لیلی شیرازی: گاهی زندگی‌­ات یک‌سره دیوار است. دیوارهایی بسیار بلند و ترسناک. وقتی که خوابی، دیوارها به سمتت می­‌آیند و آزارت می‌­دهند. دیوارها بی‌صدا هستند، اما تو در خواب فریاد می‌­زنی.

دیوارهایی که خودت آن­‌ها را ساخته‌­ای. با دست‌­های غمگین خودت. از هفت سالگی. نه، از پنج سالگی يا شايد حتي از  دو سالگی. دیوارهایی که مامان برایت ساخته. مرجان دوست جون‌جونيِ سوم راهنمایی‌­ات برایت ساخته. دیوارهایی از کلمه­‌های بابا. دیوارهایی که هیچ‌­وقت یاد نگرفتی برایشان کاری کنی. از رویشان بپری. خرابشان کنی و یا از آن بهتر، برایشان در و پنجره­‌ای بسازی.

***

خداوند به تو دست داده است برای ساختن و دلی برای این که بتوانی پنجره‌­ها را لابه‌لای آجرها ببینی. خداوند تو را خلاق آفریده است. مهربان و بازیگوش و خلاق. کسی که می­‌تواند درها را از لابه‌لای آجر و سیمان ببیند. کسی که می‌­تواند پرنده باشد. بال‌هایی کوچک داشته باشد و رؤیاهایی بزرگ. کسی که از دیوارها نمی­‌ترسد و برای هر چیز برنامه‌­ای دارد.
خداوند تو را طوري آفريده كه بتواني فكر كني، نقشه بكشي و برنامه‌ريزي كني. برای بو کردن شب­‌بوها. نقشه‌­ای برای زمزمه کردن يك آهنگ، نقشه‌­ای برای گفتن یک شعر، برنامه‌­ای برای استجابت یک دعای بسیار کوچک. برنامه­‌ای برای رفتن به یک قایق. برنامه‌­ای برای جواب دادن به یک پيامك تلخ. نقشه‌­ای برای گریستن. برنامه‌­ای برای اختراع یک دعای تازه، یک نیایش نارنجی.

***

من از روی دیوارها پریده­‌ام. خداوند به من اراده‌­ای عجیب داده است. طوری‌‌که می‌­توانم از روی زمین ماه را نفس بکشم. طوری‌‌که می‌توانم دست­‌هایم را برای بلعیدن همه­‌ی رنگین‌کمان­‌ها بلند کنم. اراده‌­ای برای خواندن آوازی عجیب. برای شب‌­زنده‌­داری و به صدای خدا گوش دادن.

خداوند به من دهانی برای خواندن شعر و قدرت تخيل و تجسمی برای کشیدن سرزمین­‌های پشت دیوار در نقاشی­‌هایم داده است. من دیوارهای درونم را می­‌شناسم و از آن­‌ها عبور می­‌کنم. من گستره­‌های آبی ذهنم را می‌­شناسم و از همه­‌ی سدها می‌­گذرم تا رودخانه‌­های قلبم همیشه جاری باشند.

***

 

تو هم باید این تصمیم را بگیری. باید یک روز خدا را با نام کوچکش صدا بزنی. بسیار بلند و واضح‌ و منتظر بمانی تا شنیده شوی. آن وقت علامتی به تو می‌­رسد.

تو باید برای دیدن و شنیدن علامت، گوش و چشم تیزی داشته باشی. تو باید برای نفس کشیدن در هوای تازه تشنه باشی و به خداوند بگویی که تشنه‌­ای تا از آسمان آب جاری شود. تو بايد روی موج‌­ها بنشینی و از دیوار بگذری، دیوار تاریکی، دیوار ترس‌های بی­هوده، دیوار خشم‌­های سیاه، دیوار کینه­‌های عمیق، دیوار کابوس­‌های ساختگی، دیوار نفرت، نفرت، نفرت و حرص برای داشتن چیزی که تنها جای تو را تنگ می‌­کند.

تو هم باید یک روز این تصمیم را بگیری. خداوند دست تو را خواهد گرفت و تنهایت نخواهد گذاشت. راه بسیار سخت و پیچیده است و دیوارها بسیار سمج‌اند. دیوارها مدام زاییده می‌­شوند. دیوارها جان تو را می‌­گیرند. تو را خسته می­‌کنند. دیوارها تو را تنها می­‌کنند. تو را می‌­ترسانند. دیوارها از تو چیزی باقی نمی‌­گذارند، اگر دست­‌هایت در دست­‌ خدا نباشد و نام خودت را ندانی. دیوارها تو را از تو می­‌‌گیرند اگر ترس را در چشم‌­هایت ببینند.

اما گاهی کافی است که صدایی بلند و روحی بزرگ داشته باشی و باور داشته باشي که پرستوها همیشه در بهار باز می‌گردند و آدم ­برفی­‌ها دوباره در اردیبهشت در جان درخت­‌ها شکوفه می‌کنند. ایمان چیز خوبی است، آدم را دل‌گرم می­‌کند و دیوارهای تو در تو را می­‌پوساند. ایمان به تو نام می­‌دهد و راه را باز خواهد کرد.

ایمان داشته باش و خداوند را از یاد نبر. دیوارها در بیداری فرو خواهد ریخت!