لیلی شیرازی: همه می‌دانند باران فقط برای بهار نیست،

 پاییز که فراوان باران دارد، زمستان هم، اگر شبیه زمستان این سال‌های شهرهای بزرگی مثل تهران باشد، بیش‌تر باران دارد تا برف و پیش می‌آید که تابستان حتی، برایمان باران بیاورد، اما هیچ‌کدام از ما، با شنیدن کلمه‌ی باران، جز به بهار و سبزی خیس برگ‌های تازه جوانه‌زده در اولین روزهای آن فکر نمی‌کنیم. انگار باران با بهار معنا می‌شود و در بهار زاده شده است. حتی اسم این دو در کنار هم، «باران» و «بهار» طنین دیگری دارند و جور دیگری به گوش می‌نشینند.

اسم‌ها گاهی این‌طور می‌شوند، بعضی اسم‌ها جوری کنار هم می‌نشینند که انگار یکی بدون دیگری نمی‌تواند و نباید وجود داشته باشد، انگار زادروز یکی، روز تولد و شکوفایی دیگری هم بوده است، نمی‌شود این دو را جدا از هم، مستقل و یگانه تصور کرد، و هرکس با شنیدن یکی، به یاد دیگری می‌افتد.

این‌روزها، برای من روزهای ویژه‌ای است، نه فقط برای این‌که به سال‌روز تولد سه تن از دوست‌داشتنی‌ترین‌هایم نزدیک شده‌ایم، بلکه به‌خاطر اين که از سرم می‌گذرد بدون این سه تن، آیا ما به همان شیوه‌ای می‌اندیشیدیم که امروز می‌اندیشیم؟ حس می‌کنم اگر این سه تن نبودند، نه فقط در تاریخ، که در قلب ما هم، چیزی کم بود، چیزی که شبیه هیچ چیز، جز همین سه تن نیست!

نامی که شجاعت از دلش چشمه می‌زند. مادرش نماینده‌ی مهربانی است و پدرش صدای دلاوری، برادر بزرگ‌ترش پرچم تدبیر را در تاریخ به دست گرفته و خودش که معنای نامش نیکوی لطیف1 است، سرچشمه‌ی رودخانه‌ی سبزی است که بیش از یک هزاره است در سراسر تاریخ جریان پیدا کرده.

تمام زندگی و سرنوشتش شبیه یک درخت سبز و بارور، پیش چشم همه‌ی ماست و هروقت دلمان می‌گیرد، به سراغش می‌رویم، زیر سایه‌اش آرام می‌گیریم و چند لحظه‌ای بوی اسمش را به جان می‌کشیم.

حسین با شجاعتش به جان من می‌نشیند ودر چشم من  این‌­دو چنان به هم تنیده‌اند که بی او، شجاعت چیزی کم دارد. روز میلادش را با این فکر می‌گذرانم که پیش از او، شجاعت آیا معنایی داشته است؟ و خوش می‌شوم از این فکر که امروز فقط روز به دنیا آمدن او نیست، بلکه روزی است که شجاعت، معنای واقعی خود را پیدا کرده است.

ایستاده در کنار کوه

یک دست، برای ما یادآور اوست، دستی با پنج انگشت گشوده که تا همین چندسال پیش، هرجا نشانی از آب و تشنگی بود، دست او هم دیده می‌شد. عباس‌ع، که دیگران پدر فضیلت‌ها2 صدایش می‌کردند، با همین دست از هم گشوده، برادریش را به تمام ما نشان داد. او، رشید و بلندبالا، در کنار کوه ایستاد و دست‌هایش را سپر برادرش، حسین‌ع، کرد تا برای همه‌ی سال‌های پیش و پس از خود، برادری را معنا کند.

عباس‌(ع)برای حسین‌(ع)، برادری مهربان است، ربطی به مرد و زن بودن ندارد، متواضع است و گوش به فرمان، نه فقط تشنگی، نه فقط دست‌­ها، که چشم‌هایش را هم بی‌چشم‌داشت تقدیم برادر می‌کند. با تمام صلابت، از درون نرم است و شیرین، شبیه یک‌جور دلگرمی است که لبخند را به لب می‌آورد و دست‌ها را گرم می‌کند.

این‌روزها، برادری هم با ولادت عباس‌ع، به‌دنیا آمده است، شکل و معنایی از برادری که نه پیش از او وجود داشت و نه پس از او، به این عمق و کمال، در هیچ برادر و خواهر دیگری دیده شد. شکلی از برادری که برای هرکدام از ما، تبدیل شده است به دستی با پنج انگشت گشوده، که در سقاخانه‌های قدیمی می‌بینیمش و هنوز هم این‌جا و آن‌جا، می‌توان نقشش را بر کاسه‌های مسی ديد.

حکایت آن چشم‌های صبور

در روز واقعه، روز دهم محرم، چشم‌هایی زرد و پر آب و تنی رنجور هم در یکی از چادرها بود، چشم‌هایی که آن روز را دیدند تا بتوانند ماجراها را همان‌طور که آن روز رخ داده، برای دیگران در تمام روزها و سال‌های پس از آن تعریف کنند. صبر با آن چشم‌ها تعریف شد.

 آن چشم‌­ها سال‌های سال پس از واقعه، باز ماندند و هرسال برای هرکه گوش شنوایی داشت، با صبر و آرامش آن­چه را كه در آن روزها رخ داد، روایت کردند. این روزها، روز ولادت صاحب آن دو چشم، امام علی‌بن حسین، حضرت سجاد‌ع، هم هست. امامی که سال‌ها پس از آن روزها زیست و با صبر خود، اجازه نداد سال‌های طولانی تاریخ، واقعه‌ی کربلا را از تازگی بیندازد و زیر آن‌همه ماجراهای درشت و ریز، دفن کند.

روز میلاد حضرت سجاد(ع)، روز ولادت صبر است...

حال خوب سیراب شدن

هر صبح، چشم‌هایت را که باز می‌کنی، هوای این روزها را با دقت به سینه بکش، بوی خوش تولد شجاعت، برادری و صبر، سیرابت خواهد کرد، شربت شیرینی که مدیون جوانه زدنِ این سه تن، این سه گل، این سه درخت پاک بر قامت تاریخ است.

-----------------------

1. حسین را می‌توان خوبی یا زیبایی لطیف معنا کرد.

2. ابوالفضل را می‌توان پدر فضیلت‌ها ترجمه کرد.