«سروش صحت»، نويسنده، بازيگر و كارگردان 50سالهي اصفهاني را ميگويم؛ هنرمند خوشاخلاقي كه ميگويد روزنامهي همشهري و هفتهنامهي دوچرخه را خيلي دوست دارد و براي همين حاضر ميشود خيلي ديروقت و در ساعتهاي پاياني روز يكشنبه، با ما به گفتوگو بنشيند.
اينروزها احتمالاً مجموعهي «شمعدوني»، تازهترين ساختهي او را از شبكهي سه ديدهايد. اين مجموعه كه ساخت آن از اسفند 1392 شروع شد و تا ماههاي پاياني سال 1393 ادامه داشت، فضاي تازهاي را از «طنز موقعيت» در تلويزيون ايجاد كرده و مخاطبان بسياري را جذب كرده است. به همين بهانه، گفتوگويي ويژه را با او براي اين شماره آماده كردهايم.
بگذاريد همين ابتداي كار بپرسم چرا «شمعدونی»؟ اين اسم چه ارتباطی با سریال دارد؟
من توصیه میکنم سریال را تا آخر ببینید تا خودتان متوجه شوید. البته داستان پیچیدهای پشت این اسم نیست، اما صبر کنید تا خودتان متوجهاش بشوید.
شما پیش از این هم با «ایمان صفایی» براي نوشتن فيلمنامه همكاري كردهايد. این همکاری چه ویژگیهایی دارد؟
راستش من احساس میکنم که خیلی با ایمان، همسلیقهام و بهنوعی زبان مشترکی داریم و هردو حس میکنیم که در نوشتن، مکمل یکدیگريم. با هم شخصیتها را تعریف میکنیم و برایشان داستان مینویسیم.
شخصیت «سعید» با اینکه دورهي نوجوانی را گذرانده، اما هنوز بعضي از ويژگيهاي مخصوص این دوره را دارد. موقع نوشتن شخصیت «سعید»، به نوجوانی خودتان هم فکر ميكرديد؟
سعید، یک جوان 20ساله است که هنوز از نظر شخصیتی به جوانی نرسیده و در مرحلهای است که میخواهد خودش را پیدا کند و مدام از خودش میپرسد: «من کیام؟»
موقع نوشتن شخصیت سعید، خيلي كم پيش آمد كه به نوجوانی خودم فکر کنم. اما من یک پسر نوجوان دارم و بيشتر به رفتارهای او و دوستانش توجه میکردم. به سؤالهایی که میکند، به دغدغههایش و اینکه چه جاهایی مردد است، دقت میکردم.
نوجوانی خودتان چهطور بود؟
من هم ویژگیهای یک نوجوان را داشتم، اما وضعيت نوجواني من با نوجوان امروزي خیلی فرق میکرد. آنموقع رسانه، اینقدر گسترده نبود، فضای مجازی و اینترنت و موبایل وجود نداشت و دغدغهی اصلی ما دانشگاه بود. براي ما قبولشدن در کنکور خیلی خیلی مهم بود و احساس میکردیم که زندگیمان را تغییر میدهد. آنموقع مشکلات ما از جنس دیگری بود.
آنروزها فیلمها و سریالها را دنبال میکردید؟
بله، خیلی زیاد! تلویزیون را كه همیشه نگاه میکردم و تقریباً هیچ سریالی نبود که نبینم.
از کجا «عرفان برزین» را براي نقش «عرشيا» پیدا کردید؟
برای نقش عرشیا، دنبال یک بازیگر پنج يا ششساله میگشتیم که بتواند این نقش سخت و پردیالوگ را بازی کند. عرفان، از اولین پیشنهادها بود که نتيجهاش هم خیلی خیلی عالی بود. البته عرفان قبلاً هم بازی کرده بود، اما در این نقش خيلي بیشتر دیده شد. نکتهي جالب اینجاست که با اینکه نقش عرشیا، پسري جسور و کمی بیادب است، اما خود عرفان واقعاً پسر باادب و موقری است.
چهطور یک پسربچهي ششساله میتواند اینقدر خوب بازی کند؟
جالب است بدانيد عرفان سواد نداشت و دیالوگها را برایش میخواندند. اما او خیلی با تمرکز گوش میداد و خوب هم اجرا میکرد. من فکر میکنم مهمترین نکته این است که او خیلی باهوش است و واقعاً عاشق کاری است که انجام میدهد. من آرزو میکنم که عرفان روز به روز موفقتر شود.
يك سؤال عجيب! چرا همیشه اسم سربازهای کلانتری در سریالهای شما «قاسمی» است؟
[ميخندد!] چه جالب! فکر نمیکردم که کسی متوجه اين موضوع بشود!
راستش وقتي براي اولینبار من و ايمان شخصيت يك سرباز کلانتری را در يكي از كارهايمان نوشتيم، فامیلیاش را قاسمی گذاشتیم. آن قاسمی، خیلی برایمان دوستداشتنی بود و با ایمان تصمیم گرفتیم که همیشه فامیلی سربازهای کلانتری را قاسمی بگذاریم!
ما سربازها را خیلی دوست داریم و میخواهیم سربازهای سریالهایمان، آدمهایي شیرین و دوستداشتنی باشند و این «قاسمی» هم وجه خاصی از کار باشد.
سالهاست همهي مخاطبان تئاتر و تلويزيون «قدرتالله ایزدی» را در نقش «آقا رشید» ديدهاند و میشناسند. اما اینبار شما از ايشان در نقشی کاملاً متفاوت استفاده کردید.
بله، آقای ایزدی، همیشه از کمدینهای محبوب من بودهاند و همیشه دلم میخواست که با او همکاری کنم و خوشبختانه در این کار او به من اعتماد کرد. هرچند که بهسختی پذیرفت نقش دیگری را بازی کند، اما درنهايت قبول کرد و من فکر میکنم که خیلی خوب از عهدهی نقش خودش برآمد. امیدوارم که این همکاری باز هم تکرار شود.
چرا هيچوقت جلوي دوربینهای سریالهای خودتان نمیروید؟
راستش بازی من خیلی وابسته به کارگردان است. اگر اشتباهی کنم، نمیتوانم کسی را مقصر بدانم و در بازی همیشه احتیاج به راهنمایی کسی مثل کارگردان دارم تا راهنماییام کند. براي همين اگر خودم کارگردان باشم، این کار خیلی برایم سخت میشود.
شما در 33سالگي براي اولينبار در تلويزيون كارتان را شروع كرديد. قبل از آن هم به بازيگري فكر ميكرديد؟
نه! قرار نبود بازيگر شوم. در حقيقت من براي نويسندگي سر صحنهي مجموعهي «جُنگ77» رفته بودم، اما يكهو ديدم دارم در آن بازي ميكنم!
همکاریهاي اخيرتان با گروه موسيقي «دنگشو» از كجا شروع شد؟
خب من همهي اعضاي گروه دنگشو را از نزديك میشناسم و کارهایشان را دوست دارم. البته کارهای گروههای دیگر مثل «پالت» و «چارتار» را هم تعقیب میکنم و آنها را هم خیلی دوست دارم. براي همين در سریالهای قبلی از گروه دنگشو خواهش کردم که با ما همکاری کنند و آنها هم پذیرفتند و کارهای خوبی ارائه دادند.
«چارخونه»،«ساختمان پزشکان»، «پژمان» و حالا هم «شمعدونی». براي سريال بعدي فكري كردهايد؟
بله، در حال نوشتن فیلمنامهی مجموعهای به تهيهكنندگي رضا جودي، برای شبکهی یک هستیم. درضمن در حال نوشتن قرارداد اولین فيلم سینماییام هستم که سعی کردهام در آن مایههایی از طنز هم وجود داشته باشد.
دوست دارید برای نوجوانها هم كاري بسازید؟
خیلی خیلی دوست دارم، اما هنوز برنامهای برايش ندارم. از طرفی ساختن کار طنز دارد کمی سخت می شود.
چرا؟
من فکر میکنم که آستانهي تحمل ما پایین آمده و با کوچکترین شوخی، خيلي زود بهمان برمی خورد! گاهی هم حس توهین به بعضیها دست میدهد و همهی اینها باعث فشارهایی میشود که ساختن کار طنز را سختتر میکند.