- 10:15 يكشنبه، 12تير سال1367، 3 ژوئيه 1988، فرودگاه هرمزگان
290 مسافر وارد هواپيماي مسافربري ايرباس به مقصد دبي شدند. مسافران روي صندليهايشان جاي گرفتند و بعد از توضيحات يكي از مهمانداران، كمربندها بسته شد و كاپيتان محسن رضائيان، با سابقه 7هزار ساعت پرواز، از برج مراقبت اجازه لندينگ خواست. هواپيما ساعت 9:30 همان روز سوختگيري كرده و از نظر فني بازديد شده بود. با دستور برج پرواز، هواپيماي ايرباس A-300 از روي باند بلند شد. روزهاي يكشنبه و سهشنبه هر هفته هواپيما به مقصد دبي به پرواز درميآمد اما كاپيتان با تجربه هرگز نميدانست كه اين آخرين پرواز اوست. ساعت 10:24 يكشنبه، 12تير سال 1367، در آسمان آبهاي خليجفارس كاپيتان، سطح پرواز را 12000پا اعلام كرد و بدون هيچ مشكلي به سمت مقصد درحال حركت بود كه ناگهان 2 موشك زمين به هواي ناو وينسنس آمريكا در نزديكي تنگه عرضه، بين شارجه و بندرعباس به سمت هواپيما شليك و پرواز 655 در هوا منفجر شد و هواپيما با سرنشينانش در آبهاي خليجفارس سقوط كرد.
- فرمانده تيم غواصي: جسد 100 مسافر هرگز پيدا نشد
صبح 12 تيرماه سال67 يك تيم 5 نفره غواصي با فرماندهي سرهنگ منصور قاسمي، فرمانده وقت منطقه يك نيروي دريايي سپاه راهي آبهاي خليجفارس شد تا عملياتي را انجام دهد. هنوز زمان زيادي از حضورشان در محل عمليات نگذشته بود كه به اين تيم اعلام شد هواپيمايي در نزديكي محل عمليات سقوط كرده است. سرهنگ در اينباره ميگويد: «20دقيقهاي طول كشيد تا خودمان را به محل مورد نظر رسانديم. ما نخستين تيمي بوديم كه بهدليل نزديك بودن محل عملياتمان با محل حادثه، آنجا رسيده بوديم. آن زمان مثل الان نبود كه دستگاههاي جيپياس باشد و محل دقيق حادثه را نميدانستيم، به همين دليل شروع به گشت زدن در محل كرديم اما چيزي به چشممان نخورد.» تيم جستوجو حدود 20دقيقه در محل به كنكاش پرداختند اما هيچ اثري از هواپيما يا سرنشينان آن نبود؛ «هوا بسيار گرم بود و چون چيزي روي سطح آب نميديديم، با خودم گفتم احتمالا اشتباهي اين پيام اعلام شده است و به تيم دستور بازگشت دادم. دور زديم و داشتيم برميگشتيم كه متوجه چادر مشكي زنانهاي روي آب شدم. به سمت چادر رفتم و آن را از آب گرفتم، چادر سوراخ سوراخ شده و مهر تأييدي بر سقوط هواپيما بود.» چادر زنانه، ردي بود براي اعلام محل سقوط هواپيما در آبهاي خليجفارس. تيم غواصي ديگر مطمئن شده بودند كه هواپيمايي سقوط كرده و حادثهاي رخ داده است؛ «با بيسيم محل را اعلام كرديم و در اطراف محل علامتگذاري شد. بعد از حدود نيمساعت، اشياي سبك داخل هواپيما از قبيل اسباببازيهاي كودكان و تكههاي پلاستيكي صندلي هواپيما روي آب آمدند. »
جعبه سياهي كه هرگز پيدا نشد
حدود 3 هفته جست و جو در محل ادامه داشت و نيروهاي امداد و نجات، ارتش، سپاه و نيروهاي مردمي در جستوجوي هواپيما و اجساد قربانيان اين جنايت هولناك بودند؛ « حدود 3 هفته در آن محل بوديم و به جستوجوي اجساد مسافران و قطعات هواپيما در عمق ۳5 -۳0متري ميپرداختيم. از آنجا كه هواپيما با موشك رويهوا زده شده و متلاشيشده بود، قطعات آن در منطقه وسيعي پراكنده شده بود. گستردگي زياد منطقه تجسس و صخرههاي مرجاني كار را براي غواصان سخت كرده بود. عملياتي كه ما انجام داديم در حدود ۱۰ مايلي جنوبشرقي جزيره هنگام و محدوده آبهاي داخلي ايران بود. ما بايد متر به متر كف دريا را ميگشتيم تا اجساد متلاشيشده مسافران يا قطعات هواپيما را پيدا كنيم و باتوجه به شرايطي كه توضيح دادم، كار دشواري بود. هواپيما 290سرنشين داشت كه جسد 100نفر از آنان هرگز پيدا نشد، اجسادي هم كه پيدا شد وضعيت مناسبي نداشتند. از آنجا كه امكانات رديابي، آن سالها مانند الان نبود هرگز جعبه سياه هواپيما پيدا نشد و هنوز به تجسسهاي جديد براي يافتن جعبه سياه و بيرون آوردن قطعات ديگر هواپيما از زير آب نيازاست.»
تلخترين صحنه يك سقوط
«آن روزها من صحنهاي ديدم كه هربار بهخاطر ميآورم تا چند روز ناراحت ميشوم. يكي از روزها يك تيم دونفره براي جستوجو به زير آب رفته بوديم كه يك قطعه از بدنه هواپيما را پيدا كرديم كه حدودا ۲ يا ۳ پنجره هواپيما را شامل ميشد. اين قطعه بهنحوي در بستر دريا بود كه بخش بيروني هواپيما به سمت ما بود. ما با طناب اين قطعه را بستيم و پس از آن قطعه را به سمت بالا كشيدند. ما هم همراه قطعه داشتيم به سطح آب ميآمديم. تقريباً در عمق ۲۰متري بوديم كه من به غواصي كه همراهم بود گفتم ميروم بخش داخلي آن قطعه را ببينم. وقتي رفتم صحنهاي را ديدم كه خيلي عجيب بود. هنوز دوصندلي به اين بدنه وصل بود. مادري روي اين صندلي نشسته و كمربند بسته بود. اين مادر در آن حال هنوز بچهاش را سخت در آغوش داشت. من آن لحظه از ديدن اين صحنه شوكه شدم و دهني اكسيژن كه در دهنم بود داشت شل ميشد. اگر بهخودم مسلط نميشدم شايد خودم هم آنجا غرق ميشدم. سريع چشمهايم را بستم و برگشتم. به نزديكي سطح آب كه رسيديم، گفتم آن قطعه را متوقف كنند و ملحفهاي آوردند تا آن مادر و دختر را بپوشانيم و پس از آن به سطح آب آوردند. بدون آنكه مادر و بچهاش را از هم جدا كنيم اجساد را به پزشكي قانوني منتقل كرديم. اين بدترين صحنهاي بود كه من با آن مواجه شدم.»
- اولين عكاس: آن صحنهها را هرگز فراموش نمي كنم
هنوز ساعاتي از سقوط هواپيما نگذشته بود و افراد زيادي در جريان ماجرا قرار نگرفته بودند. تنها تيمي كه در محل حضور داشتند تيم امداد ارتش و سپاه و هلال و احمر بود و كمكم سر و كله قايقرانهاي بومي پيدا شد. آن زمانها مثل الان نبود كه به محض وقوع حادثهاي فورا خبر به همه جا اطلاع داده شود و وسايل ارتباطي مثل الان نبود. براي همين هنوز خبرنگارها از ماجرا خبر نداشتند و هيچ كدامشان نميدانستند كه فاجعهاي بزرگ در آبهاي خليجفارس رخ داده است؛ فاجعهاي كه مرگ 290 نفر را رقم زده است.
عربعلي هاشمي، عكاس خبرگزاري جمهوري اسلامي تازه از يك برنامه آمده و خسته راهي سلف سرويس شده بود تا ناهارش را بخورد. او هنوز در صف غذا بود كه براي ماموريت احضار شد.
عكاس جوان دوربين به دوش سوار خودروي خبرگزاري شد و به طرف فرودگاه حركت كرد، بدون آنكه بداند چه اتفاقي رخ داده است؛ «وقتي وارد فرودگاه شدم، ديدم كه هواپيمايي اختصاصي براي اين سفر درنظر گرفتهاند؛ هواپيمايي كه سرنشينان آن تعدادي كارشناس و چند مرد نظامي بودند و تنها خبرنگار عكاسي كه در آنجا ديده ميشد من بودم. نخستين سؤالي كه برايم مطرح شد اين بود كه چه اتفاقي افتاده كه هواپيمايي به اين بزرگي را در اختيار گرفتهاند.»
مرگ در آغوش مادر
هواپيما با دنيايي سؤال فرودگاه را ترك كرد و ساعتي بعد روي باند فرودگاه بندرعباس فرود آمد. از مسافران هواپيما خواسته شد تا ناهار بخورند و در جواب كنجكاويهاي مرد عكاس به او گفته شد صبر كند؛ «درحاليكه ذهنم پر از سؤال بود به طرف ساحل رفتم و ديدم چند قايق با سرعت به طرف ساحل ميآيند و چيزهايي را تخليه كرده و مجددا آنجا را ترك ميكنند. خوب كه دقت كردم، متوجه شدم كه لاشه هواپيما را به ساحل انتقال ميدهند.»
با قايق تندرو به محل سقوط هواپيما رفتيم اما از آنجا كه لاشه هواپيما منتقل شده بود و جسدي نيز روي آب ديده نشد بعد از چند عكس دوباره به ساحل بندرعباس برگشتيم. بعد از بازگشت متوجه پارچهاي شدم كه در كنار ساحل قرار داشت. وقتي پايم به خشكي رسيد و پارچه را كنار زدم، منظره دلخراشي ديدم، اجساد در كنار هم قرار داشتند. جنازه كودك، زن و مرد ديده ميشد. ماموراني كه مسئول انتقال ما بودند مرا به سردخانه هدايت كردند. اجساد را از چادرها به داخل سردخانه ميبردند. نزديك سردخانه كه رسيدم جمعيت را ديدم كه سعي ميكردند از در و ديوار بالا بروند و وارد سردخانه شوند. با كمك مأموران پليس با زحمت فراوان از ميان جمعيت عبور كرديم و وارد سردخانه شديم. به من گفتند 20دقيقه وقت داري تا از اجساد عكاسي كني. آنچه ميديدم واقعا دلخراش و ناراحتكننده بود. وحشتناكترين و دلخراشترين صحنهاي كه به چشم ديدم مادري بود كه كودكش را در آغوش گرفته بود. 2 خواهر 7ساله را ديدم كه آنها هم يكديگر را در آغوش گرفته بودند اما سرهايشان شكسته بود. چطور ميشد كه با چنين وضعيتي مادري بچهاش را رها نكند و خواهري خواهرش را!؟»
زماني كه عكاس جوان داخل سردخانه از اجساد عكاسي ميكرد، جمعيت تلاش ميكردند تا وارد سردخانه شوند. آنها هنوز نميدانستند كه تمامي سرنشينان ايرباس به شهادت رسيدهاند؛ «بعد از عكاسي، از سردخانه بيرون آمدم و سوار بر پاترول پليس، محل را ترك كرديم. مردمي كه مقابل در سردخانه جمع شده بودند سراغ عزيزانشان را از ما ميگرفتند و من در آن حال اگر هم عزيزان آنها را ميشناختم چطور ميتوانستم حرفي بزنم؟ غروب آن روز بندرعباس را سوار بر هواپيما ترك كردم و به تهران بازگشتم اما با گذشت سالهاي زيادي از آن روز و با اينكه بعد از آن سانحه، حوادث و اتفاقات زيادي را عكاسي كردهام ولي آنچه آن روز ديدم را هرگز فراموش نكردهام. در تمام مدتي كه از اين حادثه عكاسي ميكردم اين سؤال در ذهنم رژه ميرفت كه چرا با زن و بچه بيگناه مردم اين كار را كردند؟»
- فرزند يكي از شهدا: شش خانواده در كوچه ما عزادار شدند
با آنكه ساكنين هرمزگان در جريان حادثه سقوط هواپيما قرار گرفته بودند اما هنوز خبر اين سقوط بهصورت رسمي اعلام نشده بود. با تأييد اين حادثه از سوي نيروهاي امداد و نجات، موضوع از صدا و سيما بهصورت رسمي اعلام شد. با اعلام اين خبر خانوادههايي كه در جريان اين حادثه نبودند راهي هرمزگان شدند. آن زمان هنوز عدهاي اميد داشتند كه شايد كسي از سرنشينان اين هواپيما زنده مانده باشد. حالا با گذشت 27سال از آن حادثه، خانواده قربانيان اين سانحه دلخراش هر سال 12تيرماه به جزيره هنگام ميروند و بر عرشه كشتي ميايستند و گلهايي را روي آبهاي خليجفارس ميريزند كه ديگر مدفن عزيزترين اعضاي خانوادهشان شده است. روي عرشه كشتي مهمانهاي زيادي ايستادهاند و هر كدام با عزيزانشان ديدار تازه ميكنند. پسري كه در زمان وقوع اين حادثه 9سال بيشتر نداشته، ميگويد: «آن زمان ما كويت زندگي ميكرديم، پدرم براي ديدن خواهرم يك ماهي بود كه به هرمزگان آمده بود. روز حادثه ما منتظر بوديم كه پدرم وارد خانه شود و او را بعد از يكماه ببينيم كه زنگ خانهمان به صدا درآمد. چند نفر از اقواممان بهصورت سر زده وارد خانهمان شدند و بعد از مقدمهچيني خبر شهادت پدرم را گفتند. باور كردن اين موضوع غيرممكن بود. ما پشتوانهمان را از دست داده بوديم، خدا ميداند آن زمان چه برما گذشت. لحظاتي بعد از اينكه اقواممان خبر را به ما دادند، صدا و سيماي ايران نيز خبر سقوط هواپيماي 655 ايرباس توسط ناوگان آمريكا را اعلام كرد. هواپيما در هوا زده شده بود و تمامي مسافران و خدمه آن به شهادت رسيده بودند، اميد ما هم بهطور كل نااميد شده بود چرا كه تا آن زمان احتمال ميداديم شايد تمامي سرنشينان هواپيما كشته نشده باشند.
آن زمان بهخاطر اينكه مدرسه ميرفتيم، نتوانستيم به ايران بياييم و در همان كويت مراسمي گرفتيم. البته در ايران هم مراسمي جدا براي مسافران هواپيما گرفتند. با گذشت سالها بعد از آن حادثه، هر سال در مراسم بزرگداشت پدرم شركت كرده و ياد او و همسفرانش را زنده ميكنيم.»
يكي ديگر از افرادي كه روي اين عرشه هر سال ميايستد و روي دريا گل ميريزد، مرد جواني است كه در زمان حادثه 12سال بيشتر نداشته. به قول خودش عمرش به دنيا بوده وگرنه او نيز يكي از مسافران هواپيما بود و خيلي ناگهاني از سفر منصرف شد و همين تصميم باعث شد كه حالا روي عرشه كشتي باشد؛ «اقوام پدرم در دبي زندگي ميكردند و از آنجا كه پدرم كمي در بينايياش مشكل داشت هر جايي كه او ميرفت من هم با وي ميرفتم. در سفر سال67 نيز قرار بود همراه پدرم به دبي بروم. بليت تهيه كرده بودم اما خيلي ناگهاني 2 روز قبل از رفتن از تصميمام منصرف شدم و به پدرم گفتم كه من به اين سفر نميآيم و ميخواهم به اصفهان بروم. مادرم خيلي اصرار كرد كه با او بروم اما پدر گفت اصراري در اين كار نداشته باش.»
آن روز پدرم به همراه برادرم خانه را ترك كرد اما انگار حس ميكرد كه ديگر برنميگردد چرا كه در مقابل خانه تمامي وسايل شخصياش را هديه كرد. بعد از رفتن پدرم، ما داخل خانه نشسته بوديم كه يكي از آشنايانمان كه در منطقه يكم نيروي هوايي كار ميكرد با ما تماس گرفت و گفت: مسافري در پرواز امروز داشتيد؟ گفتم: پدرم و چند نفر از اقواممان. او هم حرفي نزد و تلفن را قطع كرد. خواهرم از اين تماس نگران شد و گفت بايد به فرودگاه برود. او از خانه خارج شد و به سمت فرودگاه رفت اما فرودگاه را بسته بودند و خواهرم كه با بسته بودن فرودگاه نگرانياش دوچندان شده بود به سراغ فاميلمان رفت تا از او اطلاعات بگيرد. اما چون محل كار او يك منطقه نظامي بود، خواهرم را به داخل راه نميدادند و او كه منتظر ايستاده بود، از 2 نفر از نيروهاي آنجا شنيد كه هواپيما با موشك آمريكا سقوط كرده است. به غيراز پدرم، 6خانواده ديگر در كوچه ما سوار آن هواپيما شده و جانشان را از دست داده بودند. جسد پدرم هرگز پيدا نشد و بنياد شهيد خواست براي او يادمان بگذارد اما از آنجا كه پدرم هميشه ميگفت من زماني كه بميرم نه گور دارم نه كفن، با اين موضوع مخالفت كرديم. به خواستهاش احترام گذاشتيم. 27سال از آن روز ميگذرد و هنوز هم جسد پدرم پيدا نشده است.»