اينرا «گرچكو» به خودش گفت. آخر، معلم علوم به هر کدام از دانشآموزان یک کار عملی داد. وظیفهي گرچکو هم کِشت نخود بود. او که از کشاورزی خوشش نمیآمد و علاقهای به این کار نداشت، با خودش گفت به من چه که نخود چهطور سبز میشود و رشد میکند. به همین دلیل کار فنی دوستش را انجام داد و دوستش کار کِشت نخود را! زمانی که میخواست نمره بگیرد، خانم معلم از او پرسید چرا لوبیا به یک طرف کشیده شده؟ گرچکو هم که نه کتابی در اینباره خوانده بود و نه خودش نخود را کاشته بود، نتوانست جواب بدهد. براي همين یک نمره از او کم شد! به این ترتیب بود که گرچکو، کینهی نخود را به دل گرفت و گرچه خیلی به کتابخوانی علاقه داشت اما اصلاً نیمنگاهی هم به نحوهي کشت و رشد نخود در کتابها نکرد.
از این ماجرا سالهای سال گذشت و او بالأخره فضانورد شد. وقتی تمام آموزش و تمرینهایشان تمام شد، درست چند هفته قبل از این که میخواستند به فضا بروند، به او و همراهش گفتند که برای انجام یک آزمایش مهم، دستگاهی در ایستگاه فضایی وجود دارد که باید نحوهی کارش را یاد بگیرند. در آنجا بود که گرچکو فهمید باید در فضا و در داخل یک باغچهی شیشهای، نخود بکارد!
به قول ما ایرانیها مار از پونه بدش میآید، اما از شانس بدش جلويش سبز میشود! حالا گرچکو که از کشت نخود نفرت داشت و حتی یک کلمه هم دربارهی آن نخوانده بود، باید این کار را انجام میداد و نمیتوانست از زیر آن در برود. کسانی هم که برنامهریزی باغچهی فضایی را انجام داده بودند، اصلاً فکر نمیکردند دانشمندی مانندگرچکو دربارهي کشت نخود هیچچیز نمیداند!
گرچکو برای اینکه برنامهي سفرش به فضا به هم نخورد چیزی نگفت و با دلخوری مشغول کار شد. باغچه طوری ساخته شده بود که فضانوردان رشد همهي قسمتها از جمله ریشهی گیاه را هم میتوانستند ببینند. بعد از مدتی نخود ریشه کرد اما ریشهها به جای آنکه به طرف خورشید بروند، به هم میپیچیدند. گرچکو چندبار با زحمت زیاد ریشهها را از هم باز کرد اما روز بعد دید که ریشهها با او لجبازی میکنند و باز به هم میپیچند. یک روز که داشت ریشهها را از هم باز میکرد، همکار فضانوردش در ایستگاه او را دید و با تعجب پرسید: «چهکار داری میکنی؟» و گرچکو جواب داد: «دارم ریشههای نخود را از هم باز میکنم چون آنها قانون چرخش به طرف خورشید را رعایت نمیکنند!»
همکارش با تعجب به طرف او نگاه کرد و گفت: «گئورگی، دلبندم، چیزی که به طرف خورشید میرود ساقه و برگ گیاه است و نه ریشهاش! چون برگ باید نور را جذب کند و کار ریشه، جذب مواد غذایی است. ریشهها به طرفی حرکت می کنند که موادغذایی باشد!»
از آن زمان به بعد، گرچکو تصمیم گرفت اگر باز هوس درسخواندن به سرش زد، همهی درسها حتی آنهایی را هم که دوست ندارد، بخواند و یاد بگیرد، چون بالأخره یک روز به دردش خواهند خورد!
* * *
«گئورگی میخائیلویچ گرچکو» در سال 1931 درلنینگراد روسیه که الآن بههمان نام قبلياش يعني«سنپترزبورگ» شناخته ميشود، به دنیا آمد. دبستان را به پایان نرسانده بود که بهدلیل حملهي آلمانیها به کشورش، زندگی مردم شهر از جمله خانوادهي او بسیار سخت شد. بعد از پایان جنگ، تحصیلات دبیرستان را تمام کرد و به دانشگاه مکانیک رفت. در سال 1955 میلادی با مدرک مهندسی در یک مؤسسهی طراحی و ساخت موشک شروع به کار کرد.
همین مؤسسه بود که در آن گرچکو و همکارانش «اسپوتنیک-1» نخستین ماهوارهي جهان را طراحي و به فضا پرتاب كردند. او در سالهای بعد توانست در چند رشتهی فنی دکترا بگیرد، اما قبل از آن درسال 1968 بهگروه فضانوردان پیوست وآموزش را برای سفر به فضا آغازکرد. نخستین پرواز فضایی او درسال 1975 انجام شد. گرچكو و یک فضانورد ديگر با سفینهی «سایوز-17» به ایستگاه مداری «سالیوت-4» رفتند و یک ماه آنجا کار کردند.
دومینبار در سال 1977 به همراه «یوری راماننکو» با «سایوز-26» به فضا پرواز كرد. با اين پرواز و 96 شبانه روز و 10ساعت و هفت ثانيه اقامت در ایستگاه مداری «سالیوت- 6»، رکورد اقامت در فضا تا آن زمان شكسته شد. در جریان این سفر، او به راهپیمایی فضایی دست زدکه یکساعت و 28 دقیقه طول کشید. در پروازسومش به ایستگاه «سالیوت-7» رفت و هشت شبانهروز و 21 ساعت و 13 دقیقه و شش ثانیه درفضا به سر برد.
گرچکو بهدلیل کارهای باارزشش در زمینهي فناوری فضایی چندین مدال گرفته است که ازجمله میتوان به دو مدال طلایی قهرمان شوروی، سه نشان لنین، مدال ستارهي طلایی قهرمان چکسلواکی، مدال طلایی گاگارین و مدال طلایی تسیولکوفسکی اشاره کرد.