داستان حلبچه و شلمچه و سردشت و فاو هنوز هم كه هنوز است بعد از گذشت 28سال كه از آن فاجعه ضدانساني و وحشيانه ميگذرد، در خاطر ما ايرانيها زنده است. هر كدام از ما، از دور يا نزديك، سراغ داريم جانبازي را كه به سختي نفس ميكشد يا شهيدي را كه در اثر تنفس در گازهاي شيميايي در مناطق عملياتي به شهادت رسيده است. اينطور است كه روايتگري لنز دوربين مستندسازان ايراني ميتواند ساعتها ما را پاي تلويزيون بنشاند تا ببينيم و بشنويم كه چه جنايت بزرگ و غيرقابل توصيفي در دوران دفاعمقدس اتفاق افتاده است. در اين ميان مهدي نيرومنش يكي از مستندسازان توانايي است كه حدود 2دهه از عمرش را صرف ساختن 54مستند درباره شهيدان و جانبازان شيميايي كرده است. ساخت مستند زندگينامه شهيد دكتر مصطفي چمران در سال 1373هرچند كه نخستين فعاليت تلويزيوني او بود اما شروع خوبي براي مستندسازي محسوب ميشد و بعد از آن مستندي كه راوي جانبازي و شهادت شهيد محمدرضا شاهرخ بود و مستندهاي بعدي و بعدي راه او را براي مهمترين كار تاريخ فيلمسازياش هموار كرد.
- حدود 2دهه است كه بهطور پيوسته و دغدغهمند در زمينه مبارزه با سلاحهاي شيميايي فعاليت ميكنيد و مستندها و كتابهايي هم درباره زندگي و شهادت تعدادي از جانبازان شيميايي ساخته و تاليف كردهايد. بعد از جنگ تحميلي چه اتفاقي افتاد كه به فعاليت در زمينههاي هنري و پرداختن به زندگي مجروحان شيميايي علاقهمند شديد؟
بعد از تمام شدن جنگ تحميلي بود كه من در آزمون ورودي دانشگاه شركت كردم و در رشته الكترونيك دانشگاه تهران قبول شدم اما علاقهاي به اين رشته نداشتم و به همين دليل بعد از 4ترم، تغيير رشته دادم و به فيلمسازي پرداختم. دوره جامع كارگرداني سينما را در مركز فيلمسازي وزارت فرهنگ و ارشاداسلامي آموزش ديدم. يكي از استادان من در اين دوره نادر ابراهيمي بود كه درسهاي زيادي از او آموختم. يك روز از ما خواست تا برايش بنويسيم انگيزهمان از علاقهمند شدن به اين رشته چيست. من هم در آن روز متني نوشتم كه با اين جمله شروع ميشد: «جبهه چيزي در من كاشت كه...» اين متن مورد تشويق نادر ابراهيمي قرار گرفت.
درمجموع ميتوانم بگويم انگيزه فعاليت رسانهاي براي من اين بود كه در جبههها چيزي ديدم كه بسياري از افراد نياز دارند بدانند و از آن بيخبر هستند. اين نارسايي در همه جوامع وجود دارد كه در يك سو انباشتي از حقايق وجود دارد و از سوي ديگر عطش شديدي ايجاد ميشود و رسانه بايد پلي براي رساندن حقايق به جمع تشنه حقيقت باشد.
- اولين مستندي كه شما ساختيد درباره زندگينامه شهيد دكتر مصطفي چمران است. اما چه شد كه به ساخت مستند درباره مجروحان شيميايي مشغول شديد؟
درست است. سال 1373بود كه فعاليت مستندسازي در تلويزيون را شروع كردم. نخستين بار هم 3برنامه در بعد هنري، نظامي و علمي شخصيت شهيد چمران تهيه كردم. بعد از سال 1374بود كه با محمدرضا شاهرخ آشنا شدم؛ رزمنده دفاعمقدس و مدير مالي يك شركت معتبر. آشنايي ما بهماه نكشيد كه او از سرطان خون خود آگاه شد. تشخيص پزشكان عوارض گاز خردل بود. نخستين مستند در موضوع شيميايي، تصوير استواري اين مرد بود كه يك سال بعد از آن به شهادت رسيد. اين مستند حدود 17بار از شبكههاي تلويزيوني پخش شد و روحيه رشادتي به جامعه تزريق كرد. به اين ترتيب شهيدشاهرخ به يك شخصيت ملي تبديل شد كه روحيه مقاومتي بسيار بالايي داشت.
- يكي از وجوه بارز در آثار شما، دغدغه داشتن نسبت به خدمت رساني و موضوع درمان جانبازان شيميايي است. پرداختن به درمان اين جانبازان را چطور پيگيري كرديد و ايده ساخت چنين مستندهايي چگونه شكل گرفت؟
بعد از ساخت مستند مربوط به شهيد شاهرخ به اين فكر افتادم كه بايد كاري براي جانبازان شيميايي انجام بدهم و به همين دليل درمان را بهعنوان يكي از سرفصلهاي فعاليت مستندسازي درنظر گرفتم. اغلب پزشكان درمانگر مصدومان شيميايي در ايران، آلمان، اتريش و بلژيك در مجموعه مستند بعدي حضور داشتند تا ثابت كنند بيماري مصدومان شيميايي پيشرونده است. بعد از آن، استيفاي حقوق آنها از محاكم بينالمللي موضوع مستندها قرار گرفت و اسنادي افشا شد كه بعضي دولتمردان و صاحبان ثروت در غرب را متهم ميكرد. همزمان با روز مبارزه با سلاحهاي شيميايي در سالهاي 1392و 1393به همت تهيهكننده، برنامه زندهاي در شبكه خبر با مهمانان حقوقدان، 6روز برنامه مستقيم داشتيم. در عين حال وبسايت «دادخواه» را هم براي اعلام آمادگي مصدومان شيميايي و حاميان پيگيري حقوقي راهاندازي كرديم و هنوز هم اميد داريم كاري براي بزرگترين قربانيان سلاحهاي شيميايي در تاريخ انجام بدهيم. يكي از آثار اين پيگيريها اين است كه آن زمان فكر ميكرديم حدود 4هزار جانباز شيميايي داريم اما امروز با پيگيريهايي كه انجام شده، حدود 40هزار نفر از اين جانبازان شناسايي شدهاند.
درمجموع، 5-4مستند از اين جانبازان ساختم و با خانوادههاي آنها در ارتباط قرار گرفتم. در نهايت به اين نتيجه رسيدم كه با توجه به اسنادي كه بعد از سقوط صدام بهدست آمده، ميتوان اين جنايت را از طريق محاكم قضايي بينالمللي پيگيري كرد. اين پيگيريها را بهطور شخصي انجام دادم و در طول اين مدت هر كسي كه با ما همراه شد از او استقبال كردم. حدود 2سال قبل هم بعد از راهاندازي سايت، چند هزار نفر از جانبازان شيميايي در آنجا ثبت نام كرده و براي شكايت اعلام آمادگي كردند چون متأسفانه دولت جمهوري اسلامي ايران به دلايل مختلف نميتواند در محاكم بينالمللي شكايت كند اما جانبازان شيميايي بهطور شخصي ميتوانند شكايت كنند، با وجود اين موانعي بر سر راه آنها قرار دارد. ما هم اميدواريم آنقدر تلاش رسانهاي انجام دهيم تا اين موانع برداشته شود.
- با اين اوصاف شما مدتها براي ساخت برنامههاي مستند از نحوه درمان جانبازان شيميايي با آنها همراه بودهايد و زندگي كردهايد. در اين ميان، بيشترين تأثيرگذاري بر روحيه شما بهعنوان مستندساز جنگ تحميلي چه زماني اتفاق افتاد؟
زماني شما با جانبازي ارتباط برقرار ميكنيد، اين ارتباط دوستانه ميشود و تا خانوادهها هم گسترش پيدا ميكند اما بعد از مدتي همان جانباز شهيد ميشود. اين اتفاق كه چندين بار تكرار ميشود، خاطرههايش در كنار خاطرههاي دوران مبارزه در جبهه و شهادت دوستان قرار ميگيرد و مجموعهاي از خاطرات نگفتني را براي انسان ميسازد. اين ماجرا بارها در زندگي من تكرار شده است چون شهادت هر كدام از اين افراد تلاطم شديدي برايم ايجاد ميكرد. اما يكي از خاطرات جالب من به يكي از دوستان شهيدم مربوط است. از دوران نوجواني با او همراه بودم و در جبهه هم او را ديدم. وقتي قطعنامه پذيرفته شد و نيروهاي بعث عراق تعرض دوبارهاي به خاك كشورمان كردند، تعدادي از نيروهاي رزمنده يكبار ديگر براي دفاع از كشور به خط مقدم اعزام شدند. اين دوست من هم همراه آنها بود. قبل از اينكه به خط اعزام شود او را ديدم و شنيدم كه به دوستانش قول داده بود چهارشنبه يك هفته بعد از آن حتما در تهران خواهد بود، چون قطعنامه پذيرفته شده و جنگ تمامشده است. شب جمعه بود و فرصت يكساعتهاي مانده بود تا به خط اعزام شوند. من را صدا كرد و من هم با ضبطصوتي كه داشتم خاطرات جنگ را از رزمندهها ميشنيدم و ضبط ميكردم. سرگرم گفتوگو شديم و گفت: «الان با اتوبوسها به خط مقدم ميروم، فقط ساكهاي من را به پدرم بده. يك دوست صميمي هم دارم كه اگر خبر شهادت من به او برسد خيلي ناراحت ميشود». اسم و آدرس دوستش را داد تا سراغش بروم و همراهش باشم. بهت زده بودم كه رفت و چند روز بعد خبر شهادتش را شنيدم. تا اينكه در همان روز چهارشنبهاي كه به ما قول داده بود كه در تهران باشد، پيكرش را روي دستهايمان تشييع كرديم. در آن مراسم دوستي كه گفته بود را پيدا كردم؛ دوستي كه امروز يكي از جانبازان شيميايي است و شرايط جسمي مساعدي ندارد.
- راستي خودتان هم يكي از همين جانبازان شيميايي هستيد. كمي از خاطرات و ماجراي اعزامتان به جبهه بگوييد.
تقريبا 15ساله بودم كه به پايگاه مالك اشتر در تهران مراجعه كردم تا به جبهه اعزام شوم اما چون سنم كم بود، بايد تا تابستان صبر ميكردم تا شيوهاي كه براي اعزام به جبهه پيدا كرده بودم را عملي كنم. هنوز امتحانات آخر سال تمام نشده بود كه دچار بيماري و تب شديد و طولاني مدت شدم. تشخيص پزشكان بيماري حصبه بود، هرچند كه تنها نشانه اين بيماري در بدنم تب شديد بود. زماني اين بيماريام درمان شد كه سال تحصيلي جديد شروع شده بود. آن زمان 2برادر و همسران هر دو خواهرم در جبهه بودند و پدرم هم بهطور جدي با اعزام من به جبهه مخالف بود. سال چهارم دبيرستان را در چنين دوراني شروع كردم؛ يعني از يك طرف دغدغه اعزام به جبهه داشتم و از طرف ديگر بايد خانواده را راضي ميكردم. سال تحصيلي كه به ديماه رسيد، ديگر طاقت ماندن در تهران و درس خواندن را نداشتم. همان زمان مسئولان مدرسه، دانشآموزان را براي اردويي به يكي از شهرهاي شمالي ميبردند. من هم با همين بهانه عازم سفر شدم اما هنوز خودروي مدرسه حركت نكرده بود كه از بقيه دوستانم جدا شدم و با همان كيف و لوازمي كه داشتم به پايگاه مالك اشتر مراجعه كردم و از همانجا براي شركت در اردوي آموزشي اعزام شدم. در مسير حركت متوجه شدم كه ما را به كردستان ميبرند و به همين دليل از اتوبوس پياده شدم چون هميشه دلم ميخواست در جبهههاي جنوب مبارزه كنم. مدتي بعد از برگشت به تهران، به گردان حبيب در كرخه رفتم و متوجه شدم كه بسياري از دانشآموزان مدرسه علوي كه همكلاس و هم مدرسهاي من بودند در آنجا مشغول خدمت هستند. مانند آقا مجتبي خامنهاي پسر دوم مقام معظم رهبري، سعيد رفيقدوست پسر دوم آقاي رفيقدوست، مصطفي ناطق نوري پسر اول حاج آقا ناطق نوري و تعداد ديگري از دانشآموزان مدرسه علوي كه زودتر از من به جبهه رفته بودند.
از آنجا بهطور مستقيم به شلمچه اعزام شدم، آن هم درست در بهمن سال 65و در شرايطي كه رزمندههاي ما مشغول عمليات تكميلي كربلاي5 بودند. به اين ترتيب مدتي در مناطق عملياتي مشغول مبارزه با نيروهاي بعث عراق بوديم. تا اينكه دچار بيماري سينوزيت شدم و ناگزير به تهران برگشتم.
- در همان منطقه شلمچه مجروح شيميايي شديد؟
بله. چون آن زمان شيميايي زده بودند، بادهاي شلمچه هم مواد شيميايي را جابهجا ميكرد و در آن برهه زماني، يعني زمستان 65، هر كسي كه در منطقه شلمچه بود و در هواي آنجا تنفس ميكرد، تحتتأثير مواد شيميايي قرارميگرفت. البته عوارض شيميايي براي من اينطور نمود پيدا ميكرد كه نميتوانستم نفس عميق بكشم و بهطور مداوم دچار سرماخوردگي ميشدم.
- خودتان شيميايي هستيد و درك بهتري از حال و روز اين عزيزان داريد. حس شما از اين تجربههايي كه داشتيد چيست؟
كار سختي بود. يك روز صبح بچههاي لشكر را ديدم كه دم بهداري صف كشيده بودند. ميگفتند گاز اعصاب خوردهاند. عصبي و وحشت زده ميلرزيدند. واقعا صحنه رقتانگيزي بود. بچههاي دوست داشتني و نترسي كه هيچكس حريف آنها نميشد، به بيماران رواني تبديل شده بودند. با خودم فكر ميكردم دشمن چقدر حقير و زبون است كه به جاي مقابله مردانه و رو در رو از سم استفاده ميكند. شايد دشمنان ائمه اطهار عليهمالسلام هم از وحشت رويارويي با آنها به سم روي ميآوردند. چنين دشمني ميترسد به حقانيت حريف و به قدرت و توان او اقرار كند. قانون جنگ ميگويد بايد در مقابل كسي كه توان بيشتر دارد و حق با او است، تسليم شد. در اين جنگ، هم حق با ما بود و هم توان و روحيه ما بالاتر بود. اما صدام هر چه در ميدان جنگ كم ميآورد، با سلاح شيميايي جبران ميكرد. جانبازان شيميايي سندهاي حقانيت ايران در جنگ هستند.
- شما در سفري كه به كشورهاي غربي داشتيد، موفق شديد با تعدادي از پزشكان اروپايي كه با جانبازان شيميايي در رابطه بودند گفتوگو كنيد. واكنش پزشكان اروپايي درباره جانبازان شيميايي كشور ما و رويكردشان نسبت به استفاده از مواد شيميايي در جريان جنگ تحميلي توسط رژيم بعث عراق چه بود؟
در اين سفرها، پزشكان اروپايي بهطور مستند براي ما درباره جانبازان شيميايي خاطره نقل ميكردند؛ يعني تا اين اندازه از وضعيت جانبازان شيميايي ما اطلاع دارند. حتي يكي از آنها به نام پروفسور ويلمز، دستاوردهاي پزشكياي كه در آن مقطع با ايرانيها داشت را در قالب كتابي تدوين و منتشر كرده است چون جانبازان ايراني مجروحان منحصربهفردي هستند و در هيچ جاي دنيا اتفاق نيفتاده بود كه در ميدان مبارزه از مواد شيميايي استفاده شود.
- عدهاي معتقدند كه پزشكان اروپايي روي جانبازان شيميايي كشور ما آزمايشهاي علمي انجام ميدادند. اين ماجرا صحت دارد؟
اينطور نيست. چند نفر از پزشكان اروپايي كه در ساخت مستندهايي با آنها گفتوگو كردم، به ما اعلام كردند كه شاهد بودند تعدادي از پزشكان ارتشي كشورشان به آنها مراجعه كرده و اعلام كرده بودند تمام جانبازان شيميايي ايراني را بايد به بيمارستان ارتش آن كشور منتقل كنند اما اين پزشكان متعهد، مقاومت كرده و اجازه چنين كاري را به آنها نداده بودند. اگر اين جانبازان به بيمارستان ارتش برده شده بودند، ميشد گفت كه تحقيقات پزشكي روي آنها انجام دادهاند، درحاليكه چنين سابقهاي از كشور اتريش كه رابطه دوستي با ما دارد بعيد است. البته اين اتفاق در كشور سوئد دور از تصور نيست چون ظاهرا مجروحان شيميايي كشور ما را در سوئد به بيمارستان ارتش برده و اجازه نداده بودند كسي آنها را ببيند. اما اتريش تنها كشوري است كه در تلويزيون دولتي خود بهطور رسمي اعلام كرد كه كشور ما مورد حمله شيميايي قرارگرفت و پروفسور فرنينگر يكي از پزشكان ماهر و توانايي بود كه به درمان جانبازان شيميايي كشور ما پرداخت. حتي آنها زحمات زيادي براي جانبازان كشور ما متحمل شدند. در نخستين ملاقات با پروفسور فرنينگر وقتي به او سلام كردم، گفت: «درود خدا بر تو» و اين نشان ميداد كه خداشناسي در وجود آنها موج ميزند.
- كتاب «نفس مسموم» هم در همين رابطه از شما اخيرا منتشر شده است؟
بله، اين از دل پژوهشهايي بيرون آمده است كه طي اين سالها براي توليد مجموعههاي مستند انجام شده بود. اطلاعات اوليه را از آقاي نادر طالبزاده دريافت كردم و درواقع سفر من به اروپا به نوعي در ادامه سفر ايشان به اتريش بود. بخش عظيمي از پژوهشها، زحمت آقاي مجيد احساني است كه طي چندين سال زحمتهاي زيادي كشيدند. انتشار اين مجموعه بدون عنايت آقاي مهدي فضايلي، مديرعامل انتشارات سروش ممكن نبود.
- آخرين نتايج پيگيري پرونده شكايت جانبازان شيميايي
به گفته مهدي نيرومنش، در حال حاضر يك پرونده باز وجود دارد كه مربوط به يك دلال مواد شيميايي براي صدام به نام «آن رات» است كه در دادگاه هلند محكوم شده است. عدهاي از بازماندگان شهداي شيميايي در اين دادگاه درخواست غرامت كردند كه حكم پرداخت غرامت هم براي ايشان صادر شد. در حال حاضر هم بيش از 11هزار نفر در وب سايت دادخواه ثبت نام كردهاند تا شكايت آنها در دادگاه مربوطه مطرح شود. اما كسي به اين سؤال پاسخ نميدهد كه وقتي دادگاه هلند براي 15نفر رأي به پرداخت غرامت داده، چرا براي چند دههزار مصدوم شيميايي ديگر اين حكم را ندهد و چرا بقيه شكايت نميكنند؟! هرچند يكبار كه تا مراحل نهايي براي رسيدگي به پرونده پيش رفتند، بنا به مصالحي كه دولت درنظر داشت اين رسيدگي ملغي شد. اين مستندساز دفاعمقدس ادامه ميدهد: «روزگاري كه من كلاس درس را ترك كردم و به جبهه رفتم، كشور هم ارتش داشت و هم سپاه. اما فرمانده كل قوا گفتند هر كس ميتواند بايد خودش از كشورش دفاع كند. بهنظر من امروز هم بايد به جانبازان شيميايي گفت خودشان بروند از حقوقشان دفاع كنند. فقط بايد آنها را مسلح كرد به شكوائيهاي كه قابل ارائه باشد».
- برگي از دفتر خاطرات
ديشب بچههاي گردان زهير همه شيميايي شدند و به عقب رفتند. تمام جزيره مجنون آلوده است. ما هم بايد تا فردا برگرديم. سيد كه از قديميهاي جنگ است ميگويد قبل از آزادي خرمشهر، عراق فقط چندبار از گاز اشكآور و تهوعآور استفاده كرده بود اما بعد از فتح خرمشهر، انواع و اقسام بمبهاي شيميايي نيست كه مرتب روي سر بچهها نريخته باشد. بايد ضربه فتح خرمشهر خيلي كاري بوده باشد كه صدام تير خلاص خودش را بزند و از يك سلاح ممنوعه استفاده كند؛ آن هم اينقدر علني.
چند روز پيش برادر مسرور را ديدم. ميگفت آن پيرمردي كه از تو خوشاش آمده بود، دوباره به ايران آمده است. او از سفر قبلي مقداري موي سر يك زن كه در بيمارستان اهواز در اثر تماس با گاز خردل شهيد شده را با خود به بلژيك برده است. خبرنگارها گفتهاند دروغ ميگويي كه عراق از گاز خردل استفاده كرده است.
پروفسور هندريكس، سم شناس مشهور، درِ شيشه را كه موهاي زن در آن بوده، باز ميكند و ميگويد: «اين موها را لمس كنيد! اگر دروغ باشد كه هيچ اتفاقي نميافتد ولي اگر راست گفته باشم و دست شما تاول بزند، كاري از من بر نميآيد. چون سولفو موستار (خردل) پادزهر ندارد!»
تازه متوجه شدم چه بايكوت خبري شديدي عليه ما حكمفرماست.
قسمتي از كتاب «خاطرات سوخته» نوشته مهدي نيرومنش