به گزارش مهر؛ یکی از بزرگترین ستاره های فیلم «کمپانی هیولاها» (۲۰۰۱) نه یک هیولا که یک دختر بچه دوست داشتنی کوچک به نام بو «Boo» بود که بیشتر از آن که او از هیولاها بترسد این غول های بزرگ بودند که از دیدن او وحشت زده می شدند.
انیماتورهای پیکسار نه تنها با طراحی و جان بخشی شخصیت او کار فوق العاده ای انجام دادند بلکه صداگذاری آن را هم به شیوه ای حیرت انگیز انجام دادند.
صداپیشهگی بو برخلاف سنت مرسوم که صداهای بچه ها هم توسط هنرپیشه های معروف ضبط می شد، توسط یک دختر بچه دو ساله واقعی به نام مری گیبز «Mary Gibbs» انجام شده است.
اما همانطور که قابل حدس است نگه داشتن یک دختر بچه دو ساله در اتاق ضبط صدا امری نشدنی است برای همین گروه صدا با وصل کردن میکروفن به او در به در به دنبال او در استودیوها روانه بودند و تا آنجا که می شد از او صدا ضبط کردند. آنها از عروسک ها برای حرف زدن او استفاده می کردند و با قلقلک مادرش صدای خنده و با دور کردن شکلات گریه او را ضبط می کردند. تقریبا تمامی احساسات بو در فیلم به صورت واقعی صداگذاری شده است.
مری دختر یکی از هنرمندان طراح استوری بورد پیکسار است که در آن زمان روی پروژه «کمپانی هیولاها» کار می کرد و از صدای دخترش برای بعضی دیالوگ های آزمایشی استفاده می کرد اما در نهایت کارگردان کار - پیتر داکتر - شیفته این دختربچه شیرین شد و قرار شد در نسخه نهایی از او استفاده کنند.
بازیگر معروف و صداپیشه استثنایی، جان راتزنبرگر «John Ratzenberger» شاید بیشترین تعداد حضور در فیلم های پیکسار را داشته باشد چراکه او در همه ۱۵ فیلم بلند پیکسار به جای شخصیت های مختلف صحبت کرده است.
او اما رقبای جدی دیگری در این زمینه دارد. یکی از معروف ترین آنها ماشین حمل پیتزای «Pizza Planet» است که در همه فیلم های پیکسار به غیر از «شگفت انگیزان» حضور داشته است. این همان ماشینی است که نخستین بار در یک ایستگاه پمپ بنزین در «داستان اسباب بازی ۱» ظاهر شد و وودی و باز تلاش می کردند خود را به آن برسانند. از آن به بعد حضور این تویوتای گیوزا مدل۱۹۷۸ - حتی برای چند فریم - به سنتی دیرینه در فیلم های این کمپانی تبدیل شده است.
نماد محبوب و معروف دیگر فیلم های پیکسار شماره «A۱۱۳» است؛ شماره ای که در تمامی فیلم های این کمپانی حضور داشته است و در «داستان اسباب بازی ۱» شماره پلاک ماشین مادر اندی بود و «در جستجوی نمو» به شماره مدل دوربین عکاسی تبدیل شد.
در «Wall-E» شماره رمز فضاپیما است و در «Up» شماره اتاق دادگاه را نشان می دهد. اما داستان این شماره چیست؟
در حقیقت «A۱۱۳» نام کلاس طراحی شخصیت در انستیتوی هنر کالیفرنیاست که اکثر کارکنان پیکسار از جمله جان لستر مدیر آن روزگاری را در آن به سر برده اند و ادای دینی است به اتاقی که آینده آنان را رقم زد.
۸- کافه تنقلات کمپانی پیکسار شهرتی جهانی دارد
در اکثر محیط های اداری تنها جایی که کارکنان بخش های مختلف می توانند درباره پروژه های در دست یا سریال شب گذشته با یکدیگر گپ بزنند، کنار دستگاه قهوه جوش یا آب سردکن مجموعه است اما مرکز تجمع کارکنان کمپانی پیکسار یک کافه تنقلات با ابعاد بسیار بزرگ است.
این استودیوی فیلمسازی طوری طراحی شده است که پر از فضاهای مفرح، دلباز با سرویس های رایگان باشد. اصولا طراحی استودیوی امریویل پیکسار یکی از میراث های به جا مانده از دوران حضور استیو جابز در این کمپانی است. کارخانه متروک کمپوت سازی که بعد از فروش موفقیت آمیز «داستان اسباب بازی ۲» خریداری و به یکی از زیباترین استودیوهای حال حاضر جهان تبدیل شد.
جابز با پافشاری بر ایده خود طراحان را مجبور کرد که فضایی را طراحی کنند که برخلاف استودیوهای هالیوودی آن زمان که ساختمان پروژه های مختلف به صورت مجزا ساخته می شدند به صورت ساختمانی عظیم حول یک سالن مرکزی باشد تا برخوردهای تصادفی بین کارکنان را افزایش دهد.
جابز عقیده داشت این طراحی باعث می شود افراد هنگام خروج از دفتر خود با آدم هایی مواجه شوند که امکان دیدنشان در هیچ حالت دیگری ممکن نیست و این به رشد خلاقیت و ایده پردازی در مجموعه کمک می کند. درب های جلو، پلکان اصلی و راهروها همگی به این سالن ختم می شوند و کافه ها و صندوق پستی ها نیز در آن جا تعبیه شدند.
جابز حتی آن قدر تند رفت که اعلام کرد باید تنها دو دستشویی بزرگ در این ساختمان غول آسا باشد. یکی برای آقایان و دیگری برای خانم ها و هر دو به سالن مرکزی راه داشته باشند. جان لستر با این استدلال که یک مثلا یک خانم باردار نباید برای رسیدن به دستشویی ده دقیقه پیاده روی کند در یکی از معدود دفعات با جابز مخالفت جدی کرد و در نهایت دو سری دستشویی در هر طرف سالن و در هر دو طبقه ساخته شد.
سالن مرکزی و کافه تنقلات پیکسار را روح و هسته پیکسار می دانند که فرهنگ حاکم بر کمپانی از آن جا جاری می شود.
۹- دوره جانورشناسی برای ساخت فیلم «در جستجوی نمو»
محصولات پیکسار کارتون هستند اما این به این معنی نیست که تا آن جا که می شود دقیق نباشد. بنابراین آن ها وقتی فیلمی درباره دنیای زیر آب می سازند به این معنی است که تکالیف خود را انجام داده اند.
در هنگام پیش تولید «در جستجوی نمو» پیکسار از انیماتورهای خود خواست که با رفتار آبزیان و نحوه حرکات آنها آشنا شوند. بنابراین آنها در یک دوره آکادمیک ۱۲ هفته ای در رشته مطالعه زندگی آبزیان شرکت کردند که توسط پروفسور زیست شناسی و بوم شناختی، آدام سامر تدریس می شد.
« آنها درباره ماهی ها بی نهایت کنجکاو بودند و بهترین دانشجویانی بودند که تا به حال داشته ام.» آدام سامر عقیده داشت. «با پایان هر مبحث با انبوهی از سوال مواجه می شدم که جوابی برایشان نداشتم.»
با این حال آن ها انبوهی از لیسانس های هنر هم داشتند و در نتیجه مثلا به صورت ماهی ها ابرو و ماهیچه های بیشتری اضافه کردند ولی با این وجود بسیاری از حرکت ماهی ها دقیق و طبق دنیای واقعی ساخته شد. برای مثال آنها دریافتند که دلقک ماهی - یا مارلین پدر نمو - با افقی تکان دادن باله های خود به جلو حرکت می کند و حال آن که ماهی جراح آبی - نقش دوری - باله های خود را به صورت عمودی بر هم می زند و هیچگاه کل بدن خود را تاب نمی دهد. جزییاتی ظریف که واقعا می توانید تفاوت آن ها را در فیلم و بین حرکت مارلین و دوری احساس کنید.
نکته با مزه دیگر در همین فیلم این است که در نسخه های اولیه، شبیه سازی و پردازش آب در فیلم چنان به دنیای واقعی نزدیک شده بود که حتی سرپرست انیماتورها از تشخیص آب واقعی و آبی که گروهش بصورت کامپیوتری خلق کرده اند عاجز بود. آنها در نهایت با اینکه قادر به ساخت آبی این چنین حیرت انگیز و واقعی بودند با این استدلال که ترکیب آن با شخصیت های کارتونی عجیب می شود تصمیم گرفتند به ظاهر انیمیشنی آن بیافزایند.
درست است! پیکسار آن چنان الهام بخش است که گاهی حتی انیمیشن هایش زیادی خوب می شوند.
در سال ۲۰۰۹ و هنگامی که فیلم «بالا» (Up) به تازگی اکران شده بود، دختر بچه ۹ ساله ای به نام «Colby Curtin» نا امیدانه تلاش داشت که به سینما برود و این فیلم را تماشا کند اما برای مادر کلبی مشخص بود که دخترش بیمارتر از آن است که بتواند از جای خود برخیزد و البته وقت چندانی هم برایش باقی نمانده است.
او این موضوع را به پیکسار اطلاع داد و آنها با پروازی اختصاصی یکی از کارمندان خود را به همراه یک نسخه DVD از فیلم که آن زمان فقط در سینماها اکران می شد به خانه او روانه کردند. آنها همچنین برای کلبی هدیه هایی شامل کتاب و عروسک های فیلم فرستادند.
کلبی آن قدر بیمار بود که نمی توانست چشمایش را باز کند و فیلم را ببیند. بنابراین مادرش سکانس به سکانس آن را برایش تعریف می کرد. او آخر همان شب فوت کرد.