منظور فردوسي از اين مدح اساطيري رستم چيست كه در برابر اسفنديار بيان ميكند؟ آيا به معناي قدرت بدني و مهارت رزمي و جنگاوري بسيار اوست؟ اينها را كه اسفنديار هم داشت و حتي در هماوردي با رستم او را مستأصل كرده بود. آيا پهلواني فقط بر زور بازو، توان جسمي و فنون نظاميگري است؟ اين پرسش جدي است و براي فهم وضعيت فعلي و درك روح ايراني ضروري است. اين بحث را به اين جهت مطرح ميكنم كه بگويم يك جمله ظريف كه بر مفهوم ايراني بودن تاكيد داشت بسيار مورد توجه قرار گرفت: « شما هيچ وقت يك ايراني را نميتوانيد تهديد كنيد.» اين سخن بلافاصله به فضاي شبكههاي اجتماعي و در شوخيهاي عمومي راه يافت وحتي در راهپيماييهاي مردمي به نحوي خودجوش ودر تابلوهايي كه معلوم بود با ابتكار شخصي است در دستان برخي از شركتكنندگان بالا رفت، بيآنكه هيچ دستگاه رسمي آن را توليد و توزيع كرده باشد. اينكه ميگويند هيچ ايراني را تهديد نكنيد آيا يك لاف است براي از ميدان به در كردن حريف؟يا تكيه بر قدرت نظامي ايران است؟
گوينده اين سخن به خوبي ميداند كه طرفهاي مقابل او از قدرت نظامي بس بيشتري برخوردارند پس معناي اين كلام كه اينقدر به كام ايرانيان خوش آمده، چيست؟
شايد معناي پنهان اين سخن اين باشد كه ايرانيها در تاريخ چند هزارساله خويش از اين تهديدات بسيار شنيدهاند و حملههاي فراواني را تجربه كردهاند اما در نهايت تهديدها را تبديل به فرصت كرده و پابرجا و سربلند در ميانه ميدان ايستادهاند. اين سخن بيش از همه توجه به تاريخ و تاكيد بر فرهنگ و آيين اين مرز و بوم دارد كه قدرت نظامي در برابر آن خيلي كوچك است و در عمل مهاجمان بزرگ تاريخ را نيز به زانو درآورد، تربيت كرد و به خادم و خادمين فرهنگ و تمدن ايراني بدل ساخت. مغولها مثال بزرگ آنند. فرهنگ، هنر و انديشه بخش بارز هنر ايراني است و سياست و ديپلماسي در صورتي موفق است كه بر اين بنيادهاي فكري و فرهنگي تاكيد داشته باشد. اين مبناي فرهنگي را دنيا هم ميفهمد.
مگر نه اين است كه در همه عالم ايران را با هويت فرهنگي و ادبيات فاخر عرفاني و سينماي اخلاقي و هنرهاي گرانقدر تجسمي ميشناسند. اينكه در روزنامههاي كثيرالانتشار و معتبر دنيا مانند گاردين براي نخستينبار در تاريخ ٩٤ ساله پس از توفيق مذاكرات به خط و زبان فارسي مينويسند و در سايت ميگذارند نشانه غلبه فرهنگ بر سياست و نظاميگري نيست؟ در سايه همين نكته اگر برگرديم و سياستهاي گذشته را مرور كنيم ميبينيم كه تنها در دورهاي از عالم، حضور ارجمندتري داشتهايم كه از دريچه فرهنگ و انديشه با جهان به تعامل پرداختهايم. اكنون در اين وضعيت جديدي كه پس از توافق حاصل شده است باز بايد با فرهنگ وضعيت خود را بفهميم و بر آن اساس موضع بگيريم؛ حتي در عالم اسلامي.
بايد در حوزههاي رسمي و دولتي و نيز در بين نخبگان فكري و فرهنگي آنها حضور فعالي داشته باشيم؛ حضوري كه باز براساس همين شخصيت و تعامل فرهنگي است كه به خاطر آن در صحنه عالم جايگاه پيدا كردهايم. ميدانيد كه روشنفكران و حاكمان كشورهاي اسلامي هر دو چشم به دهان غرب دوختهاند. يك بار در جمع وزراي فرهنگ كشورهاي اسلامي كه از سينماي ايران ستايش ميكردند يك به يك پرسيدم كه چگونه با اين سينما آشنا شدهايد. جالب آن بود كه همه آنها از طريق رسانهها و جشنوارههاي غربي با آن آشنا شده بودند.
اين امر درباره روشنفكران و نخبگان آنها صدق ميكند. حتي حضور ايران در جشنوارههايي مانند قاهره پس از توفيقات آن در كن و برلين و نظاير آن بوده است. نمونه ديگر دورهاي است كه با طرح گفتوگوي تمدنها و بر اساس بنيادهاي نظري و فكري حضوري متين در سطح عالم داشتيم.
در نتيجه همين هويت و شخصيت فرهنگي موقر بود كه توانستيم حتي در پايتخت عربستان براي نخستين بار هفته فرهنگ جمهوري اسلامي ايران را برگزار كنيم و سرود ملي ايران و سخنراني من در كنار عكس رهبران انقلاب در تلويزيون رسمي عربستان پخش ميشد و كسي احساس خطر نظامي و سياسي از ايران و تشيع نداشت.
در ملاقاتها نهتنها وزير فرهنگ و شخصيتهاي فرهنگي بلكه وزراي كشور و خارجه و حج و حتي پادشاه وقت حضور مييافت. همزمان با هشتم شوال روز تخريب بقيع اين نكته را بيفزايم در همان ديدار و مذاكره با ملك عبدالله درباره بازگشايي بقيع كه همراه با محدوديتهاي بسيار شده بود صحبت كردم و فرداي آن روز درهاي بقيع به روي همه زايران باز شد. در حالي كه مدت كوتاهي پس از آن و با تغيير دولت و فراموشي اساسي فرهنگ در مناسبات وضعي پيش آمد كه مدير كل وزارت خارجه عربستان به استقبال وزير ذيربط ميآمد. اين طبيعي بود زيرا پيش از آن شاهد بوديم كه در مجمع عمومي سازمان ملل هنگام سخنراني نماينده ارشد ايران از سياستمداران خالي شده بود چون آن همه حرفهاي پرطنين بر مبناي فكر و فرهنگ و آيين ايراني استوار نبود.
* عضو شوراي اسلامي شهر تهران