با هزار آرزو
پشتِ پرده مانده بود
ظهر شد ولي
شمعداني كنارِ پنجره
خواب مانده بود
***
سایه
سایه خسته بود
سايه غصه داشت
هيچكس چرا به سايهها محل نميگذاشت؟
سايهها سياه
سايهها كبود
هيچكس به فكر سايهها نبود...
آفتاب از سپیدهدم
با هزار آرزو
پشتِ پرده مانده بود
ظهر شد ولي
شمعداني كنارِ پنجره
خواب مانده بود
***
سایه
سایه خسته بود
سايه غصه داشت
هيچكس چرا به سايهها محل نميگذاشت؟
سايهها سياه
سايهها كبود
هيچكس به فكر سايهها نبود...