تاریخ انتشار: ۲۴ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۶:۳۲

به قول خودش

«يكي بود»

گوشه‌ي اتاق

روي صندلي

يك گلوله كاموا، دو تا ميل

دو تا دستِ پير

يك عينك نزديك‌بين

دانه‌دانه... دانه‌هاي رنگي

بافتن يك شال‌گردن...

اما تا چشم به هم زديم

آن «يكي» ديگر نبود

گوشه‌ي اتاق

روي صندلي

گرد و غبار تنهايي

مادربزرگ رفت

و شال‌گردن‌هاي رنگي هنوز دور گردن ماست.

راضيه كرمي، 14ساله از تهران

افسون رياضيات

معجزه‌ي اشك‌هاي مرا

با چشمانت اگر جمع كني

منهاي خشم و نفرت من و تو از آينده

ضرب در آرامش طبيعت

تقسيم بر آب و آتش

مساوي‌ست با چيز عجيبي كه اگر جذرش را بگيري

دنيايي مي‌شود كه با تو ساخته‌ام.

هليا معيّري فارسي

14ساله ازلاهيجان

ترمز

ترمز دلم

بريده بود

كه با خنده‌هايت

تصادف كردم.

بهنام عبدالهي

14ساله از تبريز