او یک روز از خانه بیرون رفت و دیگر کسی او را ندید. وودرو پیش مادربزرگش ميماند، نزدیک خانوادهی خالهاش. «جیپسی»، دخترخالهی وودرو هم پدرش را از دست داده و اینطوری با وودرو درد مشترکی دارد. اما هنوز رازهای داستان باقی است.
شخصیت اصلی داستان هم جیپسی است هم وودرو، ولی راوی داستان جیپسی است.
کتاب ترجمهی خوبی دارد. میتوانی جملهها را زود بخوانی و خسته نشوی، ولی هنگامی که کتاب تمام میشود، احساس میکنی قصه جزئی از خاطراتت شده است. حس عجیبی است.
یک جمله از کتاب:
* وودرو با شادی گفت: «خب الآن بهت میگویم. وقتی داشتند چشم چپول پخش میکردند، من اشتباهی فکر کردم میگویند پول، و گفتم: به من هم بدهید!»
پسرخاله وودرو
نویسنده: روت وایت
مترجم: محبوبه نجفخانی
ناشر: نشر افق
تلفن: 66413367
مجتبی مرتجی
17 ساله از ساوه