سید‌سروش طباطبایی‌پور: اگر کلاغی از ارتفاع بترسد چه می‌شود؟ من که فکر می‌کنم بیچاره مجبور می‌شود مثل مرغ‌ و خروس‌ها، توی دشت و بیابان بدو‌بدو کند و چِک‌ و چِک، نوک مبارکش را به زمین بزند و دانه بچیند!

اصلاً تكليفش با روباه‌ها چه مي‌شود؟ اگر روباهي دنبالش كرد، بالاي درخت كه نمي‌تواند بپرد! يعني مي‌تواند، اما جرئت نمي‌كند روي بلندي برود. چون بالاي درخت چشمانش سياهي مي‌رود و... پس ترس از روباه چه مي‌شود؟

حالا نه اين‌كه فكر كنيد ما 10 نفر، دور هم نشستيم و جلسه تشكيل داديم تا مشكل كلاغ‌هاي ترسو را حل كنيم ها... نه!

اما در بررسي‌هاي دوچرخه‌اي، به اين نتيجه رسيديم كه موضوع «ترس» براي نوجوان‌ها خيلي جذاب است. البته نه اين‌كه نوجوان‌ها از ترس، بترسند! اتفاقاً برعكس، با ترس كلي صفا مي‌كنند و عاشق كتاب ترسناك هستند و فيلم ترسناك مي‌بينند و...

جذاب‌بودن اين موضوع باعث شد كه با حضور چند نوجوان دوچرخه‌اي و يك متخصص مشاوره، سوار بر قطار وحشت شويم و كمي درباره‌ي جناب ترس، با هم گپ بزنيم.

اين‌جا خلاصه‌ي گپ‌وگفت‌هاي اين جلسه را با شما در ميان مي‌گذاريم تا شما هم كمي... بترسيد و... نترسيد و...

نقشه‌ي خواندن اين دو صفحه هم اين‌جوري است: اول خواندن سؤال، بعد نظر بچه‌ها و در آخر هم مطالعه‌ي نظر كارشناس.

صبا افرا

کلاس هشتم

كيانا حجتي

كلاس هشتم

سمانه سیاهوشی

چهارم دبیرستان

مهدی رستمی

سوم دبیرستان

فرشته محیطیان

چهارم دبیرستان

فاطمه لاجوردی

کلاس هشتم

مبینا آذریاد

دوم دبیرستان

عباس موزیری

دانشجوی دکتری مشاوره

چلو‌خورش ترس را چشيده‌ايد؟

عباس موزيري: ترس مي‌تواند چند دليل روان‌شناختي داشته باشد:

1. مکانیزم دفاعی: يعني احساس خطر در واقعیت. مثلاً از گرگی که به ما حمله می‌کند می‌ترسیم؛ نتیجه‌ي این ترس، حفظ جان است.

2. ناهشیار جمعی: «یونگ» معتقد است ما بخشی از باورها و هیجان‌هایمان را از نسل‌های قبلی به ارث می‌بریم. مثل ترس از ديو و ...

3.  شرطی‌شدن: یعنی یک اتفاق در یک محیط، باعث می‌شود هر وقت دوباره به آن‌جا برمی‌گردیم همان هیجان‌ها سراغمان بيايد. مثلاً مهدی نسبت به کوه شرطي شده و هيجان افتادن از پرتگاه را در او زنده مي‌كند.

4.یادگیری مشاهده‌ای: وقتی هیجان‌ دیگران را می‌بینیم ممکن است همان هیجان به ما هم منتقل شود. مثلاً وقتی می‌بینیم که كسي از آندوسکوپی می‌ترسد، ما هم بدون این‌که مبنایی داشته باشد به‌خاطر دیدن ترس او، می‌ترسیم. حالا که دلایل ایجاد ترس را فهمیدیم، باید بدانیم که ترس همیشه هم منفی نیست.

مهدي: اگر هيجان را فعاليت معني كنيم، من سعي مي‌كنم خيلي فعال باشم؛ مثلاً من اهل فوتبال يا كوه‌نوردي هستم. اما اگر هيجان به معني ترس باشد، يكي از جاهايي كه من ترسيدم، كوه بود.

آخر يك‌بار در كوه برايم حادثه‌اي رخ داد كه نزديك بود از پرتگاهي بيفتم. البته به‌خير گذشت، اما از آن روز، سعي مي‌كنم كم‌تر كوه بروم. وقتي هم كه مي‌روم كمي عاقلانه‌تر رفتار مي‌كنم و آن‌جا هيجان را كنار مي‌گذارم.

مبينا: من فكر مي‌كنم ترس فقط تا حد مشخصي مزه مي‌دهد و مي‌چسبد. اما وقتي از حد مي‌گذرد و خيلي جدي مي‌شود ديگر خطرناك و بد مي‌شود. من هم خيلي اهل خطركردن نيستم و از چيزي كه مي‌ترسم و چندشم مي‌شود... سوسك است.

صبا:به نظر من خاطره‌هاي قشنگ آدم‌ها از بي‌كلگي‌ها و ترس‌هاي ته دل است. يعني اگر قرار باشد براي كسي خاطره‌اي تعريف كنيم، اتفاق‌هاي معمول زندگي را انتخاب نمي‌كنيم. البته من خيلي اهل ترس نيستم، اما فكر مي‌كنم اگر كمي اهل خطركردن باشم، بد نيست. اما ترس...، من از مار خيلي مي‌ترسم،  جوري كه حتي تصويرش را هم نمي‌توانم ببينم.

فاطمه: ترس بعضي جاها خوب است و بعضي جاها هم بد. مثلاً اگر ما از نمره‌ي كم بترسيم خوب است. چون به‌خاطر ترسمان درس مي‌خوانيم. اما ترس گاهي هم بد است. مثلاً من از ارتفاع خيلي مي‌ترسم و به‌خاطر همين‌ هيچ‌وقت هم به‌طرف ارتفاع نمي‌روم. اين نوع ترس خوب نيست؛ و بدتر اين‌كه فكر مي‌كنم هيچ‌وقت نمي‌توانم اين ترس را در وجودم از بين ببرم.

فرشته: جايي خوانده بودم كه آدم‌ها بايد با ترس‌هايشان مقابله كنند. از آن به‌بعد خيلي سعي كردم جلو ترسم بايستم. مثلاً مدت‌هاست سعي مي‌كنم از درسي كه خيلي مي‌ترسم، اول سراغش بروم. اما فكر مي‌كنم هيجان و وحشت خيلي با هم فرق دارند. به‌نظرم وحشت، ترسي ابدي است... مثل ترس از مرگ! اما هيجان، ترس لحظه‌اي است كه آدم‌ها دوست دارند آن را تجربه كنند. من... خودم از خفه‌شدن وحشت دارم.

سمانه: ترس و هيجان بخش جذاب زندگي است. يعني اگر نباشد، زندگي ما يكنواخت و تكراري مي‌شود. معمولاً خانواده‌ي ما تصميم مي‌گيرند بعد از يك هفته كار فشرده‌ي روزانه، گردش بروند و يك هيجان جديد را تجربه كنند... مثلاً رفتن به شهر بازي! من از بعضي اسباب‌بازي‌هاي آن‌جا مي‌ترسم، اما از طرفي هم حاضر نيستم خودم را از اين ترس و هيجان محروم كنم. يعني هربار سعي مي‌كنم با ترسم مقابله كنم و آن را تجربه كنم.

كيانا: من سعي مي‌كنم خيلي ترسو نباشم. ولي گاهي تجربه‌هاي شخصي در بعضي محيط‌ها باعث ترس مي‌شود. مثلاً در مدرسه گاهي به سرم مي‌زند كه كار هيجان‌انگيز انجام دهم، اما تجربه‌ي شخصي دعواي ناظم در مدرسه و كم‌شدن نمره‌ي انضباط، مرا از تجربه‌ي دوباره‌ي اين هيجان دور مي‌كند. به‌خاطر همين فكر مي‌كنم بعضي از ترس‌ها حاصل يك تجربه است.

اين‌همه كتاب! چرا كتاب ترسناك؟

مهدي: به‌نظر من كتاب‌ها و فيلم‌هاي ترسناك براي نوجوان‌ها جذاب‌تر است. ما در كتاب‌خانه‌ي مدرسه هم با اين موضوع مواجه بوديم. يعني بچه‌ها كتاب‌هاي ترسناك را بيش‌تر امانت مي‌بردند، البته خودم تابه‌حال كتاب ترسناك نخوانده‌ام، اما فيلم ترسناك چرا.

سمانه:  من در ميان فاميل، ركورد ديدن فيلم ترسناك را دارم. شايد دليلش اين باشد كه من در واقعيت خيلي اهل خطر نيستم و بيش‌تر رفتارهايم منطقي است و وقتي فيلم ترسناك مي‌بينم، خودم را جاي شخصيت اول فيلم مي‌گذارم و حس ترس را در دنياي مجازي تجربه مي‌كنم.

فاطمه:  مادر من روان‌شناس است و به من اجازه نمي‌دهد كه سراغ داستان‌هاي ترسناك بروم. دليلش را نمي‌دانم اما به او اعتماد دارم. البته چيزي كه ديده‌ام اين است كه دوستانم بعد از خواندن داستان ترسناك، احساس آرامش مي‌كنند. شايد دليلش اين باشد كه هيجانشان تخليه مي‌شود و اين برايشان آرامش‌بخش است.

كيانا:  ميزان هيجان نوجوان‌ها زياد است و كمي از اين هيجان را مي‌شود با خواندن داستان ترسناك، تخليه كرد.

فرشته:  زندگي‌هاي ما معمولاً يكنواخت و معمولي است و ما مي‌خواهيم به آن هيجان بدهيم و كمي خاصش كنيم. اما معمولاً خانواده‌هايمان به ما اين اجازه را نمي‌دهند. با خواندن داستان‌هاي ترسناك، مي‌توانيم حس غير معمولي‌بودن را حداقل تجربه كنيم.

مبينا:  نوجوان‌ها دوست دارند، حس‌هاي جديدي را تجربه كنند. يكي از آن‌ها ترس است. من در گذشته كتاب ترسناك زياد مي‌خواندم، اما الآن بيش‌تر فيلم وحشتناك مي‌بينم.

عباس موزيري: من خیلی هیجان‌جو نیستم. فقط نشستن و برخاستن هواپیماست که حسابی هیجان مرا به اوج می‌رساند، اما هر بار بیش‌تر دلم می‌خواهد اين هيجان را تجربه كنم.

روان‌شناسان حداقل دو دلیل برای هیجان‌خواهي مطرح می‌کنند:

1. فاصله‌گرفتن از یک‌نواختی زندگی: آن‌ها معتقدند ما برای فرار از زندگی‌های روزمره، ماجراجویی می‌کنیم و اهل تجربه‌ي رویدادهای جدید و پر از هیجان هستيم.

2. کسب حس شادی و سرزندگی موقتی: در زمان هیجان‌های شدید مثل ترس، در خون ماده‌ای به نام «آدرنالین» ترشح می‌شود که ضربان قلب را افزایش می‌دهد. این‌طوری خون و اکسیژن بیش‌تری در رگ‌ها جریان پیدا می‌کند و ما احساس سرزندگی می‌کنیم.


جناب ترس! زشت يا زيبا؟

مهدي:  ترس مي‌تواند خوب هم باشد، چون گاهي به زندگي ما رنگ مي‌دهد و آن را از يكنواختي درمي‌آورد.

صبا:  به‌نظر من ترس تا جايي كه به جان ما آسيب نمي‌زند، خوب است.

فاطمه:  جايي شنيده‌ام كه به دل ترس برو تا به آرامش برسي. پس گاهي مي‌تواند خوب هم باشد.

مبينا:  ترس اگر از حد نگذرد، خوشايند است.

سمانه:  خيلي‌ها از بيان انتقاد به‌جا هم مي‌ترسند و اين‌طوري حقشان را نمي‌توانند بگيرند و اين اصلاً خوب نيست.

فرشته:  ترس از نه گفتن! اين بدترين نوع ترس است. يعني جايي كه بايد يك نه‌ي محكم بگويي، بترسي و نتواني.

كيانا:   ترس از مشورت. خيلي‌ها از مشورت‌كردن يا حرف‌زدن با يك مشاور مي‌ترسند و از اين ترسشان لطمه مي‌بينند.


جمله‌هاي خوف‌انگيزناك!

مهدي:  در لحظه، اتفاقات ترسناك، خوشايند نيستند، اما بعدها تبديل به بهترين خاطره‌ها مي‌شوند.

صبا:  بعضي از آدم‌ها از ترس، مي‌ترسند. لطفاً از ترسيدن نترسيم.

فاطمه:

 

سمانه:  شايد ترس مهمان ناخوانده‌ي زندگي هر كسي باشد. بياييد به اين ميهمان ناخوانده يك فنجان چاي تعارف كنيم.

فرشته:  وقتي پدربزرگ را ديدم كه پير شده و با عصا راه مي‌رود، كمي از بزرگ‌شدن ترسيدم.

مبينا:  صبح روز جمعه، خورشيد مثل هميشه پوست را مي‌سوزاند و كف پا از داغي آسفالت ذق‌ذق مي‌كرد. همان‌طوركه قدم بر مي‌داشتم مايعي از سرم شره كرد. فكر كردم عرق است، اما وقتي دستمال را طرفش بردم دستمال قرمز شد...

كيانا:  ترس مقدمه‌ي يك تجربه‌ي جديد و يك رؤياي خيالي از واقعيت است.

عباس موزيري:

زندگی پُر از  مشکلات است و هیجان‌ها از راه‌حل‌های ما برای مقابله با آن‌هاست. ترس هم واكنشي هيجاني است نسبت به موقعيت‌هاي خطرناك. کسی که ترسیده، می‌لرزد، عرق می‌ریزد و برای محافظت از خود، واكنش عصبي نشان مي‌دهد.

لازم نيست ترس را از خود دور كنيم، بلكه بايد اين هيجان را با باورها، احساسات و رفتارمان هماهنگ كنيم.