اكبر عبدي که اهالی سینما او را عمواکبر صدا میزنند، به تازگی جلوی دوربین مسعود دهنمکی در فیلم سینمایی «رسوایی2» حاضر شده و یک نقش متفاوت را بازی ميکند تا به خودش ثابت کند برای یک بازیگر کمدی سخت نیست که نقش جدی بازی کند.
عمواکبر سینمای ایران هیچوقت جلو و پشت دوربین دست از شوخیهایش برنمیدارد اما در پروژه «رسوایی2» به دلیل بازی در نقش یک کاراکتر جدی و حساس و به احترام لباس روحانیت، با هیچکس بگو و بخند نمیکند و اینطور که خودش میگوید عوامل گروه حتی جرات نميكنند با او سلام و عليك كنند.
از همه اينها كه بگذريم عمواكبر ميگويد طرفدار پروپاقرص تيم استقلال است و هيچوقت از بحث در مورد طرفدارياش كوتاه نميآيد.
كمتر كسي ميداند اما عمواكبر تا چندي پيش يعني قبل از آنكه بيمارياش او را به اين حال و روز بيندازد يك پاي ثابت كوهنوردي بوده. حالا ما در بين فيلمبرداري رسوايي2 گپوگفتی با این بازیگر تمامعیار داشتیم.
- شنيدهايم كه اين روزها نميتوانيد به كوهنوردي برويد، درست است؟
درست است. با اينكه آرامش كوه را خيلي دوست دارم اما تقصير خودم نيست، بدنم ديگر من را همراهي نميكند. شايد شما بتوانيد با كليه و پاهايم حرف بزنيد، گوششان به حرف من و پزشكها كه ديگر بدهكار نيست.
- تنهايي كوهنوردي ميكرديد يا با دوستان؟
خيلي وقتها با دوستان و خانواده به كوه ميرفتيم. ولي يكسري از دوستان هم هستند كه مثل من ديگر نميتوانند فعاليت سنگين داشته باشند، دور همي نشسته و با هم بگو و بخند ميكنيم.
يعني آدم كه سنش بالا ميرودها، بيشتر دهانش ورزش ميكند تا بدنش. البته يك وقتهايي هم كه احتياج به تمدد اعصاب داشتم تنهايي ميزدم به دل كوه و به همهچيز آنقدر فكر ميكردم تا فكرهايم تمام ميشد و فقط من ميماندم و صداي سكوت كوه.
ميدانستم اين همه فكر و دغدغههاي زندگي آخرش همين سكوت است.
- به جز كوهنوردي چه ورزشي را اين روزها به طور مداوم انجام ميدهيد؟
ورزش بازي در تئاتر را. چون براي من همان فعاليت زياد بدني روي صحنه تئاتر خودش يك نوع ورزش محسوب ميشود كه آن را هم دستهجمعي و هم تنها انجام ميدهيم.
البته با يكسري از دوستان هم دوست داشتيم اين ورزش را كار كنيم كه آنها هم شرايط خوبي ندارند.
- مثلا چه افرادي؟
يكيشان همين ناصر ملكمطيعي. راستش را بخواهيد من عاشق اين مرد هستم و در ايام جواني با ولع و اشتها تمام فيلمهاي ملكمطيعي را ميديدم.
افتخار دارم كه ايشان را در جزو دوستان خوب خود ميدانم و وقتي شنيدم كه در بيمارستان بستري هستند وظيفه خود دانستم كه خدمت اين پيشكسوت سينما بيايم.
- وقتي ايشان را در بستر بيماري ديديد، چه احساسي داشتيد؟
باور كنيد بغض گلويم را گرفته بود اما خيلي خودم را كنترل كردم. از اينها گذشته وقتي پزشكان معالج حال ملكمطيعي را مساعد قلمداد كردند خيلي خوشحال شدم و از نگراني بيرون آمدم.
متأسفم كه برخيها فضاي جامعه را با برخي اخبار نادرست و كذب ملتهب و نگران ميكنند. به هر حال از سلامتي ايشان خيلي خوشحال شدم و اميدوارم ملكمطيعي و امثال او سرزنده و قبراق باشند و سايه آنها بالاي سر ما باشد.
كاش ميشد با اين مرد بزرگ در يك فيلم بازي ميكردم ولي حيف كه تا اين لحظه اين آرزو عملي نشده است.
- شما يكي از علاقهمندان پروپاقرص فوتبال و هوادار استقلال هستيد، آيا اخبار فوتبال را پيگيري ميكنيد؟
كمابيش دنبال ميكنم و از اينكه استقلال نمايش خوبي داشته خوشحالم. اميدوارم اين تيم در ليگ امسال به قهرماني برسد.
- پس پرسپوليسيهايي كه از هواداران پروپاقرص شما هستند را چه ميكنيد؟
بله. يك مورد را نيز جا دارد تأكيد كنم. من دوستان پرسپوليسي زيادي دارم كه به آنها و ديگر هواداران اين تيم احترام ميگذارم.
من استقلالي هستم ولي يادتان باشد كه بعد از اين تيم، برای پرسپوليس احترام خاصي قائلم چون معتقدم اين دو باشگاه پرطرفدار، برند فوتبال ما هستند و بايد هميشه قدرتمند باشند.
به هر ميزان كه اين دو باشگاه قوي باشند، هم جامعه شاداب ميشود و هم اينكه تيمملي ما قدرتمند خواهد بود.
- از استقلاليها كدام بازيكن را بيشتر دوست داشتيد؟
خدا ناصر حجازي را رحمت كند. او مرد بزرگي بود و بايد ما قدر اينگونه مفاخر ورزش و همچنين بزرگان هنر را بدانيم. به آتيلا حجازي هم از همينجا سلام برسانيد.
- ميدانيم كه شما هم چندي پيش در بيمارستان بستري بوديد. از استقلاليها هم مثل اينكه بازديدكننده داشتيد، اينطور نيست؟
بله، چيز مهمي نبود. چند وقت پيش به خاطر افت فشار و بالا رفتن قند خون در بیمارستان بستری شده بودم. علي پروين مثل هميشه جوياي حالم بود.
اول تلفني با هم صحبت كرديم. او هميشه براي من آرزوی سلامتی دارد و آن روز هم به من گفت: «هم من و هم لادن (دختر علی پروین که بهتازگی وارد دنیای سینما شده) بازیات را دوست داریم، تو سلطان طنز ایران هستی.
فردا عازم شمال هستم و قبل از رفتنم دوست دارم ملاقاتت کنم و هر جا که صلاح بدانی برای دیدنت خواهم آمد.» هميشه يكهويي زنگ ميزند و براي ديدن من خودش ميآيد.
- اين روزها خيلي شايعه مرگ شما را ميشنويم، واكنش خودتان به شايعهها چيست؟
شما خودت خوشحال ميشوي اگر يك نفر بگويد مردي؟ یکبار با ریش، کلاه و عینک در تاکسی نشسته بودم. آقایی کنارم نشست و از ونک تا چهارراه ولیعصر با آب و تاب تعریف میکرد که همین الان جلوی درِ تلویزیون تشییع جنازه «اکبر عبدی» بود و قیامتی از جمعیت بهپا شده بود و من هم رفتم و زیر تابوتش را گرفتم.
مرد خوبی بود بنده خدا! در تاکسی هم همه داشتند افسوس میخوردند و خدابیامرز میگفتند. خلاصه این آقا گفت و گفت تا به مقصد رسید و خواست پیاده شود، من عینکم را برداشتم و گفتم آن خدابیامرز شبیه من نبود؟
نگاهی کرد و گفت نه زیاد شباهتی ندارید! حالا به هر حال مرده و راحت شده! شباهت به چه درد میخورد؟! منظورم این است که مردم ما عاشق شایعه هستند.
چند سال پیش در یک جمع نیمهرسمی یکی میگفت «لعیا زنگنه» دختر «ثریا قاسمی» است و بقیه هم تایید میکردند!
قسم خوردم که اینطور نیست؛ این دو خانم هیچ نسبتی با هم ندارند اما گوینده و حاضران با لحن تندی مرا سر جایم نشاندند که شما نمیدانید، فامیل نزدیک ما هستند ما بهتر میدانیم.
عجیب است که با چه اعتمادبهنفسی از شایعه دفاع میکنند و خودشان هم باورشان میشود درست میگویند. از مردم خواهش ميكنم اين شايعهها را پشت سرم نگويند.
ميدانم اگر روزي اين اتفاق بيفتد آنهايي كه بهشان ارادت دارم اين خبر را بهدرستي به همه اعلام خواهند كرد.
- از چگونگی حضورتان در پروژه «رسوایی» برای ما بگویید.
ارادت ما به آقا دهنمکی برمیگردد به حدود 15سال قبل از ساخت «اخراجیها1». بعد از همکاری در پروژههای اخراجیها 1 و 2 و 3، سال گذشته بود که آقای دهنمکی به من گفت روی قصهای کار میکنم که داستان یک روحانی است.
به او گفتم: کار کمدی است؟ گفت: نه، کاملا برعکس؛ فوقالعاده جدی و قابل باور است. آقای دهنمکی آدم دست به قلمی است و طبیعتا برای ایشان قصه و سناریو خیلی مهم بود.
- یعنی از همان اول پیشنهاد بازی در نقش روحاني را به شما دادند؟
نه اینکه به من پیشنهاد کند این نقش را بازی کنم. یک سال پیش به من گفت میخواهم این فیلم را کار کنم ولي به من نگفت كه قرار است نقش روحاني را به من بدهد.
شاید هم دلیل آنکه به من نگفت این بود که چون در ذهن مردم، بنده به عنوان کمدین جا افتادهام و اکثر کارهایم کمدی بوده، دودل بود از این جهت که کار فوقالعاده جدی است، ميتواند بحثش را با من باز کند يا نه.
تا اینکه درست دو ماه قبل باخبر شدم ایشان روی 5، 6بازیگر که اسمشان را نمیآورم شخصیت روحانی را تست میزند. بازیگرانی خوب که یکی از آنها دکترای بازیگری هم داشت.
ما هم از دور میشنیدیم و باخبر میشدیم. تا اینکه روزی از طرف دفتر آقای دهنمکی با من تماس گرفتند و گفتند که قراری با آقا دهنمکی بگذاریم و همدیگر را ببینیم.
من هم از طریق شهرام زمانی با ایشان مرتبط شدم. 3، 4جلسه با هم گذاشتیم و رفتیم و آمدیم تا اینکه گفت عمواکبر خواهش میکنم از شما، مثل سایر بازیگرها، برای بازی در نقش روحانی تست گریم بگیریم و اگر دیدیم درنیامد، خندهدار شد و یا قابل باور نشد به دل نگیریم و دوستیمان سر جایش باشد.
بگذاریم به امید کارهای آتی که با هم باشیم. من هم گفتم نه اصلاً اشکال ندارد، مسالهای نیست، اصلاً بخشی از کار بازیگری همین است. خلاصه آمديم و شد.
- ميگويند دستمزدتان براي بازي در آن فيلم خيلي بالا بوده، اين حرف درست است؟
من نميدانم اين ميگويند را كي گفته! اصلا ما در در نهایت قرارداد بستیم و قرارداد را هم سفید امضا کردیم.
- درست است كه ميگويند شما در زمان فیلمبرداری دیالوگها را تغییر میدهيد؟
نه، اینطور نبود. ببینيد زندهیاد علی حاتمی در همه کارهایش هم خودش کارگردان و هم نویسنده بود. در مورد ایشان هم همینطور بود، نمیشد دست ببری.
من با فهم، درک و سوادم چه دیالوگی میتوانستم بنویسم، قشنگتر از دیالوگی که مرحوم استاد علی حاتمی نوشته بود. اینجا هم همین اتفاق افتاد. این دیگر «بایرام» نبود که 12پسرعمو داشته باشد و من آنها را از قبل بشناسم.
- و آخرين سوال اينكه در اين سالها از تشكر چه كسي خيلي خوشحال شديد؟
چند سال پیش، در یکی از مراکز کانون پرورش فکری در خیابان سلسبیل برایم بزرگداشت گرفتند. تعدادی از بچهها حلقههایی از گل در اندازههای مختلف درست کرده بودند و آنها را بهعنوان کادو به همراه یکسری نقاشی و نامه به من هدیه دادند.
جالبتر این بود که در آن مراسم همزمان با من (بهعنوان کسی که نخستینبار برای شروع کارش به کانون آمده و کلاس تئاتر را انتخاب کرده)، برای معلم کانون هم که آقای عبدالمالکی بود بزرگداشت گرفته بودند، بدون اینکه بدانند ما با هم این سرآغاز را داشتهایم و ایشان نخستین مربیام بودهاند.
واقعا کار خدا بود و این موضوع را برای نخستینبار برای همه دوستان مطرح کردم و آقای عبدالمالکی به همراه دختر و دامادشان آنجا بودند.
همینطور ایشان اشک میریخت و همه تحتتاثیر قرار گرفته بودند. ایشان میگفت من خودم یادم نیست اما نمیتوانم احساسم را کنترل کنم. ولی من یادم بود.
منبع:همشهريتماشاگر