اگر خودت را از تابشش محروم نکنی، خودت نخواهی پناه بگیری پشت دیواری، زیر سقفی یا زیر یک درخت، آفتاب بیدریغ هرچه دارد به تو تقدیم میکند و اگر بنایت قرار گرفتن در شعاع خورشید نباشد، او آنقدر بزرگ و دور است که شاید حتی نفهمد که تو او را نخواستهای و دوست نداشتهای از گرمای مهربانش لذت ببری...
اما خورشید دیگری هم هست، خورشید دیگری که نه فقط در آسمانها نشسته و بیدریغ در حال تابیدن است، بلکه تکتک آدمها برايش مهماند؛ تمام آنهايی که زیر نورش ایستادهاند و تمام کسانی که به هر دلیل نخواستهاند زیر نور آفتاب باشند و برایشان مهم نبوده که در نور نفس بکشند. نه اینکه نفعی برایش داشته باشد، یا چیزی از خورشید بودنش کم شود؛ نه، او که در طاق آسمان نشسته و چیزی از خورشید بودنش کم نمیشود، حتی اگر یک نفر هم نباشد که از این همه نور و خوشی و کشف، لذت ببرد. نه، او تمامشان را دوست دارد، همهی آنها به قول خودش، یا دوستان او هستند یا برادران و خواهرانش، و خورشید دلش میگیرد وقتی میبیند، هر کدام از ما، لجوجانه یا از سر ناشناختن، به دیواری پناه بردهایم یا پشت به او در راه دیگری قدم برمیداريم. این خورشید، فقط مهربان نیست، اگرچه مهربانتر از او پیدا نمیکنیم، اما راهنماییمان هم میکند، در آستانهی نور مطلق، روشنایی جاودان ایستاده و ما را به خود دعوت میکند.
اینروزها، روز شیرین طلوع این خورشید دیگر، این خورشید دوم است. روزی که زیباترین نور در تاریخ، مهربانترین خورشیدی که زمین تاکنون به خود دیده است، همه را جمع کرد تا خبر را از طلوع چهرهای به گوش همهی ما، در تمام این چهارده قرن برساند. او دست علیع، خورشید مهربان را بالا گرفت تا بگوید اگر به دنبال راه میگردید، به او نگاه کنید. صدای پیامبرص در تمام دالانهای تاریخ پیچیده است که از اين پس خورشیدتان علیع است، دریچهی نور و مهربانی که همه را دعوت میکند به قدم برداشتن در جادهی نور...
حالا بعد از نزديك به هزار و چهارصد سال، این خورشید هنوز از طاق آسمان به ما نگاه میکند و با مهربانی به جادهای اشاره میکند، که اگر فقط کمی دقت داشته باشی، کمی خوب نگاه کنی، حتی اگر گاهی، فقط گاهی به آسمان نگاه کنی، شبیه ستونی از نور میتوانی تشخیصش دهی، از دور هم بوی مهربانی جادهی نور، میتواند مستت کند، و چیزی شبیه به یک دعوت، میتواند تکتک سلولهای تنت، و تا عمیقترین زوایای پنهان ذهنت را زیر بال و پر بگیرد. میل به رفتن به سمت خورشید، دیرپاترین آرزوی بشر بوده است. و امروز خورشیدی در آسمانمان طلوع کرده است که هم سرچشمهی نور است، هم دروازهای است به شهر نور، و هم خودش دستت را میگیرد و قدم به قدم با تو مسافر میشود، تا جادهی سبز و تر و تازهی نور را، تا خودش، خود خورشید طی کنی.
حالا دیگر این به من و تو برمیگردد که تصمیممان را بگیریم، این خورشید بر خلاف خورشید هرروزهی آسمانمان، نه آفتابش میسوزاند، و نه در ظهر تابستان کلافهات میکند، خورشیدی مهربان است که لحظه به لحظه هوایت را دارد، با تو لبخند میزند و به تو نگاه میکند، تکتک استخوانهایت را با گرمای مهربانش جان میدهد و تنفس را برایت به تجربهای شاد تبدیل میکند. روبهرویت ایستاده و با هر قدمی که برمیداری، یک خوشه نور، مثل یک شاخهی الماس، به قلبت هدیه میدهد، آنقدر که قلبت به شفافی دانههای انار، در سینه میدرخشد و تمام جانت را لبخند سبز، پر میکند. حالا دیگر با من و توست که گوشههای سرد و تاریک دنیای بیخورشید را بخواهیم، راههای تاریک بیسرانجام را انتخاب کنیم، به ادعای خورشیدهای تقلبی یک روزه و دو روزه دل بدهیم و تصویرهای نقاشی شده را انتخاب کنیم، یا دل به او بدهیم و یکدله مسیر درخشانی را انتخاب کنیم که او در انتهایش ایستاده است.
اما حتی اگر چشمهایت ضعیف شده باشد، اگر آنقدر در دنیای زمینی غرق شده باشی که نتوانی ستون نوری را که او پیش پایت گسترده است ببینی، اگر دورترینها هم باشی و از این خورشید هزار و چهارصد ساله فقط اسمی شنیده باشی، هنوز اگر حتی ذرهای زندگی در قلبت باقی مانده باشد، باز به این روزها که نزدیک میشویم، میتوانی حسش کنی، انگار به این روزها که نزدیک میشویم، حتي قلبهای نیمهجان و چشمهای کمسو هم دوباره جان میگیرند، انگار صدای دعوتی که در آن جمع، در سالهای دور، در دالانهای تاریخ پیچید، هنوز آنقدر قوی است که گوشهای سنگین شده از زندگی روزمره را هم متوجه خود ميکند. هرچهقدر هم که از جادهی نور دور باشی، باز هم این روزها که میشود، میتوانی چشم بگردانی و دوباره خورشیدت را، هر چهقدر دور، همانقدر مهربان، همانقدر دلسوز و دعوت کننده تشخیص دهی.
آخر هرچه باشد، روز، روز غدیر است، روز طلوع خورشید دوم.