او پیش از رسیدن به ایام پیری و درواقع از جوانی ، در سينماي ايتاليا چنین حرمت و اعتباری داشت . ماسترویانی از 19سالگی بازیگری تئاتر را تجربه کرد؛ در ضمن در دانشگاه رم و در مرکز آموزش تئاتر آن دانشگاه نیز به فراگیری فنون نمایش پرداخت .
ماسترویانی با بازی در فیلمهای «زندگی خصوصی » (1962)، «خاطرات خانوادگی » (همان سال ) و «هشت و نیم » (1963) به یک بازیگر تراز اول بینالمللی تبدیل شد. نوع بازی احساسی و قدرتمند ماسترویانی ، این امتیاز را به او می داد که در نقشهای مختلف ، به معنای واقعی کلمه کاراکتری حقیقی ارائه کند.
جامعه شناختی و معناشناختی در نظریه بازیگری او چنان خط سیر قوی و پرداخت شدهای داشت که بی گمان هنوز جانشینی برای او اعلام نشده است . ماسترویانی در سال 1977با بازی در فیلم «یک روز بخصوص » به کارگردانی اتوره اسکولا، نوع خاصی از هنر بازیگری خود را عرضه کرد، او در این فیلم در نقش یک معترض به رژیم دیکتاتوری فاشیست ظاهر میشود. طی فیلم او فرصت مییابد با خانم خانهداری آشنا شود.
کنشها و رفتارهای بچهگانه و معصومانه او حاکی از این است که انسان در هر زمانی ، بویژه هنگامی که خطر و مرگ را در نزدیکی خود حس میکند، شائبهها را هر چه بیشتر از ذهن و روح خود میزداید تا پاکتر شود؛ به علاوه چنین رفتارهایی نزد کسانی یافت میشود که هدفی جز تعالی خود و مردم جامعهشان نداشته باشند.
اولین فیلم مهم ماسترویانی در دهه 80ماکارونی » محصول 1985است . او که در این فیلم با جک لمون معروف همبازی بود، در نقش یک پیرمرد مسن ایتالیایی که برای رویارویی و احیای عاطفه های گذشته تلاش می کند، ظاهر شد.
جالب آن که اتوره اسکولا باز هم هدایت ماسترویانی را به عهده داشت . داستان این فیلم 106دقیقه ای از این قرار است که جک لمون که یک سرمایه دار امریکایی است ، به ایتالیا می آید تا کارش را گسترش دهد. ماسترویانی که عکس او را در روزنامه های می بیند، متوجه می شود این شخص همان کسی است که در سال 1946و چند ماه پس از جنگ با خواهرش نامزد شده بود؛ اما مدتی بعد غیبش زد. ماسترویانی خود را به لمون می رساند و ماوقع را به او یادآوری می کند و از او می خواهد نزد خواهرش برود. در این فیلم ، ماسترویانی با ارائه یک بازی سراسر احساسی و با استفاده از تکنیک زیرپوستی خاص خود، می کوشد ابراز احساسات خفه شده و احیای محبت های پاک و بی شائبه را تصویر کند و موفق نیز میشود.
ماسترویانی در سال 1987در فیلم «چشمان سیاه » به کارگردانی نیکیتامیخالکوف حضور یافت و نقش یک پیرمرد مسن ایتالیایی را بازی کرد که مدام در سفر است و در این میان می کوشد خاطرات زندگی اش را به یاد بیاورد و برای دیگران تعریف کند تا بدین ترتیب اشتباهات زندگیاش را هر چه بیشتر موشکافی کند.
در 1989ماسترویانی دوباره با اتوره اسکولا در فیلم سینمایی «ساعت چند است ؛» همکاری میکند. داستان فیلم یکی از اصلی ترین درونمایه هایی است که ماسترویانی همواره دغدغه ظهور و ارائه آن را داشت . سالها پیش از این نیز او در فیلم «ارثیه فامیلی » به بیان تقابل و تعامل دو نسل از یک خانواده پرداخته بود؛ داستان دو برادر که هر یک نماد نسلی خاص هستند و با وجود تفاوتهای بسیار، در نهایت به درک متقابل می رسند. «ساعت چند است ؛» با چنین درونمایهای ، به تقابل افکار یک پدر سالخورده با پسر جوانش میپردازد که در نهایت به منطقی واحد میرسند.
این ساخته از ماندگارترین آثار آنجلوپولوس - فیلمساز یونانی تبار - محسوب میشود که در سال 1993با بازیگری مارچلو ماسترویانی اکران میشود. در این فیلم ، ماسترویانی شهروند یکی از شمالی ترین مناطق یونان (منطقهای مهاجرپذیر) تصویر می شود. «لباس حاضری »- محصول هالیوود- در سال 1994با بازیگری آنوک آمه و ماسترویانی و به کارگردانی رابرت آلتمن معروف ساخته می شود. این فیلم اثر چندان خاصی نیست ؛ اما دو فریم آن نشان از حضور ماسترویانی و آلتمن دارد؛ ضمن این که وجود آنوک آمه سالخورده نیز موهبتی برای این فیلم است . این فیلم به درگیری فکری و روحی جامعه مصرف گرای فعلی با مد و استفاده از آن می پردازد و ماسترویانی نیز با ایفای نقش خود، در القای توخالی بودن این افراد، سنگ تمام می گذارد. او همان کسی است که شاهدان ، طراح لباس را آخرین بار با او دیده اند.
اما دو فیلم آخر ماسترویانی که در اکران اولی ، به بیماری شدیدی مبتلا شده و در حال احتضار بود و به هنگام اکران دومی در گذشته بود، «سه زندگی و فقط یک مرگ » و «سفر به خاستگاه جهان » نام دارند. «سه زندگی و فقط یک مرگ » در طول 123دقیقه میکوشد به گونهای شروع تلاش روزمره و پایان زندگی را تصویر کند و نشان دهد این بشر نیست که می تواند به تنهایی آنچه را می پسندد در مسیر زندگی خود قرار دهد. نقش آفرینیهای ماسترویانی در این فیلم ، با توجه به فیزیک حرکتی او و نیز نوع خاص بیانش بویژه در مواردی که با تکیه بر کلمات خاصی سخن میگوید، به گویاترین شکلی بیانگر تقابل میان انسان و تقدیر است .
در سال 1997آخرین فیلم ماسترویانی به مدت 93دقیقه با نام «سفر به خاستگاه جهان » ساخته میشود. در این فیلم ، ماسترویانی شخصی است که پس از سالها تصمیم می گیرد به دهکده زادگاهش سری بزند. وقتی درمییابد عمه کهنسالش هنوز زنده است ، شوق دیدار در او هر لحظه بیشتر میشود. اما وقتی به دهکده میرسد و با عمه اش روبه رو می شود، درمی یابد که هر کدام با زبان دیگری سخن می گویند. چند دهه فاصله او با زادگاه و فرهنگ آبا و اجدادیاش ، باعث شده است حتی زبان محلی خود را نیز فراموش کند.
این فیلم که آخرین اثر سینمایی ماسترویانی محسوب میشود نیز در واقع همان حدیث سابق و روایتهای تصویری پیشین و چیزی است که او در تمام دوران بازیگری اش بدان پایبند و درصدد عرضه اش بود؛ همان از دست رفتن پاکیهای ذاتی ، ملوث شدن روح و جسم انسانها بر اثر گذر زمان ، تغییر در خلق و خوی و فرهنگ آدمی و در نهایت فراموشی انسان به دست انسان .
ماسترویانی پس از ثبت بیش از 60فیلم سینمایی عمده ، سرانجام در سال 1996در 72سالگی درگذشت ؛ اما نام و خاطرهای تثبیت شده و فراموش ناشدنی از خود به یادگار گذاشت .
*Christopher Wiegand