نگاهي به خاطرات فرماندهاني كه در دوره جنگ به صدام و ارتش عراق كمك ميكردند پر است از رشادت جواناني كه از هيچچيزي نميترسيدند و حاضر بودند جانشان را بدهند تا «شهيد» خطابشان كنند. اما باب شهادت بسته نيست و اين را از خبرهاي اين روزها ميشود فهميد. روزي نيست كه خبر شهادت مدافعان حرم در رسانهها نباشد؛ خبر عروج مرداني كه جان بر كف براي دفاع از حرم عمهسادات حضرت زينب(س) راهي سوريه شدهاند و مورد اصابت گلوله تكفيريها قرار ميگيرند. پنجشنبه هفته گذشته هم خبر شهادت يكي از سرداران و فرماندهان 8 سال دفاعمقدس كه بعد از اين همه سال دوباره به جبهههاي نبرد حق عليه باطل شتافته بود قلب ملت ايران را داغدار كرد. سردار حسين همداني كه بهعنوان نيروي مستشاري در سوريه حضور داشت پنجشنبهشب توسط نيروهاي تكفيري داعش به شهادت رسيد تا نشان دهد اگرچه شهدا رفتهاند ولي راه براي پيوستن به آنها باز است. بعد از شهادت او سراغ خانواده و همرزمانش رفتيم تا ببينيم اين شهيد بزرگوار چطور ميزيست و چگونه بود كه از قافله شهدا عقب نماند.
ورودي شهرك شهيد محلاتي ميشود بنرهاي بزرگي را ديد كه روي آنها شهادت سردار حسين همداني را تسليت گفتهاند. اما اگر نداني كه بايد كجا بروي هيچ تابلويي هم تو را راهنمايي نميكند به سمت مقصد. به هر حال به در خانهاي رسيدهايم كه پر است از پلاكاردهاي تسليت و بنرهايي كه ديوار خانه را سياهپوش كرده است. در اين مواقع، سخت است كه از خانوادهاي داغدار انتظار داشته باشيد گفتوگو كنند اما پسران اين سردار رشيد اسلام هم به پدر رفتهاند و خيلي متواضعانه حاضر به گفتوگو ميشوند.
وهب، پسر بزرگ خانواده است. ما را به گوشهاي از خانه هدايت ميكند كه جمعيت كمتري آنجا هستند تا راحتتر بتوانيم با هم حرف بزنيم. معمولا چهرههاي نظامي از نظم خاصي در خانه برخوردارند و شايد كمي جديت هم در رفتارشان باشد ولي وهب اين فرضيه را درباره پدرش رد ميكند و اينطور ميگويد: «بابا رفتارشان بسيار خوب و متين بود؛ يعني برايش اصلا فرق نميكرد شما بزرگ هستي يا كوچك، با همه به احترام برخورد ميكرد و شايد هيچوقت پيش نيامد كه بخواهد به كسي پرخاش كند...». موبايل وهب زنگ ميخورد و او پاسخ ميدهد: «... ممنون آقاي سليماني، خدا به شما و خانواده سلامتي بدهد، خيلي لطف كرديد كه تماس گرفتيد و باعث دلگرمي ما شديد». تلفن قطع ميشود و همين كه ميخواهيم صحبتهايمان با وهب همداني را ادامه دهيم خبر ميدهند كه سردار دهقان وزير دفاع وارد خانه شدند. مصاحبه متوقف ميشود.
- بازديد سرزده
10نفر در اتاق هستند و جوانترهاي فاميل هم كار آشپزخانه و پذيرايي از مهمانها را برعهده دارند. سردار دهقان با تيم همراهش وارد خانه ميشود. «براي شادي اموات، بهخصوص شهيدبزرگوار حاجحسين همداني بخوانيد الفاتحه مع الصلوات»؛ اين را رضا طلايينيك ميگويد كه اين روزها دوباره لباس سپاه را به تن كرده است و معاونت امور مجلس وزارت دفاع را برعهده دارد. چنددقيقهاي صرف پذيرايي از مهمانان ميشود و بعد سردار دهقان رو به وهب و مهدي پسران شهيد همداني شروع به صحبت ميكند: «من ابتدا بايد به شما تسليت بگويم بهخاطر اين حادثه ناگوار و بعد هم تبريك. تبريك بهخاطر اينكه پدر شما به هدفي دست يافت كه آرزوي هر انسان آزادهاي است و مسيري را رفت كه پيش از اين در دفاعمقدس راهش براي ما باز شده بود. قطعا شهادت بزرگمردي چون حسين همداني، اين يار انقلاب، امام(ره) و رهبر معظم انقلاب، سرمنشأ تحولات عظيمي در منطقه عليه تروريستهاي تكفيري خواهد بود. ايشان بهعنوان فرماندهي مومن، شجاع، توانمند، مردمي و عنصري فرهنگي، نقش تعيينكننده و مؤثري در ترويج فرهنگ اهلبيت(ع) و نشر و گسترش ارزشهاي دفاعمقدس، جهاد و مقاومت ايفا كرد و با نثار خون پاكش حقانيت اين مسير را اثبات و اعلام كرد. من طي راه كه ميآمدم به دوستان ميگفتم كه اين شهيد بزرگوار هيچوقت ما را سردار خطاب نميكرد بلكه هميشه ميگفت برادر دهقان و همه را مثل برادر دوست داشت. شما شك نداشته باشيد كه همرزمان و همراهان اين شهيد عزيز راه نوراني و رهايي بخش او را ادامه ميدهند و تا انهدام كامل جريان جنايتكار تروريستي- تكفيري داعش پيش خواهند رفت تا اگر خدا بخواهد انتقام خون اين شهيد و همه شهيدان جبهه مقاومت و زنان و مردان و كودكاني كه مظلومانه بهدست مزدوران نظام سلطه به شهادت رسيدهاند را بگيرند». جمع دوباره براي شادي اموات، صلوات و فاتحهاي ميفرستد و سردار دهقان بعد از تفقد از خانواده شهيدهمداني و پيگيري درباره كيفيت انتقال جسد او و مراسم عزاداري خانه را ترك ميكند.
- خبر از شهادتش داشت
اينبار نفرات بيشتري در خانه هستند، وهب با عذرخواهي بابت وقفه در مصاحبه، ميخواهد كه حرفهايمان را ادامه دهيم؛ «پدر هميشه روحيه ايثار را با خود داشت؛ يعني شما كافي بود يك روز با ايشان باشيد، حتما اين نكته بيش از همه به چشمتان ميآمد كه پدر ديگران را بر خودشان مقدم ميدانند. حاضر بود خودش كم داشته باشد ولي ديگران رضايت داشته باشند و اين تنها مربوط به فضاي خانه و اطرافيان نبود بلكه در فضاي كار هم اين روحيه حكمفرما بود.» منفعت طلبي، روحيه حاكم بر زمانه ماست كه كمتر كسي را ميتوان پيدا كرد پي آن نباشد اما كساني كه فرهنگ جهاد و ايثار در راه خدا را ميشناسند آن را در زندگيشان جريان ميبخشند؛ سردار همداني هم ازجمله اين افراد بود كه به گواه ياران و نزديكان، همچنان با روحيهاي كه از جنگ برايش به يادگار مانده بود زندگي ميكرد. وهب از رفتار پدر در خانه ميگويد و اينكه چطور با وجود جديت در كار، انعطافپذيري را چاشني آن ميكرد؛«ما با وجود پدر هيچ موقع احساس خلأ نميكرديم. اگرچه بهخاطر ماموريتهايي كه ميرفت و خيلي وقتها از خانه دور بود به ما آموخته بود كه بايد روي پاي خودمان بايستيم و در نبودش به مادر تكيه كنيم اما باز وجودش غنيمتي بود كه ديگر هيچ وقت تكرار نميشود. پدرم مردي بود كه هر جا حضور داشت از رفتارش كسي متوجه نميشد كه او فرمانده ارشد است و همواره روحيه بسيجي خود را حفظ ميكرد. ما خيلي وقتها با پدر بيرون ميرفتيم و بيشتر تفريحاتمان با او بود. اگر مثلا چند نفر بوديم حتما محوريت تفريحات و سرگرميها با پدرم بود. بهنظر ميرسد سن پدرم خيلي زياد باشد ولي او شصت و چند سال بيشتر نداشت و خيلي سرزندهتر از چيزي بود كه بهنظر ميرسيد. خيلي وقتها وقتي براي تفريح بيرون ميرفتيم يك توپ همراه خودش ميآورد تا با هم فوتبال بازي كنيم؛ هم ورزش كرده باشيم و هم تفريحمان سالم و بدون گناه باشد». اگر خاطرات دفاعمقدس را بخوانيد شهداي زيادي را ميبينيد كه از نحوه شهادتشان هم آگاهي داشتند؛ سردارحسين همداني هم پيش از آخرين سفرش همه بچهها را در خانه جمع ميكند؛ «اتاق پدرم در خانه حال و هواي عجيبي دارد، سجادهاش جاي مخصوصي است، كتابها همينطور و بقيه وسايل. شب قبل از سفر، پدرم شروع كرد خانه را مرتب كردن، تقريبا وسايل همه اتاقها را جابهجا كرده بود. خيلي عجيب بود، حتي مادرم ميگفت پدر فريزر خانه را هم تميز كرده بود. بهخاطر بيماري كمر درد مادرم، پدر خيلي از كارهاي خانه را انجام ميداد ولي اينكه فريزر را تميز كند عجيب بود. آن شب پدرم به همه بچهها زنگ زد كه به منزل بيايند. جمعه شب بود و من بهخاطر دوري منزل و همچنين بچه مدرسهاي كه داشتم نميخواستم بيايم ولي پدر براي بار دوم از من خواست كه به منزلشان بروم. اصلا سابقه نداشت كه پدرم دوبار چيزي را بخواهد. آن شب پدرم به مادر گفته بود كه اين آخرين سفر من است و بعد هم شهيد خواهم شد. مادرم گفته بود كه اگر واقعا فكر ميكنيد چنين است بايد قول بدهيد كه من را هم شفاعت كنيد. همه ما ناراحت بوديم از اين موضوع كه چرا پدر اين حرفها را ميزند ولي به هر حال فرداي آن روز به ديدار حضرت آقا رفتند و بعد راهي سوريه شدند تا اينكه خبر شهادتشان آمد.»
- عصبانيت مقدس
هم به بچهها دلداري ميدهد و هم مراقب است مهمانان كم و كاستي نداشته باشند؛ به هر حال عمري با دايياش همراه بوده و اين روزها نبودنش خيلي به چشم ميآيد. ايرج شهدوست خواهرزاده سردار شهيدحسين همداني است و از او در خانواده ميگويد: «ايشان واقعا تافته جدابافته خانواده بود. نه اينكه چون شهيد شده است بخواهم از او تعريف بيخود كنم بلكه حقيقتي است كه اگر شما از هريك از اعضاي خانواده ما بپرسيد آن را تصديق ميكند. شهيدهمداني خيلي صبور بودند و از طرف ديگر بسيار نترس و شجاع. شما ببينيد چند سال پيش درحاليكه سردار همداني و خانوادهشان در سوريه بودند تروريستها به خانه ايشان حمله ميكنند و قصد دارند آنها را ترور كنند. شايد هر كس ديگري جاي آنها بود ترجيح ميداد كه ديگر به آن منطقه خطرناك برنگردد. ولي حاجحسين بيش از هر چيزي شيفته شهادت بود. من سالها در جبهه همراه ايشان بودم و ميديدم كه چطور به همرزماني كه شهيد ميشدند غبطه ميخورد. بارها شد در عملياتهاي مختلف بدنش پر از تركش بود ولي بهخاطر اين گريه ميكرد كه چرا شهادت برايش رقم نخورده است. حتي خاطرم هست چند سال پيش در جلسهاي كه براي پيشكسوتان سپاه همدان برگزار شد شهيدهمداني بسيار با تأسف ميگفت كه ما ماندهايم و شهدا رفتهاند». به هر حال سردارهمداني هم مانند هر انسان ديگري ناراحت يا عصباني ميشد ولي دليل اين ناراحتي را از زبان آقاي شهدوست ميشنويم؛ «قطعا مسائلي باعث ناراحتي شهيدهمداني ميشد و اين عصبانيت حتما مقدس بود و سر مسائل ساده و پيش پاافتاده يا در راستاي هوي و هوس نبود. نخستين نكته درباره ناراحتي سردار همداني اين بود كه اگر مسئله شخصي بود او بلافاصله طرف را ميبخشيد و هيچ وقت كينهاي از او به دل نميگرفت ولي اگر مسائل مربوط ميشد به مسائل كلانتر، او به هيچ وجه از موضع خودش كوتاه نميآمد. مثلا درباره ولايت فقيه يا مسائلي مثل حجاب هيچ وقت تسامحي را از ايشان نديديم. اگر كسي حرف منطقي ميزد قطعا شهيدهمداني به آن با دقت گوش ميداد ولي اگر حرفي بيمورد بود با قاطعيت آن را رد ميكرد.»
- اي كاش بود؛ همين
مهدي پسر كوچك شهيد همداني است كه هر بار به چشمهايش نگاه ميكنيم پر از اشك است؛ با صدايي بغضآلود از پدر ميگويد؛ از رفاقتهايشان؛ «من و بابا با هم دوست بوديم تا پدر و پسر؛ يعني هر موقع مسئلهاي برايم بهوجود ميآمد نخستين نفري كه با او در ميان ميگذاشتم پدرم بود. او را به اندازه همه سالهاي عمرم دوستش داشتم و حالا كه نيست برايم خيلي سخت است. زندگي پدر را بايد به 2 بخش خانه و بيرون از خانه تقسيم كرد؛ درون خانه مردي بود مهربان و دلسوز و تا جايي كه از دستش بر ميآمد كارها را خودش انجام ميداد. ايشان ميگفت من بهخاطر كارم از شما دورم براي همين مجبورم كيفيت با شما بودن را بالا ببرم و كمكحالتان باشم. حتي خيلي وقتها اگر ما كاري را هم انجام ميداديم كه باعث ناراحتي ايشان ميشد سكوت ميكرد و ما از همين سكوت ايشان ميفهميديم كه كارمان بد است. بعد با راهنمايي مسير درست را به ما نشان ميداد. اما بخش دوم زندگي پدرم مربوط ميشود به بيرون از خانه كه بسيار جدي و منفعل بود؛ يعني شما هيچ وقت ايشان را نميديديد كه يكجا بنشيند بلكه اگر كاري هم براي آن لحظه نبود به كارهاي عقب مانده ميپرداخت. مهمترين چيزي هم كه در زندگيشان وجود داشت ياد و خاطره شهدابود؛ بارها شده بود كه خانواده شهدا به خانه ما ميآمدند و خيلي مواقع پدر خسته بود ولي باز از آنها دلجويي ميكرد. من و برادرم چندبار متذكر ميشديم كه شما به هر حال نياز به استراحت داريد ولي ايشان ميگفت ما هرچه داريم از خون اين شهداست و هرقدر براي آنها و خانوادههايشان كار كنيم باز كم است تا سرانجام خودش هم به خيل ياران شهيدش پيوست و به آرزوي ديرينهاش رسيد.»
- سردار حسين همداني كيست؟
حسين همداني درسال 1339ﻫ ش از پدر و مادري همدانيالاصل در شهر آبادان متولد شد. پدر او از كاركنان شركت نفت آبادان بود كه در سال 1342ﻫ.ش در بيمارستان شركت نفت به رحمت ايزدي پيوست. بدينترتيب حسين در 3سالگي پدرش را از دست داد و به اتفاق خانواده به همدان مراجعت كرد و دوران كودكي و تحصيل را در اين شهر با كار كردن در مغازه عطاري و كارگاه بخاري سپري كرد. شركت در هيئتهاي مذهبي او را با منش و خط فكر امام خميني(ره) آشنا كرد و مسير زندگياش را تغيير داد. بعد از تركتحصيل راهي تهران و آنجا مشغول بهكار شد تا اينكه انقلاب اوج گرفت و حسين جوان به همراه بقيه دوستانش به خيل تظاهركنندگان عليه رژيم ستمشاهي پيوست. با آغاز جنگ تحميلي، لحظهاي درنگ نكرده و راه كردستان را در پيش گرفت و از آنجا كه پيش از جنگ نيز به كمك مردم محروم كردستان شتافته و با ديگر دوستان و همرزمان در آنجا نيز گروهكهاي ضدانقلاب را ميشناخت، ديري نپاييد كه به صف دشمنستيزان پيوست و فرماندهي عملياتهاي مطلعالفجر را با پيروزي كامل تجربه كرد. فرماندهي جبهه مياني سرپلذهاب هم از ديگر گامهايي بود كه در راستاي مبارزه با دشمن بعثي برداشته و پس از مدتي كوتاه بههمراه حاجاحمد متوسليان و شهيد همت و شهيد شهبازي در تشكيل و سازماندهي لشكر ۲۷ محمد رسولالله(ص) نقش بسزايي داشت؛ لشكري كه بعدها خود او به فرماندهي آن رسيد. بعد از فرماندهي سپاه تهران سردار همداني بهعنوان مستشار نظامي راهي سوريه شد و آنجا نقش بسزايي در ساماندهي نيروهاي مردمي عليه گروهك داعش و تروريستهاي تكفيري داشت. او سرانجام عصر پنجشنبه 16مهرماه حين انجام ماموريتهاي مستشاري در حومه شهر حلب بهدست تروريستهاي داعشي به شهادت رسيد. سردار سرتيپ همداني، مفتخر به دريافت 2نشان فتح از دست مقاممعظم رهبري و فرمانده كل قواست كه بهخاطر هدايت و فرماندهي موفق لشكرهاي تحت امر در دوران دفاعمقدس بوده است. رهبر معظم انقلاب هم در پيام تسليت خود درباره شهيد حسين همداني اينطور ميگويند: «اين رزمنده قديمي و صميمي و پرتلاش، جواني پاك و متعبد خود را در جبهههاي شرف و كرامت، در دفاع از ميهن اسلامي و نظام جمهوري اسلامي گذرانيد و مقطع پاياني عمر با بركت و چهره نوراني خود را در دفاع از حريم اهلبيت عليهمالسلام و در مقابله با اشقياي تكفيري و ضداسلام سپري كرد و در همين جبهه پر افتخار به آرزوي خود يعني جان دادن در راه خدا و در حال جهاد فيسبيلالله نايل آمد».
- سيسال رفاقت
از حال و احوال كردن گرم با سردار دهقان و بعد هم در آغوش كشيدن وهب و مهدي همداني معلوم شد كه آقاي ايماني از ياران سابق اين سردارشهيد است؛ سراغش كه آمديم با گرمي شروع كرد از سردار همداني گفتن؛ «نزديك به 40سال با او دوست بودم؛ يعني خيلي جوان بوديم كه با هم آشنا شديم و از همان روزها هم ميشد اخلاص و تقوا را در رفتارش ديد. سردار همداني خيلي به تقوا و رعايت دقيق آن مقيد بود؛ اين بهمعناي تندخويي يا اصطلاحا خشكه مقدسي نيست بلكه تقوا، هم در رفتار با ديگران و هم در زندگي شخصي. هيچ موقع نديدم ايشان پشت سر كسي حرفي بزند و اگر هم ناراحتي داشت قطعا آن را بهخود طرف بدون اينكه ديگران متوجه شوند تذكر ميداد و او را متوجه اشتباهش ميكرد. هيچموقع هم درباره مسئلهاي كه از آن آگاهي نداشت اظهارنظر نميكرد ولي اگر مسئله علمي يا نظامي را دنبال ميكرد تا از آن اطلاع كافي بهدست نميآورد آن را رها نميكرد.» از ويژگيهاي بارزي كه آقاي ايماني درباره شهيد همداني ميگويد سختكوشي او براي رسيدن به هدف است كه با ذكر خاطرهاي آن را مطرح ميكند؛ «خاطرم هست در عمليات فتحالمبين بود كه ما به همراه شهيدهمت و حاج احمد متوسليان و شهيدهمداني بوديم و تصميم گرفتيم كه عمليات انجام شود. يادم هست شهيد همداني اصلا صبر نكرد و بلافاصله براي شناسايي اقدام كرد. همه ما متعجب بوديم كه چطور ممكن است يك نفر آنقدر پا به ركاب باشد و با قطعيشدن نظرات، در پي اجرايي شدنشان باشد».
- مقاوم در برابر فتنهها
سردار رضا طلايينيك كه همراه وزير دفاع به منزل شهيد همداني آمده است چند كلامي براي ما از منش اين شهيد بزرگوار ميگويد؛ «آشنايي من با سردار شهيد اسلام حاجحسين همداني به دوران پيش از انقلاب بازميگردد و اين هم از توفيفات بنده است كه افتخار داشتم پاي مكتب اين مرد بزرگ شاگردي كنم. ايشان همواره براي من سرمشق بزرگي بود در اخلاق، مديريت و آموزههاي اجتماعي و سياسي. او را ميشود بهعنوان يكي از بزرگترين الگوها به جوانان معرفي كرد. شما نميتوانيد بين حرف و عمل ايشان اختلافي ببينيد و اين هم به ظرفيت شخصيتي او برميگردد. هرجا نياز به او بوده ميتوانيد ببينيد كه چطور جلوتر از همه حضور داشته. زماني در انقلاب، زماني در جنگ و بعد هم در مقابل فتنهها، شجاعت و رشاد اين سردار بزرگ را ميتوانيد نظارهگر باشيد. فتنههايي كه دشمنان در سالهاي 78 و 88 طرحريزي كردند براي ما خطري جدي محسوب ميشد ولي شما ميبينيد كه سردار همداني در هردوي آنها از فرماندهان ارشد بود و با مديريت خوب و قوي خود توانست مثمر ثمر واقع شود». معاون امور مجلس وزير دفاع به فعاليتهاي فرهنگي سردار همداني اشاره ميكند و اينطور ادامه ميدهد؛ «سردار همداني در حيات خود براي ثبت در تاريخ، چند كتاب از خاطرات جنگ مينويسد كه من به جوانان پيشنهاد ميكنم حتما كتاب مهتاب خنين را بخوانند. او در همدان جزو نخستين نفراتي است كه كانونهاي فرهنگي بسيج را شكل ميدهد و بعد هم طرحي را در سوريه پياده ميكند كه منجر به تشكيل 14كانون فرهنگي در 14استان سوريه ميشود. اين نشان از هوش و ذكاوت اين شهيد بزرگوار دارد و اميدوارم خداوند روحش را قرين رحمت كند».
- در عالم همسايگي
«من خيلي كمك او را ديده بودم ولي ميدانم كه در محل هيچكس از او شكايت نداشت»؛ اين را سيدعباس بحرالعلومي كه خانهاش در همسايگي شهيد همداني است ميگويد. آقاي بحرالعلومي درباره شخصيت شهيد همداني در عالم همسايگي ادامه ميدهد؛ «شهيد همداني واقعا همسايه بيآزاري بود بهطوري كه ما طي سالها همسايگي يكبار هم از ايشان بدي نديديم. اگر بين همسايهها مشكلي هم پيش ميآمد اين شهيد همداني بود كه وساطت ميكرد تا مشكل حل شود. اين اخلاق تنها مختص بهخودش نبود بلكه خانواده را هم طوري تربيت كرده بود كه هيچ وقت ما صداي بلند از خانه آنها نشنيديم و وقتي خبر شهادتش آمد همه همسايهها ناراحت شدند كه چرا بايد اين اتفاق براي او ميافتاد. البته شهادت افتخار كمي نيست و از خدا ميخواهم خدا به خانوادهاش صبر دهد».