موضوع اين نوشته، بررسي منطق ممنوعيت مذاكره با آمريكا و چند وچون منافع يا مضرات مذاكره، با وجود تمايل و پافشاري برخي چهرههاي سياسي بر عاديسازي روابط ايران و آمريكاست. مبناي دفاع از مذاكره و رابطه با آمريكا، بر 2 پيشفرض القايي بنا نهاده شده است؛ 2 پيشفرضي كه رهبر انقلاب، بارها و بارها و بهخصوص در بيانات اخير خود بر آن دست گذاشتهاند و بدان پاسخ دادهاند. بهطوري كه ميتوان گفت، كليديترين بخش بيانات رهبرانقلاب بر همين موضوع، يعني تبيين بيهودگي ذاتي مذاكره با آمريكا و منفعت نداشتن اين مذاكره اختصاص داشت.
- پيشفرض اول:
مذاكره كليد حل مشكلات داخلي ايران
نخستين پيشفرض چنين بحثي، بر مبناي اين تصور عاميانه قرار دارد كه مذاكره و رابطه با آمريكا، حلالمسائل يا همان «كليد» رفع مشكلات كشور بهويژه مشكلات اقتصادي و معيشتي است. پيشفرضي كه سالهاست با تكنيك رواني «تكرار و تكرار» به بدنه جامعه تزريق و القا شده و ميوه نارس آن در انتخابات92 به شعار اصلي كانديداي بنفش مبدل شده بود.پاسخ رهبر انقلاب به اين پيشفرض غلط، صريح و بيپرده است. ايشان با اشاره به «ضررهاي بيشمار و منفعتي كه اصلا ندارد» خط بطلاني بر توهم و رؤياي شيرين و عوامفريبانه «مذاكره، هوالحل» كشيدند. «مذاكره يعني نفوذ» را بايد لب و عصاره استدلال ايشان در چرايي منع مذاكره دانست.
1-1) شكستن غرور ملي ايرانيان، القاي ناكارايي گفتمان مقاومت در بين ملتهاي اميدوار به ايران و احياي هژموني آمريكا:
آمريكا در پي آن است تا با بزرگنمايي و انتشار هدفمند گزارش «مذاكرات موضوعي» و البته رفتارهاي نماديني كه در مواردي چون گفتوگوي تلفني، قدم زدن و نيز دست دادن بين مقامات 2 كشور، نمود يافته، موجي از سرخوردگي را در افكار عمومي جامعه ايران و نيز هواداران جمهوري اسلامي در جهان پديدار سازد. روشن است اين سياست تبليغاتي اولا تلاش ميكند غرور ملي ايرانيان را بشكند و ثانيا ابهت انقلابي ايران را در جهان اسلام و كشورهاي جهانسوم فروبريزد، بدون آنكه امتياز چشمگيري نصيب ايران شود. چرا كه افكار عمومي و خصوصا ملل تحت ستم جهان اسلام به ايران به مثابه قهرمان بزرگ مقابله با آمريكا و غرب مينگرند و هرگونه مذاكره و رابطهاي با «شيطانبزرگ»، ميتواند اين تلقي را نزد ملل محروم بهوجود آورد كه خط سازش، گفتمان نيرومند مقاومت و استكبارستيزي را بالاخره به زانو درآورده و بزرگترين دولت مخالف هژموني آمريكا نيز سرانجام تسليم شده است.از همين رو، بيراه نيست بگوييم كه آمريكاييها مذاكره را براي مذاكره ميخواهند و نفس مذاكره و سر ميز نشستن با ايران، را نوعي پيروزي براي خود ميدانند.
2-1) مذاكره و رابطه دليلي بر عقبنشيني ايران و موفقيت سياستهاي تهاجمي آمريكا عليه ايران و همچنين تثبيت ابرقدرتي آمريكا و نظام تك قطبي
همچنين از منظر سياستپردازان كاخ سفيد، نفس مذاكره مستقيم با ايران ولو صرفا تبليغاتي، اين تلقي را در اذهان داخلي آمريكا بهوجود ميآورد كه تلاشهاي چندين ساله دولت آمريكا خصوصا در دوره اوباما، براي كشاندن ايران پاي ميز مذاكره جواب داده است و اين نرمش در رفتار ايران، بهمعني پيروزي سياستهاي تهاجميدولت آمريكا در قبال ايران و عقبنشيني اين كشور محسوب ميشود.
3-1) مذاكره يعني نفوذ
ميتوان گفت، تنها استدلالي كه از سوي حاميان مذاكره در رسانهها بهعنوان فايده مذاكره و رابطه با آمريكا، مطرح و ترويج ميشود، اين ادعاست كه «عاديسازي روابط با آمريكا، باعث كاهش دشمني اين كشور، (تحريم، جنگ و حمله نظامي، توطئههاي سياسي و...) عليه ايران خواهد شد و با گفتوگو، مذاكره و رابطه بهتر ميتوان مشكلات فيمابين را حل كرد.» ادعايي تخيلي كه البته آن هم با تكيه بر يك مقايسه مطرح ميشود كه چون ساير كشورها حتي كشورهاي رقيب آمريكا، با آن رابطه دارند، چرا ما نداشته باشيم؟!! اما در ابطال اين گزاره غلط در وهله اول، ميتوان به سياستها و رفتارهاي تهاجمي آمريكا عليه همين كشورهاي داراي رابطه اشاره كرد.ايالات متحده آمريكا كشوري است كه كمتر از 250سال از تاريخ حياتش ميگذرد و 93درصد از عمرخود يعني 222سال آن را در جنگ و تجاوز به كشورهاي مختلف در سرتاسر جهان سپري كرده است. چه قبل و چه بعد از جنگ جهاني دوم، اين دولت دهها بار به شيوههاي مختلف، به دخالت در كشورها از طريق توسل به زور و خشونت و با استفاده از سفارتخانه خود، به عنوان اتاق فرمان و كانون هدايت توطئهها مبادرت كرده است.
- پيشفرض دوم:
همطرازي مذاكره با ديگر كشورها
پيشفرض ديگر حاملان پروژه مذاكره، آن است كه مذاكره (و در نتيجه رابطه) با ايالات متحده آمريكا، تفاوت و تبايني با مذاكره با ديگر كشورها بهخصوص قدرتهاي بزرگ جهاني ندارد و اگر آمريكا ماهيتي استكباري دارد، بريتانيا، روسيه، فرانسه و حتي چين نيز در مقاطعي عليه منافع ملي ايران، عمل كردهاند و حتي هم اكنون نيز با دخالتهاي نظامي، سياسي و فرهنگي، نقش فعالي عليه سياستهاي جمهوري اسلامي در منطقه و جهان دارند.
در پاسخ به پيشفرض دروغين همطرازي مذاكره با آمريكا و ديگر كشورها، رهبر انقلاب، افزون بر ارتباط ارگانيك آمريكا با اسرائيل، بر اراده و انگيزه آمريكا به نفوذ همه جانبه (اقتصادي، سياسي، فرهنگي، امنيتي) بر ملتها ازجمله ملت ايران اشاره كردهاند؛ موضوعي كه انگيزه يا حداقل توانايي آن در ساير كشورها قابل مقايسه با ايالات متحده نيست: «ما با مذاكره مسئلهاي نداريم. معناي اينكه ميگوييم با آمريكا مذاكره نميكنيم اين نيست كه با اصل مذاكره مخالفيم؛ نه، با مذاكره با آمريكا مخالفيم. اين يك علتي دارد، اين را انسان هوشمند بايد بفهمد كه چرا؛ والا با ديگران هم كه مذاكره ميكنيم، آنچنان دوستان يقهچاك ما كه نيستند -بعضي از آنها دشمنند، بعضي بيتفاوتند، با آنها مذاكره ميكنيم مشكلي هم نداريم- اما مذاكره آمريكا با جمهوري اسلامي ايران، يعني نفوذ؛ تعريفي كه آنها براي مذاكره كردند اين است و آنها ميخواهند راه را براي تحميل باز كنند. امروز غول عظيم تبليغاتي دنيا در مشت آمريكاست؛ امروز جريان صهيونيستي بهشدت دشمن بشريت و دشمن فضيلت، با آمريكا، هر دو در يك لباسند، دستشان از يك آستين ميآيد بيرون و با هم هستند. مذاكره با اينها يعني راه را باز كردن براي اينكه بتوانند، هم در زمينه اقتصادي، هم در زمينه فرهنگي، هم در زمينههاي سياسي و امنيتي كشور نفوذ كنند... مذاكره با آمريكا ممنوع است بهخاطر ضررهاي بيشماري كه دارد و منفعتي كه اصلا ندارد؛ اين فرق ميكند با مذاكره با فلان دولتي كه نه چنين امكاناتي دارد، نه چنان انگيزهاي دارد؛ اينها با همديگر متفاوت است، اين را نميفهمند.»
خصومت آمريكا با ايران و نيز جمهوري اسلامي داراي ماهيتي ذاتي و چندوجهي است. اول آنكه، اختلاف ارزشها و ايدئولوژي 2 نظام، عامل تشديدكننده تنش و دشمني ايالات متحده با جمهوري اسلامي است. موضوعي كه حتي مسئولان روابط خارجي دولت يازدهم بدان اذعان دارند. جالب آنكه محمدجواد ظريف در كتاب «آقاي سفير» كه بيان خاطرات اوست علت غيردوستانه بودن روابط ايران و آمريكا را تعارض 2 قدرت بر سر ديدگاهها و نيز رسالت جهاني قائل بودن2 كشور براي خود ميداند و عجيب آنكه خلاف چنين عقيدهاي رفتار ميشود: «من اعتقاد دارم كه روابط ما با آمريكا هيچگاه دوستانه نخواهد بود... بهخاطر اينكه مدعي ديدگاهي هستيم كه بعد جهاني دارد. هيچ رابطهاي نيز با ميزان قدرتمان ندارد و به منشأ ديدگاهمان برميگردد. چرا مالزي اين مشكلات را ندارد؟ بهخاطر اينكه مالزي دنبال يك تغيير در نظام بينالمللي نيست... اين چنين رسالتي در ذات انقلاب ما وجود دارد كه بهنظر من نهتنها الزاما خطرناك نيست بلكه منبع قدرت است.» ظريف بر اين خصيصه تأكيد ميكند و ميگويد: «ما بدون اهداف انقلابيمان وجود خارجي نداريم. حداكثر به كشوري مانند پاكستان تبديل ميشويم. آنچه ما را از ديگر كشورها متمايز كرده، همان برجستگيهاي اهداف انقلابي ماست.»
اما اهميت انرژي و موقعيت ژئوپليتيك ايران در منطقهاي كه نيمي از منابع نفت جهان در آن قرار دارد، نيز اين رقابت بيپايان را كه اكنون ديگر به دشمني بيپايان تبديل شده، روشنتر ميكند. درست همين علت اساسي است كه ايالات متحده را به دخالت و نفوذ سياسي و اقتصادي در ايران حتي پيش از انقلاب واداشته است.نگاهي به اوراق تاريخ روابط ايران و غرب نشان ميدهد كه آمريكا هيچگاه مخالفت با منافع راهبردي خود در ايران، منطقه و جهان را نميپذيرد و حكومت مصدق كه نه تعارض ايدئولوژيك و نه سياسي با آمريكا داشت، قرباني همين ماهيت سلطهگري و استثمارطلبي شد. تداوم خط عقبماندگي و وابستگي 200ساله ايران در شرايط نابرابر و مانع تراشي در فرايند خودكفايي و استقلال سياسي ايران، تلاش براي تغيير محاسبات مسئولان (نفوذ سياسي)، وجوه اقتصادي و سياسي اين رابطه نامتوازن و استعماري هستند. ضمن اينكه تقابل آمريكا با ايران، تقابلي فرهنگي- تمدني است. به چالش كشيدن هويت مذهبي و اخلاقي جامعه ايران و نفوذ فرهنگ سكولار و آمريكايي در كشور (نفوذ فرهنگي) ديگر نگراني ايرانيان از خط سازش و مصالحه با آمريكاست. امامخميني(ره) همچون بسياري از حكماي اسلامي، در بحث از قواي نفس به 2 قوه عاقله و جاهله اشاره ميكنند. قوه عاقله، قوه روحانيهاي است كه به حسب فطرت، مايل به خيرات و كمالات و داعي به عدل و احسان است. در مقابل آن، قوه جاهله و داعي به سوي ظلم و ظلمت قرار دارد كه خود متشكل از 3 قوه واهمه، غضبيه و شهويه است. «قوه واهمه» كه از آن به قوه شيطانيه تعبير ميشود، قوهاي است كه فطرتاً تحت نظام عقلي درنيامده و شكل مهارگسيخته آن با شيطنت و اغوا و فريبكاري شناخته ميشود. «قوه غضبيه» كه از آن به نفس سبعي نيز تعبير ميشود، دومين قوه جاهلهاي است كه خداوند آن را مرحمت نموده كه اگر برخلاف مقصد الهي خرج نشود، اين قوه، ديگر از جنود الهي محسوب نشده و در زمره جنود شيطانيه قرار ميگيرد. «قوه شهويه» نيز كه از آن به نفس بهيمي تعبير ميشود، از قواي شريفهاي است كه خداوند به انسان و حيوان مرحمت فرموده و اگر از تحت موازين عقليه و شرعيه خارج شود، مايه شقاوت انسان خواهد شد.
از نظر امام(ره)، اگر انسان در اين عالم در طريق انسانيت سير كرده و 3 قوه را تعديل و تابع عقل نمايد و نيز سير باطن و ظاهر تحت ميزان شريعت الهي باشد در عالم ديگر، صورت وي صورتي انساني خواهد بود و الا اگر عقل وي تابع 3 قوه ديگر باشد، هر يك از آن 3 قوه كه غلبه كند، صورت باطن ملكوتي نيز تابعي از آن خواهد بود . اما براساس تقسيمبندي بيان شده حضرت امام از قواي وجودي انسان، ميتوان به لحظهها و وقفههاي مختلف گفتمان سياسي ايشان ازجمله نظريه انواع دولت، انواع حاكمان و سياست ورزي در انديشه سياسي ايشان هم دست يافت.مطابق با اين الگو، ميتوان انواع دولت (فاضله، غضبيه و سلطهجو، شيطاني و اغواگر، شهويه و بهيميه) و تركيبي از قواي سهگانه جاهله با يكديگر را استخراج كرد.دولت فاضله از نظرگاه حضرت امام(ره) دولتي است كه در آن قوه عاقله حاكم است و در آن همه قوا تابع عقل و فضيلتاند. حكومت اولياي الهي و نيز حكومت ولايتفقيه مصداقي از چنين حكومت فضيلهاي در ديدگاه امام(ره) است كه با هدف رساندن انسانها به كمال واقعي خويش، طراحي شدهاند. در دولت غضبيه و سلطهجو، عقل و ساير قوا، تابع قوه تجاوزگر غضبيه هستند و به همين ترتيب در دولتهاي شيطاني و شهويه نيز قواي واهمه و شهويه بر ساير قوا غالب و فائق آمدهاند. نكته مهم آنكه طبق عقايد و آراي حضرتامام تركيبي از هر 3 قوه غضبيه، شيطنت و شهويه (بهعنوان نمونه، غضبيه- شيطاني؛ غضبيه- شهواني؛ شيطاني- شهواني و سرانجام تركيب 3 تايي غضبيه- شيطاني- شهواني) امكانپذير است.
نگاهي به آرا و افكار حضرتامام(ره) نشان ميدهد كه از ديدگاه ايشان، دولت استكباري آمريكا مصداقي روشن از تركيب سهگانه قواي جاهله هستند. اشاره امام(ره) به شيطان اكبر بودن آمريكا (غلبه قوه شيطنت)، سلطهجويي و استعمارگري آمريكا (غلبه قوه غضبيه) و اباحي گري و اشاعه فحشا در جهان به سردمداري اين دولت (غلبه قوه شهويه) در جاي جاي كلام ايشان، مويدي بر چنين برداشتي از ديدگاه سياسي ايشان است. بنابراين طبق اين نگاه هستيشناختي و انسانشناختي است كه ميتوان عمق ديدگاه سياسي حضرت امام(ره) و رهبري معظم را درخصوص موضوعات مختلف سياسي و ازجمله ماهيت دولت استكباري آمريكا دريافت.
براساس اين منظرگاه عميق و ريشهاي است كه بيانات رهبر انقلاب شفافتر ميشود. آنجا كه ايشان حاميان مذاكره با آمريكا را كه البته مبتلا به همين سطحينگري در تحليل تاريخ اسلام و اهلبيت نيز هستند، «سهلانديش» و «سادهنگر» ميخوانند، ناظر به غفلت از همين بنيههاي قوي ديني و سياسي در تحليل مسائل سياسي كشور و جهان است.
- پيشفرض سوم:
دشمني ايران با آمريكا، نه بالعكس
ناگفته نماند، در اين ميان، مفروض ضمني ديگري هم اغلب به شكل بارزي ترويج ميشود و آن گزاره فريبنده «دشمني ايران با آمريكا»ست. در اين گزاره، ريشه دشمني و خصومت 2 كشور، يعني اقدامات عداوتجويانه و كينهتوزانه آمريكا عمدا ناديده گرفته ميشود.
حال آنكه پايه تنش و تخاصم در روابط 2 كشور، ماهيت سلطهجويانه و استكباري آمريكاست و مقابله ايران با آمريكا، صرفا يك «واكنش» به دشمني تاريخي ايالات متحده است و نه يك حركت كنشي. ايران نه در آمريكا كودتا كرده و شاهي مستبد بر آن نشانده (28مرداد 32)، نه سالها به استثمار منابع انرژي آمريكا پرداخته، نه حمله نظامي به خاك ايالات متحده كرده (حمله نظامي طبس) و نه براي براندازي نظام حاكم بر آمريكا، توطئههاي گوناگون طرح ريخته (كودتاي نوژه، حمايت و تسليح صدام در جنگ تحميلي، نفوذ در مقامات سياسي...) و نه گروهكهاي تجزيهطلب و تروريستي را در آمريكا تجهيز و تسليح كرده (مجاهدين خلق، كومله، جندالله و...) و نه هيچ اقدام تهاجمي ديگري. بلكه ايران صرفا در اين سالها به دشمني آمريكا، پاسخ داده و از خود دفاع كرده است. با اين حال، جريان سينهچاك مذاكره، در رسانهها به شكلي هدفمند و معنادار با تكرار جملاتي چون «دشمني ايران با آمريكا تمامي ندارد!»، «دشمني ديگر بس است»، و... به القاي اين «دروغ بزرگ» مشغول است.
روشن است، با وجود تبليغات سينهچاكان مذاكره، قطع رابطه با آمريكا سياست دائمي نظام نيست، بلكه موضوع برقراري رابطه تا جايي كه مخدوش كننده اصول سهگانه سياست خارجي باشد، به زيان ملت ايران و بهدنبال آن سياست اساسي جمهوري اسلامي نيز تداوم قطع چنين رابطهاي است. از اين جهت، قطع رابطه با آمريكا، نتيجه طبيعي رفتار اين كشور برضدملت ايران است و بديهي است اگر تغيير رويكرد و رفتار ايالات متحده در قبال جمهوري اسلامي، «لاضرر» بودن ارتباط و تأمين اصول سه گانه را تضمين كند، دليلي بر قطع آن وجود نخواهد داشت.بر همين اساس است كه رهبر انقلاب در جايگاه تعيين كننده سياستهاي اصلي نظام، درصورت وجود فايدهاي براي اين رابطه، به صراحت، اعلام كردهاند حتي خود پيشاهنگ برقراري رابطه خواهند شد: «آنروزي كه رابطه با آمريكا مفيد باشد، اول كسي كه بگويد رابطه را ايجاد بكنند، خود بنده هستم».