كدام شهر را شهر خود ميبيني؟ مكه؟ از مكه باربستهاي و راهي اين سفر شدهاي. مدينه؟ پيش از مكه، مدينه را نيز آزمودهاي. كوفه؟ پدرت حرف آخر را گفت كه صدايشان زد « اي مر د مانندان نامرد». بصره؟ شام؟
سال ۶۱ هجري قمري سالي است كه در سراسر مملكت پهناور اسلام شهري نيست كه آن وجود نازنين را پناه بدهد. سال ۶۱ هجري سالي است كه خون در رگهاي شهرها منجمد شده است؛ سالي است كه توحش جاي تمدن را گرفته و از دين جز وردي بر زبانها نمانده. سال ۶۱ هجري سالي است كه ترس و آلودگي همه شهرها را فاسد كرده و همه سرها را به گريبانها فرو برده است.
كودكي كه چنان عزيز و ارجمند بود كه بر دوش پيامبر مينشست و جواني كه پيامبر ميگفت او و برادرش سروران جوانان بهشت هستند، به جايي رسيده است كه ديگر نه مكه برايش مكه رسولالله است، نه مدينه مدينهالنبي است و نه هيچ شهر ديگري ميتواند پذيراي او باشد. شهرها تنگ و كوچك شدهاند و اين نپذيرفتن او نشانه است؛ نشانهاي از واقعهاي مهيب؛ نشانه اينكه تمدن اسلامي را تا لبه پرتگاه كشاندهاند.
وظيفه سنگين امامت از سال ۵۰ تا ۶۱ هجري بر دوش او بود و معاويه نهتنها برخلاف سفارش رسول خدا كه برخلاف عهدنامهاي كه خود امضا كرده بود، پيشوايي مسلمانان را قبضه كرده بود. با اين حال او به جنگ معاويه نرفت، چرا كه هنوز اندكي از ميراث متدينانه و نيز متمدنانه پيامبر و مدينهالنبي در ميان مردم مسلمان و شهرهاي مملكت اسلامي باقي بود. اما با آمدن يزيد ديگر هيچ از آن ميراث باقي نميماند، مگر اينكه كسي قد راست ميكرد و ميگفت: «من تن به بيعت نميدهم».
حسيني زيستن يعني به وقتش خون خوردن و صبر كردن و به وقتش ايستادن و قد راست كردن.