وقتي خسران خود را باور كرد و فهميد كه دستش از همه جا كوتاه است، گفت: هيچكس بدتر از من به خانه خود بازنگشت، زيرا از اميري فاجر و ظالم اطاعت كرده و عدالت را پايمال و قرابت را قطع كردم.
امام حسين(ع) به ميانه ميدان آمد و مهربانانه به عمرسعد هشدار داد كه اين مسير، تو را به تباهي و سقوط ميكشاند و انجام كار تو جز دوزخ نيست، اما او شروع به عذرتراشيهاي بچگانه كرد كه مال و اموال و خانوادهام در خطرند. ولي پشت پرده اين بهانهجوييها چيزي نبود جز دلبستگي به آلاف و ظواهر دنيا. رسيدن به قدرت و عشق ثروت چشمان ابنسعد را آنچنان كور كرده بود كه هرگز نميتوانست نورانيت خورشيد حسين(ع) را ببيند و هرآنچه كه حسين فاطمه(ع) كوشيد چشمهاي او را به سمت واقعيت بگشايد و دلش را از اسارت اوهام و بند خيالات برهاند، عمرسعد نپذيرفت. إِنَّكَ لا تُسْمعُ الْمَوتي ولاتُسْمعُالصُّمَّ الدُّعاء إذاوَلَّوْامُدبرين (نمل؛80) اين پيام خدا به پيامبر رحمت(ص) است كه همانا تو نتواني كه مردگان را سخني بشنواني و يا كران را كه از گفتار تو روي ميگردانند به دعوت حقيقت شنوا كني.
عمرسعد مرده بود پس نداي مسيحايي حسين(ع) را نميشنيد.پس آخرين پل هدايت را ويران كرد، آنگاه كه حسين(ع) به او فرمود: اميد دارم كه از گندم ري جز اندكي نخوري. و عمرسعد به طعنه و استهزاء پاسخ داد: اگر از گندم ري نخورم، از جو آن خواهم خورد! اينجاست كه ريسمان هدايت گسسته و سقوط نهايي آغاز ميشود. پس از آن عمر سعد آنچنان شتابان به سمت دوزخ پيش ميرود كه تا انتهاي روز عاشورا خود را در زمره اصليترين ملعونين عالم جاگير ميكند. پس او ميشود نخستين كسي كه به سمت حسين(ع) تير مياندازد و 10اسب سوار را دستور ميدهد بر پيكر ثارالله بتازند و سپس او همان ملعوني ميشود كه دستور حمله به خيام حسين(ع) و تاراج آن را صادر ميكند.