احمد شیرزاد-فعال سیاسی و استاد دانشگاه در ستون سرمقاله روزنامه شرق با تيتر«تاکتیک اصلاحطلب هراسی» نوشت:
طیفهایی از اصولگرایان، رویهای دارند که در انتخابات ادوار اخیر تکرار شده است. آنان نزدیک انتخابات، فتیله ضداصلاحطلبی را بالا میکشند؛ چراکه تصور میکنند، تنها عامل وحدتبخش آنها، ترساندن همفکران و هوادارانشان از حضور اصلاحطلبان در نهادهای مختلف است. درحالیکه جناح اصولگرا باید نگاهی نقادانه به عملکرد خود، بهویژه در دوران دولت احمدینژاد که دربست تأییدش میکردند، بیندازد و عملکرد خود در ادوار چهارم، هفتم، هشتم و نهم را که صدای بسیاری از کارشناسان مستقل را درآورده است از جهات مختلف نقد کند. اظهارات اخیر محمدرضا باهنر درباره جلوگیری از حضور اصلاحطلبان، حتی اصلاحطلبان به نظر آنها معتدل در مجلس دهم را نیز باید در راستای همان تاکتیک ایجاد اجماع حول پدیده «اصلاحطلبهراسی» ارزیابی کرد. او و برخی دوستانش احتمالا دچار خطای جدی محاسباتی شدهاند و نمیدانند کارنامه آنان در دولتها و مجالس، چه نمرهای میگیرد.
آنها بهویژه پس از رویکارآمدن دولت روحانی، با عملکردی که در رأی اعتماد به وزرا، استیضاح آنان، سؤالات و تذکرات و سرانجام نمایش عجیب در بررسی پرونده ملی توافق هستهای از خود به جای گذاشتهاند، با شکافهای درونجناحی مواجه هستند. باهنر در بین اصولگرایان به چهرهای لابیگر و متحدکننده مشهور است و انصافا در مجموعه آنان، نقش برجستهتری در این حوزه ایفا میکند. از این پس هرچه به اسفند ماه نزدیکتر شویم، نیاز مبرم جناح اصولگرا به وحدت درونی و موانع جدی آن بیشتر احساس میشود. از سویی تندروهای اصولگرا هرچند به لحاظ تصمیمگیری، خاماندیشانه عمل میکنند، اما وقتی پای انتخابات و رأی جمعکردن بهمیان بیاید، از طیف سنتی به مراتب جاذبه بیشتری داشته و میتوانند حرکتهای جذابی برای هوادارانی که در جامعه دارند، ترتیب دهند.
باهنر و سایر چهرههای سنتی، با این پارادوکس مواجهاند و هنوز در مقابل آن، سردرگم هستند. تنها راهی که به ذهن آنان میرسد، ترساندن متدینان در شهرها و روستاها از اصلاحطلبان است. نگارنده پیشبینی میکند در هفتههای آینده، برخی دیگر از این چهرهها سخنانی علیه اصلاحطلبان ایراد کنند که با مواضع چند ماه قبل آنان متفاوت باشد. البته این امر بستگی به نوع رصد آنان از آرایش سیاسی اصلاحطلبان دارد. اگر تحرکی در میان اصلاحطلبان دیده نشود، اصولگرایان درگیر مباحث درونی خود خواهند شد، اما همین واکنشهای شتابزده درباره حضور اصلاحطلبان نشان میدهد، طرف مقابل نگران وحدت و حضور پرنشاط اصلاحطلبان در انتخابات مجلس دهم است.
درعینحال باید به یک نکته توجه کرد؛ هیچ اصلاحطلبی معتقد به ایجاد جبهه متحد با اصولگرایان نیست، اما در انتخابات سال ٨٨ و حتی سال ٩٢، برخی فعالان سیاسی اصولگرا در ستاد نامزد حمایتشده از سوی اصلاحطلبان فعال بودند. باهنر شاقول اصولگرایی نیست و چهرههای شناختهشده و باتدبیری در این جناح هستند که در گذشته به صورت تام و تمام با اصولگرایان همکاری داشتند، اما امروز به شکلی دیگر میاندیشند. امثال دکتر علی مطهری و حجتالاسلام ناطقنوری در بین اصولگرایان کم نیستند که در مواردی، مرزبندیهایی با اصلاحطلبان دارند، اما تعریف رجل سیاسی قابلاتکا برای آنان صدق میکند.
پس میتوان همکاریهایی را با آنان ترتیب داد؛ بهویژه در شهرستانها چهرههایی هستند که در گذشته مدیر یا نماینده مجلس بوده و درک درستی از اهمیت توسعه و مصالح امروز ایران دارند. اصلاحطلبان میتوانند آنها را وارد فهرست خود کنند، چراکه واقعیتهای امروز کشور را در نظر دارند. بنا نیست صرفا برای خوشایند خودمان فهرستهایی ارائه کنیم، ستاد بزنیم، فعالیت کنیم و در آخر دلخوش باشیم که همهچیز خوشایند ماست.
دوست عزیز و گرانقدر ما، یعنی دکتر عارف در انتخابات سال ٩٢ فروتنانه کنار رفتند و حمایت از دکتر روحانی صورت گرفت که حاصل دیدگاه موفقیت برای بهبود شرایط زندگی مردم و توسعه ایران بود. اولین اولویت اصلاحطلبان برای موفقیت در انتخابات مجلس، شکست تندروهاست. در درجه بعد موفقیت رویکارآوردن نمایندگانی است که مدیریت کلان، مصلحت کشور و الزامات توسعه را میفهمند. در این صورت، تفکر اصلاحطلبی پیروز انتخابات مجلس است.
- امواج بلند سالمندي در راه است
روزنامه اعتماد در ستون سرمقالهاش به افزايش تعداد سالمندان در كشور اشاره كرد و آورد:
ما معمولا عادت داريم تا كارد به استخوانمان نرسد، متوجه موضوع و مساله نميشويم. نمونهاش وضع آب است. وقتي به اهميت ماجرا و كمبود آن پي ميبريم كه دستمان براي اتخاذ سياستهاي موثر چندان باز نيست. مثل بيماري سرطان است كه اگر در مراحل اول شناسايي و درمان شود خيلي سريع ميتوان آن را درمان كرد و بيمار را نجات داد و اتفاقا هزينهاش نيز خيلي زياد و كمرشكن نيست. ولي وقتي كه بيماري فراگير شود، تقريبا كاري نميتوان انجام داد، فقط هزينههاي زياد بايد صرف كرد و منتظر مرگ بيمار ماند. امور اجتماعي هم از اين نوع هستند. اگر مشكلات اجتماعي از حد معيني بگذرد، درمان و حل آنها سختتر و سختتر ميشود. يك نمونهاش وضعيت بيمههاي اجتماعي است كه در سالهاي گذشته توازن درآمد و هزينههايش دچار عدم تعادل شده و با اين وضع بيكاري و كمبود شغل جديد، انتظار ميرود خيلي زودتر از آنچه فكر ميشد اين بيمهها دچار بحران شوند. ولي اين يادداشت در مقام طرح مساله ديگري به نام سالمندي است؛ موضوعي كه چند روز پيش اعلام شد، تعداد سالمندان يا افراد بالاي ٦٠ سال كشور در چند سال آينده به ١٠ ميليون نفر خواهد رسيد. معناي اين سخن چيست؟
نخستين نكته اينكه افراد ميانسال و جوان درك دقيقي از سالمندي ندارند. كساني كه ٦٠ سالگي را رد ميكنند، كمكم هر روز صبح كه از خواب بيدار ميشوند، بايد منتظر يك مشكل جسمي باشند. از كمشنوايي و كمبينايي گرفته يا دردهاي استخواني و كمردرد و انواع و اقسام خطرات ديگري كه آنان را تهديد ميكند.
بنابراين وقتي كه سهمچنين مجموعهاي در جمعيت كشور افزايش پيدا ميكند، انواع و اقسام نيازهاي درماني و حمايتي به ليست نيازهاي جامعه اضافه ميشود. البته اين وجه منفي ماجراست، وجه مثبت آن نيز آمادگي اين نيروي بزرگ كه بهطور معمول بازنشسته هم هستند، براي حضور در عرصههاي مدني و داوطلبي است كه اگر براي اين ظرفيت آنان هم برنامه و امكاني وجود نداشته باشد، نه تنها جامعه را از آن محروم كردهايم، بلكه اثرات منفي بر روح و روان خود آنان نيز خواهد داشت.
از سوي ديگر با بالا رفتن اميد به زندگي در ايران كه گفته ميشود به ٧٤ سال رسيده است، در كنار نسبت بيشتر ميانسالان به دليل رشد جمعيتي در گذشته، در آينده نه چندان دور شاهد افزايش سالانه بيش از ٥٠٠ هزار نفر بر جمعيت سالمند كشور خواهيم بود. هماكنون (١٣٩٤) احتمالا بيش از شش ميليون نفر جمعيت بالاي ٦٠ سال داريم. در ١٠ سال آينده حدود شش ميليون نفر مرز ٦٠ سالگي را رد خواهند كرد و اگر حدود نيمي از جمعيت موجود و سالمند فوت كند، در آن زمان نزديك به ١٠ ميليون سالمند بالاي ٦٠ سال خواهيم داشت و اين رقم در ١٠ سال بعد حدود ١٤ تا ١٥ ميليون خواهد شد كه تحمل هزينههاي اين تعداد سالمند براي اقتصاد ضعيف ما غيرممكن است. مگر آنكه از امروز به فكر اين ماجرا باشيم. توجه كنيد كه مساله فقط دو برابر شدن تعداد سالمندان نيست، بلكه اين دو برابري از يك سو همراه با عدم افزايش نيروي كار ميانسال و جوان است كه موجب افزايش فشار بر اقتصاد ميشود و از سوي ديگر كوچك شدن نهاد خانواده و اينكه تعداد سالمندان نيازمند به سرپرستي، بسيار بيش از دو برابر خواهد شد.
همه اينها نشان ميدهد كه ما با يك موج و حتي سونامي اجتماعي سالمندي در دهه آينده مواجه هستيم؛ موجي كه اگر درست استفاده شود بهطور قطع ميتواند به فعاليت داوطلبانه كمك كند و نيز ممكن است جامعه را آرامتر و با صبر و تحمل بيشتري كند. مشروط بر اينكه اين گروه از تامين حداقل نيازهاي خود مطمئن باشند. فراموش نشود كه نسبت افراد سالمندي كه در آينده بايد مشمول خدمات تامين اجتماعي شوند در مقايسه با گذشته و حال خيلي زيادتر است و در مقايسه با گذشته نيز، اين سالمندان كمتر احتمال دارد كه تحت حمايتهاي خانوادگي و خويشاوندي قرار گيرند. بنابراين اتكاي آنان به صورت اجتنابناپذيري بر نهادهاي اجتماعي و دولت خواهد بود.
همانطور كه سازمان جوانان داريم تا به نيازها و مسائل جوانان رسيدگي كند، ميتوان تصور كرد كه نهاد و سازماني نيز بايد عهدهدار برنامهريزي براي سالمندان باشد. البته نه به اين معنا كه يك اداره جديد با هزينهها و بودجه جديد درست شود و بهجاي رسيدگي به اين گروه، خودش تبديل به مشكل ديگري شود، بلكه سازماني كه ميتواند سالمندان علاقهمند را درون خود جمع كرده و با استفاده از نيروهاي خودشان، طرح و رسيدگي به مسائل اين قشر مهم و رو به تزايد را در دستور كار قرار دهد. اگر از امروز آغاز كنيم، شايد پنج سال ديگر كه با امواج اوليه اين سونامي مواجه ميشويم، آمادگي لازم را براي مواجهه داشته باشيم، در غير اين صورت معلوم نيست كه اصولا فرصت ديگري پيدا كنيم تا به اين موضوع مهم بپردازيم. روزي كه متولدين دهه ٦٠ وارد مرحله سالمندي شوند تعدادشان سه تا چهار برابر وروديهايي است كه امروز وارد دوره سالمندي ميشوند. توجه به همين عدد كافي است تا خواب را از چشم هر مسوول متعهد و دلسوزي بربايد.
- هراس منتقدان از دستاوردهای اقتصادی برجام
روزنامه ايران در ستون سرمقالهاش به منتقدان برجام اشاره كرد و نوشت:
منتقدان رادیکال و تندرو دولت یازدهم همه نیروهای پنهان و پیدای فکری و مادی خود را به کار بستند تا در مقاطع زمانی گوناگون و در مسیرهای تدارک دیده شده مصالحه ایران و گروه کشورهای 1+5 راهبندان ایجاد کنند اما شرایط عمومی جامعه ایرانی در کلیت خود گونهای آرایش پیدا کرده بود که این راهبندانهای مصنوعی به جایی نرسید. پس از گفتوگوهای نفسگیر و طولانی ایران و گروه کشورهای 1+5 که مصالحه بزرگ را رقم زد، مسیرهای قانونی شدن برجام با وجود شدیدترین مخالفتها و اتهامزنیهای افراطیون بسرعت سپری شد و اکنون ایران و گروه کشورهای 1+5 در انتظار روزهای اندک باقی مانده تا زمان اجرای برجام ماندهاند.
در روزهای اخیر منتقدان از اینکه مانع اجرای برجام شوند، ناامید شده و راههای تازهای برای ابراز مخالفت با دستاوردهای انکار ناشدنی آن جستوجو میکنند. هدف این است افکار عمومی را متقاعد کنند کاری که دولت در 2 سال گذشته انجام داده، برای جامعه و مردم بیفایده بوده و اتفاق فوقالعادهای رخ نداده است. آنها برای رسیدن به این هدف بازی در زمین اقتصاد را انتخاب کردهاند. این محل جایی است که میتوان سطح انتظارات مردم را از دستاوردهای برجام به اندازهای بالا برد که حتی در صورت کامیابیهای اقتصادی، اینگونه تصور شود که کاری انجام نشده است.
افراطیون منتقد دولت در راه رسیدن به هدف ناچیز نشان دادن مصالحه اخیر خود- که بیشتر برای جلوگیری از پیروزی احتمالی طرفداران دولت در انتخابات آتی است-ابزارهای اطلاعرسانی نیرومندی در اختیار دارند. اطلاعات در دسترس مؤید این است که دستکم بخشی از کادرهای تصمیمگیر در صدا و سیما با این گروه همساز و همراه است و مقاصد آنها را از برنامههای خاص پیگیری میکنند. چند خبرگزاری متمول و دهها سایت تأسیس شده در چند سال اخیر و برخی تریبونهای سنتی و همچنین برخی رسانههای مکتوب روزانه متعلق به نهادهای عمومی از ابزارهای در اختیار منتقدان دولت در کارزار ناکام نشان دادن دولت در زمین اقتصاد پس از اجرای برجام به حساب میآیند. منتقدان سیاسی دولت که میدانند نتیجه تعامل با دنیا دیر یا زود در کسب و کار مردم دیده خواهد شد، این پرسشها را به روشهای گوناگون و از تریبونهای در اختیارشان طرح میکنند:
«چرا وضع مردم بهتر نشده است، چرا بیکاری کمتر نمیشود، چرا طرحهای عمرانی راه نمیافتد، چرا دولت بدهیهای خود را نمیپردازد، چرا نرخ ارز کاهش نمییابد، چرا نرخ سود بانکی کاهش نمییابد، چرا واردات کمتر نشده است، چرا سرمایهگذاران خارجی نمیآیند و...» منتقدان دولت که رسانههای نیرومندی در اختیار دارند، یک مزیت نسبت به دولت دارند و آن عدم رعایت قاعده انصاف در مجادله است. وقتی قاعده انصاف در مجادله و در نقد دولت کنار گذاشته شود، نادیده انگاشتن بقیه مقولات مثل نگاه کارشناسانه، دیدن منافع ملی و ایجاد امید در میان شهروندان نیز به سادگی کنار گذاشته میشود. منتقدان میدانند نقطهای که ایران امروز در آن ایستاده است و از آنجا با جهان تعامل میکند، در 8 سال فعالیت دولتهای قبلی که اتفاقاً این افراطیون حامی آن بودند، هرگز دیده نشده بود. آنها به عمد واقعیتها و پیامدهای تأسفبار تشدید تحریمهای غرب علیه ایران را که همهسویه، فراگیر و ژرف و گسترده بود و حامیان پر و پا قرصی در اروپا، کانادا، استرالیا، ژاپن، کره جنوبی و... پیدا کرده بود با هدف فلج کردن اقتصاد تدارک دیده شده بود، نادیده میگیرند. این درست است که غرب به هدف خود که فلج کردن کسب و کار همه ایرانیان و متغیرهای کلان اقتصادی بود نرسید اما تحریم ابعاد پیچیده و بزرگ و چند لایهای داشت که پیامدهای آن هنوز بر جسم و جان مردم سنگینی میکند. درآمد از دست رفته ایران تنها از به فروش نرفتن نفت در 4 سال اخیر 3 هزار و 100 میلیارد تومان برآورد شده است. از دست دادن برخی بازارهای اروپایی و جایگزین شدن نفت عربستان در آن بازارها، اشباع بازارهای ایران از کالاهای مصرفی، واسطهای و مواد اولیه چینی به جای کالاهای مرغوبتر، خروج نیروی انسانی زبده ایرانی از پیامدهای تحریم و سوء تدبیر بود که اقتصاد ایران را در بدترین موقعیت قرار داده است. کاهش 30 درصدی متوسط درآمد روستاییان و
16 درصدی شهرنشینان در این سالها که به کاهش قدرت خرید آنها و رکود فعلی منجر شده است نیز از پیامدهای تحریم است. نقد کارنامه دولت در حوزههای گوناگون حق منتقدان است، اما آداب نقد را باید پذیرفت. نقد باید همراه با انصاف، کارشناسی و لحاظ کردن منافع ملی باشد تا مؤثر واقع شود. شهروندان ایرانی همه کسانی را که با مهارت، دقت، امانتداری و فداکاری توانستند مذاکرات را به اینجا برسانند، تحسین و منتقدان بیانصاف را طرد میکنند. پیامدهای اقتصادی برجام که در راه است، بدون تردید از همه آنچه تا امروز رخ داده شیرینتر خواهد بود. اگر همه امور در مسیر طبیعی حرکت کنند.
- دولت از کجا ضربه میخورد؟
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
دولت در موقعیت متناقضی قرار گرفته است. اصالتاً باید کانون صیانت از منافع ملی و خط مقدم دفاع باشد و در عین حال یکی از مراکز اصلی در حوزه آسیبپذیری و نفوذ تلقی میشود. میان آنچه دولت باید باشد با آنچه هست فاصلههایی دیده میشود که طبیعتاً به خاستگاه، چیدمان و ترکیب، ظرفیت و قابلیت دولت و میزان ژرفاندیشی و اعتماد به نفس و استقلال فکری و انسجام و اهتمام آن باز میگردد. توقعاتی از هر دولت از جمله دولت یازدهم وجود دارد که متأسفانه برخی واقعیتها، برآورده شدن آن انتظارات را به چالش میکشد. به عنوان مثال وقتی میشنویم فلان مدعی اصلاحطلبی (عضو شورای شهر اول تهران) دولت را «رحم اجارهای اصلاحطلبان» مینامد یا آن دیگری (وزیر کشور دولت اصلاحات) از آقای روحانی به عنوان «کاتالیزور» اصلاحات یاد میکند و یا طیفی از این آدمها با صراحت میگویند «دولت فاقد گفتمان و عقبه مستقل اجتماعی است و هر چه از گفتمان و پایگاه اجتماعی دارد مدیون ماست»، اما در مقابل این جریان پردازش افکار عمومی چیزی جز انفعال و سکوت و تسلیم دیده نمیشود، آن گاه این سؤال پیش میآید که برخی اجزای دولت چه قدر خود را مستقل و محترم و دارای عزت میشناسند تا بتوانند در قوارههای عزت و شخصیت ملی ظاهر شوند؟
طبعاً پاسخ سؤال بعدی سختتر میشود مبنی بر اینکه وقتی دولت نتواند نسبت خود را با چهار تا و نصفی عنصر ورشکسته اما پرروی سیاسی معلوم کند و نوعی احساس بدهکاری دیده میشود، به طریق اولی چگونه میتواند در برابر بیگانگان -از آل سعود پیزوری تا آمریکا و استکبار غرب- سینه سپر کند؟ این یک واقعیت رنجآور است که اعضای غیرتمند دولت و حامیان صادق و دلسوز آن باید برایش چارهای بیاندیشند. اگر نه همین میشود که وزیر خارجه آلمان را با آن استقبال و مراسم کم سابقه در تهران تحویل بگیرند و نشست مقدماتی خلقالساعه برای «کنفرانس مونیخ» ترتیب دهند و فرش قرمز برای وی در دانشگاه تهران پهن کنند اما همین وزیر سر به زیر نزد صهیونیستها، در همان نشست خواستار احترام ایران به رژیم صهیونیستی شود و 2 روز بعد که به ریاض سفر کرد به پاسداشت همه آن سرویس دادنهای نابهجا، خلیج فارس را «خلیج عربی» بخواند! آیا از همین نمونههای زباندرازی کوتولههایی نظیر عادل الجبیر و والتراشتاین نمیتوان سرنوشت عملکرد دولت و وزارت خارجه درباره برجام را حدس زد؟ آیا عجیب نیست که طرف غربی، برجام را مبتنی بر بیاعتمادی و مقدمه جمع کردن بخش مهمی از زیرساخت هستهای ایران بخواند اما این طرف، کسانی همین توافق را مسیر آشتیکنان با آمریکا و مدل قابل توسعه برای شراکتهای بیشتر از جمله درباره مسائل مهم منطقه نظیر سوریه و گشایش سفارت شیطان بزرگ بنامند؟! معلوم نیست مخاطب باید از صداقت نهفته در کلمات یک مقام دولتی خوشحال باشد یا غمگین، که میگوید «تمام تلاش خود را میکنیم که خدای ناکرده فریب طرف مقابل را نخوریم»! معلوم نیست باید از صداقت نهفته در نامه 4 وزیر به رئیس جمهور که هشدار میدهند بیتدبیریهای اقتصادی دولت، در حال نابود کردن آثار روانی توافق هستهای است، چه احساسی پیدا کرد و درباره واکنش مشاور ارشد رئیس جمهور (ترکان) به همین نامه مبنی بر اینکه 4 وزیر دنبال «رانت» و «پول مفت» بودهاند، چه قضاوتی باید داشت. آیا اینکه از هر گوشه دولت، صدایی ناهمخوان با دیگری بلند است و برنامهای غیر از برجام کذایی که این اجزا را هماهنگ کند دیده نمیشود، دغدغه برانگیز نیست و مخاطب عام را وادار نمیکند نسبت به روند دولت در حوزه صیانت از منافع ملی نگران باشد؟! آیا بار کردن تمام تکالیف مدیریتی بر دوش فرافکنی و بهانهجویی و مسئولیت ناپذیری، میتواند کمترین دستاوردی در حوزه کفایت و کارآمدی و اقتدار و پیشرفت ملی داشته باشد؟
ماجرای مذاکرات و توافق موسوم به برجام- با هر قضاوتی که نسبت به آن بشود- عبرتها و درسها و هشدارهای مهمی با خود به همراه دارد. یکی از مهمترین نتایج این آزمون، واقعی شدن ظرفیتی از بدفهمی و سوء برداشت نسبت به خود و حریف است. اینجا یکی از بزنگاههای مهم نفوذ است. دو طیف، یکی از سر خطا و دیگری به عنوان خط برنامهریزی شده - ندانسته یا از سر تعمد- به انحطاط و ابتذال شعور عمومی دامن میزنند و از تضارب این دو خط، عملاً تحریف و تحمیق و تحقیر و خودکمبینی و انفعال و «ما نمیتوانیم» سر برمیآورد. وقتی یک مدیر یامشاور ارشد اشتباهی، به هر انگیزهای میگوید «ما فقط در حوزه آب گوشت بزباش و قرمهسبزی، برتری تکنولوژیکی داریم»، «باید مدیر از خارج وارد کنیم»، «آمریکا ظرف 5 دقیقه میتواند تمام ظرفیت دفاعی ما را نابود کند» و...، پارسنگ که نه، وزنههای سنگینی را در کفه ترازوی دشمن میگذارد؛ هم او را جسورتر میکند و هم بر طلبکاریاش پای میز مذاکره میافزاید. وقتی یک مدیر ارشد دولتی یا غیردولتی برای متنی پر از آسیب و منفذ و پر خلل و فرج نام «فتحالفتوح» یا «پیروزی بزرگتر از فتح خرمشهر» اطلاق میکند یا مثلاً در همایش «روز ملی روستا »میگوید «این توافق، در 100 سال اخیر بیسابقه است»، طبیعتا «تلقین» حریف پسند را به عنوان یک «تلقی» قابل اعتماد (خودی) به افکار عمومی پمپاژ میکند و ادامهاش همین میشود که در قبال زیادهخواهی و زورگویی و خباثت و بدعهدی دشمن بگویند «حق و حد ما همین بود» و تازه باید ممنون معتدلها (پلیس خوبهای) آمریکا در برابر تندروها و پلیس بدهایشان هم باشیم!
مکتب عاشورا و قیام کربلا، گرانیگاه و عمود قائم نهضت ملت ما برای آزاد شدن از بند بردگی طاغوتهاو مستکبران عالم- استقلال و عزت ملی- است. تحریف و مغالطه یا بد تفسیر و توجیه کردن این قیام برای مثلاً توجیه رویکرد پرابهام دولت در نسبت با شیطان بزرگ و دیگر مستکبران عالم، زدن به ریشه و اصل انقلاب و جمهوری اسلامی است و نه فقط توجیه انفعال مقابل استکبار در فلان مسئله خاص. این که گفته شود «درس داستان کربلا، مذاکره بود»، «امام حسین(ع) هم با عمر سعد مذاکره کرد و دست داد» و یا «دولت در مذاکرات هستهای از تاکتیک امام حسین(ع) بهره جست»، دادن آدرس غلط به افکار عمومی و تحریف میزان و فرقان الهی عاشوراست. کدام ناظر بیطرفی حتی اگر محبتی به امام حسین علیهالسلام نداشته باشد، میپذیرد که شعارها و مرام آن حضرت، مرام معامله و شراکت با یزید بود چنان که برخی میگویند مدل برجام را باید به سایر حوزههای مشترک همکاری و شراکت و تعامل در سیاست خارجی و مسائل منطقهای - مشخصا با آمریکا -گسترش داد؟!
همه آنهایی که در یکی دو سال گذشته به ویژه هفته اخیر جهد بلیغ کردند تا اشتیاق مذاکره با آمریکا و تداوم آن را با داستان کربلا گره بزنند، یکبار این شعارهای راهبردی را که امام حسین(ع) پای آنها ایستاد مرور کنند و سپس بگویند که اعتماد و حسنظن به شیطان بزرگ انفعال در برابر او چه نسبتی جز تنافر و تناقض با این شعارها دارد؛
«الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکزنی بین اثنین بین السلّهًْ و الذّلهًْ و هیهات منّاالذّله ...». «الموت اولی من رکوب العار...». «انّی لا اری الموت الا سعادهًْ و الحیاهًْ معالظالمین الا برما». «والله لو لم یکن ملجأ و لامأوی لما بایعتُ یزید بن معاویه». «لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل و لا اقرّ اقرار (افرّ فرار) العبید». آیا ترجمه امروزی «الدّعی ابن الدّعی» -زنازاده پسرزنازاده- میشود «کدخدای مؤدب و معتدل» که میشود با او توسعه همکاری و شراکت داد؟! (و البته که سهم کدخدا با رعیت اصلا قابل قیاس نیست و رعیت میشود صدقه خور ارباب!). شما را به خدا با هزار من سریش میتوان نرمش یکطرفه و حسن ظن بیحساب به مستکبران را به ماجرای عاشورا یا حتی صلح عزتمندانه امام حسن علیهالسلام - در نهایت تنهایی و بییاوری - چسباند؟ آیا امام حسن علیهالسلام در همان دوران غربت پس از صلح، هرگز زبان برنده و صریح را درباره معاویه و اطرافیانش (عمر و عاص و دیگران) در غلاف کرد و در آن رویارویی و بحث معروف رسوایشان نکرد؟! اینکه به ما اهانت و اتهام روا دارند یا طلبکارانه سخن بگویند و دولتمردانی بگویند برای مصرف داخلی خودشان است، اقتدا به سیره امام حسن است یا امام حسین (علیهما السلام)؟!
این روحیه، خلاف روحیه جمعی ملت ایران است که در مکتب اهل بیت(ع) و بر محور شجاعت و عزت و دشمنشناسی و بصیرت و غیرت و حکمت پرورش یافته است. خطر چنین روحیهای به مراتب بیشتر از امتیازهایی است که مثلا به واسطه برجام ممکن است به دشمن بدهیم. مسائل مهمتر از برجام اینهاست. «دشمنزدگی» به هر دلیل و با هر توجیهی که باشد، برای یک ملت و دولت در معرض تهدید، مصیبتبار است. احساس صمیمیت با دشمن - چنان که در برخی گفتارها یا رفتارهای نا به جای دیپلماتیک به دفعات دیده شد- یا احساس ابهت و جبروت در دشمن یا رعب و خود کمبینی و تلقی یا تلقین اینکه هر چه قدر عقب بنشینیم و امتیاز بدهیم، طبیعی است چون حد و حق ما همین پایین دستی است، دقیقا خلاف مصلحت عالیه یک ملت است، چه سیاستمداری بخواهد با دشمن بجنگد و چه مذاکره و صلح کند. در حقیقت صاحبان چنین تلقیهایی نه تنها رزمندگان مقاومی برای امنیت و منافع ملی نیستند، بلکه حتی مذاکرهکنندگان و معاملهکنندگان و صلحکنندگان شایستهای هم نیستند.
اصلا لازم نیست کسی حقوق خوانده یا دیپلمات باشد تا بفهمد «همزمانی» تعهدات در کنار «توازن» و برگشتپذیری و ضمانت اجرا و تضمین قرارداد، یک اصل کاملا بدیهی حتی در معامله میان دو فرد عوام و بیسواد است. با این وصف چه اتفاقی میافتد که تیم ایرانی میپذیرد تعهدات چند لایه و متعدد خود را قبل از روز اجرای توافق انجام دهد و پس از آن تازه «روز اجرا» برسد تا مثلا حریف، تعلیق بخشی از تحریمها را به اجرا بگذارد؛ آن هم با این استخوانلای زخم که تحریمها- برخلاف تعهدات برگشتناپذیر ما- به سرعت چکاندن یک ماشه، برگشتپذیر باشد و با کمترین شکایت و بهانهای، الزاما باید برای ادامه تعلیق تحریمها، نظر مساعد هر 8 عضو کمیسیون مشترک جلب شود؟! آیا به این معنا - و به انواع قرائن - توافق موسوم به برجام، عبرتآموز نیست؟ و اگر انواعی از این ایرادها و آسیبهای بزرگ در جای جای آن- مانند یک میدان مین- تعبیه شده، نباید نخبگان و صاحبنظران ما نگران ابهامها و ضعفهای ساختاری و خسارتهای بزرگ محتمل در مسیر اجرای برجام و تبعات آن باشند؟
دولت در ابعاد «استقلال سیاسی- فکری»، «تحلیلی- رویکردی»، «نحوه تعامل با دوستان و دشمنان» و «قضاوت کلان نسبت به خود و بیگانه» دچار آسیبها و خطاهای متعددی است. این آسیبها و رخنهها باید برطرف شود، چه به همت اعضای مومن و غیور دولت، چه با مطالبه صاحبنظران و نخبگان و کارشناسانی که دلمشغولیهای انقلابی یا حتی صرفا ملی دارند. اگر انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی مبتنی بر بسیج همیشگی نیروها و ظرفیتهاست، اولویت بسیج ملی بستن این آسیبها و روزنههای فرهنگی، سیاسی، مدیریتی، اقتصادی و امنیتی است. البته باید میان «خطا و بدفهمی» و «خط نفوذ و تحریف و تحقیر»، مرز پررنگی ترسیم کرد تا ظرفیت خودی در خدمت دشمن قرار نگیرد.