عباس عبدي در ستون سرمقاله روزنامه اعتماد با تيتر«اولين نتايج برجام؛ گفتوگوهاي سوريه»نوشت:
دعوت ايران براي مذاكره درباره وضعيت ناخوشايند سوريه را چگونه ميتوان درك و تحليل كرد؟ چرا در سالهاي اخير حاضر به پذيرش اين واقعيت نشدند؟ و معناي كنوني اين حضور چيست؟ حضور ايران در مذاكرات مربوط به سوريه در نوع خود نخستين حضور ايران در چنين مسائلي است. پيش از اين در مورد افغانستان مذاكرات مشابه وجود داشته است، ولي مورد افغانستان استثنايي بود، زيرا به طور معمول هرگاه در مورد كشوري چنين مذاكراتي صورت ميگيرد، كشورهاي همسايه آن به طور عادي در آن كنفرانس يا نشستها حضور دارند و با توجه به هممرزي و حضور ايران در افغانستان، نبودن ايران در كنفرانس بُن در آلمان كه به موضوع افغانستان پس از طالبان رسيدگي ميكرد غيرطبيعي محسوب ميشد.
ولي حضور در مذاكراتي كه به موضوعات فراتر از كشورهاي هممرز برگردد، دلايل و توجيهات خاص خود را ميخواهد. عدم حضور ايران در اين نوع مذاكرات و به طور مشخص در گفتوگوهاي مربوط به سوريه دو علت داشت؛ علت اول آن عام است و مربوط به همه موارد مشابه است و علت دوم خاص سوريه است.
علت عام به عدم تفاهم در نگاه ايران با نظام بينالملل در امور جهاني و منطقهاي بود. نه ايران حاضر ميشد كه نگاه جهاني و ساير كشورها را در حل و فصل امور منطقهاي به رسميت بشناسد و نه آنها حاضر ميشدند كه حضور ايران در حل اين منازعات را رسميت بخشند. هنگامي كه چنين شكافي ايجاد شود، از سوي دوطرف رغبت لازم براي حضور در چنين گفتوگوهايي فراهم نميشود زيرا نتيجهبخش هم نخواهد بود.
نه ايران كوششي ميكرد كه حضور يابد، زيرا اين حضور مستلزم پذيرش رسميت حضور ديگران بود و نه آنان ميپذيرفتند كه با نگاه ايران همراهي كنند. در نتيجه ايران در گفتوگوهاي مرتبط با موضوعات بحراني سياسي، بينالمللي و به ويژه منطقهاي حضور جدي نداشته است. ولي طبيعي بود كه اين عدم حضور نيز منجر به حل مشكلات نميشد، نمونه روشن آن كنفرانس مربوط به لبنان است. مسخره است كه درباره لبنان كنفرانسي برگزار شود و كشورهاي بسيار حاشيهاي در آن باشند و ايران كه حامي قدرتمندترين گروه سياسي در لبنان است، حضور نداشته باشد؛ نتيجه آن از پيش معلوم است.
علت دوم كه در مورد سوريه اهميت خاص خود را دارد. حضور در كنفرانسهاي مربوط به حل مشكلات كشورهاي عربي است. به طور سنتي كشورهاي عربي از پذيرش اين مساله كه ايران وارد اين موضوع شود اكراه داشتهاند و آن را بهمنزله شكست نگاه خود به ايران و نيز خودشان ميدانند. ايدئولوژي بسياري از آنان براساس فارس و عرب كردن ماجراست و متاسفانه برخي نيروهاي سياسي داخل ايران نيز در دام اين دوگانهسازي نژادي ميافتند. لذا آنان حاضر به پذيرش حضور ايران در اين موضوعات نيستند. شايد برخي افراد توجه نكنند كه ريشه دشمني كشورهايي مثل عربستان با سوريه نه در اتفاقات سوريه، بلكه در نقشي است كه حافظ اسد در جنگ ايران و عراق بازي كرد. جنگي كه صدام كوشيد آن را به جنگ عرب و فارس تعبير كند و قادسيه دوم را راه بيندازد.
ولي در درجه اول حكومت سوريه و سپس در اندازههاي كوچكتر حكومت ليبي اين ايده را شكستند و اجازه ندادند كه اين دوگانه خطرناك شكل بگيرد. آنان كه متوجه اهميت سوريه براي ايران نيستند، به اين وجه ماجرا بيتفاوت هستند. ضمن اينكه از دست رفتن سوريه و به دامن سعوديها افتادن آنها، عوارض و مشكلات شديدي را براي لبنان و عراق و از اين طريق براي ايران فراهم خواهد كرد. ولي چه ميتوان گفت برخي كساني كه نسبت به حكومت بغض دارند، قادر به درك و فهم مسائل بسيار ساده روابط خارجي نيز نميشوند. بنابراين علت مخالفت رژيمهاي عربي با حضور ايران، رسميت دادن به اين حضور در حل مشكلات كشورهاي عربي است كه به منزله شكست ايده پانعربيسم و مفهومي است كه موجب شكلگيري اتحاديه عرب شد و اين درد بزرگي براي آنان است.
الان ميبينيم كه چيزي به نام اتحاديه عرب در مسائل منطقه وجود خارجي ندارد. در اين ميان عربستان كوشيده است جايگزين مصر در اتحاديه عرب شود، ولي از آنجا كه تمام توان عربستان در اتكا به منابع مالي آن از نفت است و عمق استراتژيك در ساير مولفههاي قدرت ندارد، لذا قادر نيست كه اين نقش را ايفا كند، در نتيجه ميكوشد كه با مانع شدن از حضور ديگران نقش خود را پررنگ كند، ولي از آنجا كه عربستان به خوبي ميداند كه در مقابل ايالات متحده و حتي اتحاديه اروپا، استقلال عمل ندارد، به ناچار در پي آن خواهد بود كه تصميمات آنان را بپذيرد، هرچند با اما و اگر و گفتن اينكه نقش ايران در كنفرانس جزيي است وضع ناخذسند خود را توجيه ميكند.
پس از برجام معلوم بود كه، برجام نوعي اذعان طرفين (ايران و غرب) به موجوديت و منافع يكديگر در چارچوبهاي قابل فهم بينالمللي و منطقهاي است. اين گزاره ابتدا در موضوع هستهاي مصداق يافت. اگر به ياد داشته باشيم، همان موقع نيز عربستان مخالف برجام بود، زيرا معناي چنين تفاهمي را به خوبي ميدانست و اينكه به ساير امور نيز سرايت خواهد كرد اكنون دومين مصداق اين گزاره يا به رسميت شناختن طرفين، در موضوع سوريه خواهد بود. و البته از پيش هم معلوم بود كه گام بعدي، سوريه خواهد بود. ايران هم نشان داده كه در عين افزايش حضور خود در سوريه، حاضر است كه گفتوگوهاي منصفانه براي خروج سوريه از اين بحران بزرگ انساني را تاييد كند. بحراني كه يك وجه آن تقويت داعش است، وجه ديگرش، مساله پناهندگان و وجه سوم آن نيز ناپايدار كردن اوضاع منطقهاي است. اميدواريم كه بهزودي شاهد مصداقهاي بعدي برداشت منطقي از برجام نيز باشيم.
- میز وین و دست خالی آمریکا
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
روز گذشته نشست وین 2 با حضور وزرای خارجه ایران، آمریکا، فرانسه، روسیه، مصر، اردن، عربستان انگلستان، قطر، ترکیه، امارات متحده عربی، آلمان، عراق، عمان، لبنان، معاون وزیر خارجه چین، نماینده اتحادیه اروپا و نماینده سازمان ملل در امور سوریه برگزار شد. نشست روز گذشته یکی از نشستهای بسیاری است که طی چهار سال گذشته درباره بحران سوریه تشکیل شده است. آنچه وین2 را از دیگر نشستها متمایز میکند، حضور جمهوری اسلامی ایران است.
دعوت از ایران برای حضور در این نشست در حالی رخ داد که واشنگتن پیش از این مخالف سرسخت حضور ایران در نشستهای مشابه بود. اما چه تغییری رخ داده که باعث چرخش ناگهانی واشنگتن شده است؟ پاسخ این پرسش را باید در میدان نبرد در سوریه و وضعیت آمریکا در این عرصه یافت.
سال گذشته آمریکاییها به همراه چند ده کشور با سر و صدا و تبلیغات فراوان از تشکیل ائتلافی علیه داعش خبردادند. بعد از گذشت 15 ماه این ائتلاف پوشالی و توخالی هیچ دستاوردی در مبارزه با داعش نداشته است و حملات هوایی این گروه، نه تنها یک وجب تروریستها را به عقب نرانده بلکه آنها مناطق جدیدی را نیز اشغال کردند. راهبرد دوگانه و متناقض آمریکا در سوریه چیزی جز سرافکندگی برای دولتمردان کاخ سفید به جای نگذاشته است. در این راهبرد، آمریکا از سویی مدعی مبارزه با داعش بود و از سوی دیگر سیل پشتیبانی مالی، اطلاعاتی و تسلیحاتی را به سوی شورشیان به اصطلاح میانهرو روانه میکرد و همچنان میکند. اوج این خفت در جایی بود که آمریکاییها 2000 نیروی معارض را برای جنگ در سوریه آموزش داده و تجهیز کردند اما از این تعداد تنها 75 نفر حاضر به حضور در میدان نبرد شدند که 50 تن از آنها به گروه تروریستی النصره پیوستند و همه تسلیحات اعطایی واشنگتن نیز به دست سایر گروههای درگیر افتاد.
ائتلاف آمریکا علیه داعش - بر فرض که قصد سرکوب تروریستها را داشت! - شکست مفتضحانهای خورده و رویای واشنگتن برای سرنگونی دولت قانونی دمشق به وسیله شورشیان به اصطلاح میانه رو نیز تعبیر نشده است و از همین رو به جرات میتوان گفت آمریکا در سوریه بازندهای قطعی است که هیچ برگی نیز برای شکل دادن به رویدادهای آینده، در دست ندارد. گزینههای پیش روی کاخ سفید را در سوریه در موارد زیر میتوان دید؛
1- رویارویی نظامی: براساس این گزینه آمریکاییها باید عملاً وارد جنگ سوریه شوند. این ورود مستلزم اعزام حداقل 20 هزار نیروی زمینی به این نبرد و صرف صدها میلیارد دلار بودجه جنگی است. شرایط اقتصادی آمریکا به هیچ عنوان اجازه انتخاب چنین گزینهای را به اوباما نمیدهد. ارتش آمریکا نیز پس از تجربه دو جنگ طولانی مدت و ناموفق در افغانستان و عراق، آمادگی ورود به جنگی دیگر را ندارد و نظرسنجیهای متعدد نشان میدهد جامعه آمریکا نیز حاضر به پذیرش هزینههای انسانی و مادی ورود به چنین جنگی نیست.
2- نشستهای سیاسی: منظور از این گزینه، برگزاری نشستهای سیاسی به سیاق نشستهای پیشین است. نشستهایی که در آنها صرفاً آمریکاییها و متحدانش حضور دارند و خروجی آن چیزی جز خط و نشان کشیدن برای داعش و بشار اسد نیست. این نشستها نه باعث میشود تروریستها سلاح خود را کنار بگذارند و نه تزلزلی در جایگاه اسد ایجاد میکند. چرا که در واقع نشست پدرخواندههای گروههای تروریستی است و دلیلی ندارد اسد به چنین نشستهایی اعتماد و اعتنا کند.
3- مهار: در این گزینه آمریکا بدون ورود مستقیم و گسترده به جنگ، با انجام فعالیتهای میدانی از منافع متحدان خود -رژیم صهیونیستی، عربستان و ترکیه- محافظت میکند. این فعالیتها شامل ارسال تسلیحات برای برخی گروههای تروریستی و ارائه اطلاعات میدانی به آنها و اطمینان از عدم پیشروی گسترده ارتش سوریه است. این گزینه انفعالی، نتیجه را به گذر زمان و ادامه وضعیت بحرانی سوریه واگذار کرده و سرنوشتی قطعی برای هیچ کدام از طرفها قائل نیست.
عربستان سعودی و ترکیه نیز به عنوان دو متحد اصلی آمریکا در میدان سوریه و دشمنان اصلی حکومت دمشق، از منظر وضعیت داخلی و اهرمهای دخالت در بحران، وضعیتی مشابه آمریکا و در برخی موارد وخیمتر دارند. ناامنی به ترکیه سرایت کرده و صدای مخالفان دخالت ترکیه در بحران سوریه، روز به روز بلندتر میشود. انتخابات در این کشور پیش روست و نظرسنجیها حکایت از کاهش سبد رای حزب حاکم دارد. عربستانیها نیز علی رغم چهار سال تزریق پول و سلاح به گرداب سوریه، به نتیجه دلخواه خود نرسیدهاند و فرو رفتن در باتلاق یمن، دورنمای تاریکی را برای آینده آل سعود پیش روی ناظران قرار داده است.
تشکیل ائتلافی از دوستان واقعی سوریه و هماهنگی آنان در نبرد واقعی با تروریسم، تحولات سوریه و چشم انداز آن را وارد مرحله جدیدی کرده است. ارتش سوریه از لاک دفاعی خارج شده و در جبهههای کلیدی و متعددی دست به عملیات هجومی زده است که از آن میتوان به برگشتن ورق بحران سوریه نامبرد. این تغییر راهبردی در تحولات سوریه -که در آغاز راه آن هستیم و با گذر زمان ابعاد تازهای از آن نمایان میشود- از چشم آمریکاییها نیز دور نمانده و آشکارا نسبت به این موضوع ابراز نگرانی کردهاند. چند روز پیش ژنرال جوزف دانفورد رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا در جلسه کمیته نیروهای مسلح سنا هشدار داد: توازن قوا به نفع اسد در حال تغییر است.
مجموع این شرایط و تحولات باعث شد تا آمریکا به سرعت درصدد چاره جویی و یافتن راهکاری برای عقب نماندن از سرعت تحولات برآید چرا که با شرایط جدید، گذر زمان به هیچ وجه به سود آمریکا و متحدانش نیست. در چنین شرایطی، دلایل دعوت از جمهوری اسلامی به وین روشنتر میشود. آمریکای بازنده و دستخالی، سعی دارد نیاز خود به جمهوری اسلامی به عنوان اصلیترین بازیگر میدان سوریه را به عنوان امتیاز بفروشد و خود را بر سر سفره پیروزی آینده جای دهد. واشنگتن میکوشد آنچه را در میدان عمل موفق به دستیابی به آن نشده است، پشت میز مذاکره به دست آورد.
سیاست جمهوری اسلامی ایران در قبال بحران سوریه روشن است؛ مبارزه عملی و واقعی با تروریست ها(با هر تابلویی) و حمایت از روند سیاسی و گفت و گوهای سوری-سوری. شاید مخالفان سوری از هر گروه و با هر هدفی حق داشته باشند در این روند مشارکت کنند اما اینکه کشورهایی مانند آمریکا، عربستان و ترکیه که با سیاستهای خود مسبب چنین فجایعی در سوریه شدهاند، در کشوری اروپایی بنشینند و برای یک ملت تصمیم بگیرند نه تنها راهگشا نیست بلکه به طنزی تلخ شبیه است. جمهوری اسلامی ایران به عنوان متحد ثابت قدم و راستین ملت و دولت سوریه از منظر قانونی، اخلاقی، سیاسی و میدانی دست بالا را در این ماجرا دارد و از همین رو هیچ دلیلی نمیبیند به خواستههای طرف مقابل تن دهد. مذاکرات جدید امتیازی برای ایران محسوب نمیشود بلکه آزمونی است برای مدعیان حقوق بشر تا نشان دهند کی میخواهند حمایت از تروریستها را در عمل متوقف کرده و تصمیم گیری برای آینده سوریه را به مردم این کشور بسپارند.
- اشباح اصلاحات
احمد غلامی . سردبير روزنامه شرق در ستون سرمقالهاش نوشت:
اصلاحطلبان بهدنبال احیای اصلاحات و حضوری دوباره در جریان قدرتاند. برخی از اصلاحطلبان به این روند نگاهی سادهاندیشانه دارند. درحالیکه مسأله پیچیدهتر از آنی است که حجاریان چندی پس از رویکارآمدنِ دولت نهم، با تعبیر «اصلاحات مرد، زندهباد اصلاحات»، آن را تئوریزه کرد تا نقشه راهی برای اصلاحطلبان و نیروهای اجتماعی و سیاسی نزدیکشان ترسیم کند. در آن روزگار، اصلاحطلبان در مدت کوتاهی شورای شهر، مجلس و دولت را از دست داده بودند، و مهمتر آنکه واگرایی و تشتت میان آرا و افکارشان، فضای بیشتری برای رقیبان فراهم آورده بود. در همان زمان بود که بزرگانِ اصلاحطلب هرقدر تلاش کردند بین نیروهای ازهمگسیخته همگرایی ایجاد کنند، راه به جایی نبردند و هر تئوری، ایده یا گفتاری به تشتت بیشتر دامن زد.
اینک یک دهه است که اصلاحطلبان فرصت بازگشت به مبدأ تاریخی خود را نیافتهاند و حالا در فرایند تجربۀ سیاسی خود به این امر پی بردهاند که توسل به ایدۀ بازگشت یا همان بازگشت به مبدأ بهمعنای تکرار آن، امکانناپذیر است. ازاینرو باید طرحی نو درانداخت. با نزدیکشدنِ انتخابات و رقابت جناحهای سیاسی موجود برای دستیابی به کرسیهای مجلس، ضرورت تعریف طرحی نو بیشازپیش احساس میشود. خاصه اینکه اصولگرایان، و طیفهای تندرو پس از انتخابات ٩٢، در پی آناند نیروهای خود را تجمیع کنند تا مجلس را در يد خود نگه دارند.
اما گذشته از تقابل و قیاس میان این دو طیف، برای اصلاحطلبان مسأله دیگری نیز به همین میزان سرنوشتساز است. اینکه اصلاحطلبان چقدر با خودشان تفاوت کردهاند؟ حالا تعبیر حجاریان از منظری دیگر اهمیت پیدا میکند: اصلاحاتِ مرده، چگونه زنده میشود؟
به بیان دیگر، اصلاحطلبانِ اکنون چقدر با اصلاحطلبانِ ٨٤ و ٨٨ متفاوتاند. برخلاف اصولگرایان، اصلاحطلبان تنها در پی حفظ موقعیت خود نیستند، که با بحرانِ احیا نیز دست به گریباناند. اینک میتوان از سه نظرگاه متفاوتِ طیفهای اصلاحطلب، درباره ایده بازگشت سخن گفت.
گروه نخست به تئوری «تاریخ زوال» روی آوردهاند و معتقدند اصلاحاتی که از درون آن، دولت نهم سر بر آورد، زوال یافته است و اکنون باید ظهور دیگری را جستوجو کرد. ظهوری که اصلاحطلبانِ سابق را به شکل فعالانِ مستقل درآورده است. غالب این اصلاحطلبان، تئوریسینهایی هستند که با بسط و انتشار نظرگاههای خود تلاش میکنند، گفتمان اصلاحات را دورادور تئوریزه کنند.
گروه دوم، روحیات کاملاً متفاوتی دارند. آنها سعی میکنند برای اصلاحات نوعی تاریخ طبیعی تألیف کنند: تاریخ نسلی. بر این مبنا از مفاهیمِ طبیعی مانند «بهارِ دوباره» یا «نسل دوم اصلاحات» سخن به میان میآورند. آنها معتقدند فصل اصلاحات، دوباره فرامیرسد و نسل تازه مشعل قدرت را از دست پدران میگیرند تا راه را ادامه دهند. این روحیه، در چینش و آرایش احزاب اصلاحطلب نیز تأثیرگذار بوده است. این گروه، اساساً به احیا یا تداوم تاریخی اصلاحات اعتقاد چندانی ندارند. آنها با اتکا به مفهوم «نسل» بر آناند تا بر دردناکی «مرگ» فائق آیند. به اقتضای تاریخ طبیعی اصلاحات، جدال بین پدران و پسران به همان شیوهای که تورگنیف از آن سخن میگفت، یکی از بحرانها و نگرانیهای اصلاحطلبان خواهد بود. در صورت غلبۀ این روحیه، پدران مؤسس و نوآور در برابر پسران عاقبتاندیش و نتیجهمحور، توأمان غالبِ نیروهای خود را در جدلی ابدی فرسوده و فرتوت خواهند کرد.
گروه سوم، از تعمیمِ «اصلاحات مرده است» به وجود پدیدهای ناپدید گواهی میدهد: اشباح اصلاحات. احیای اصلاحات جز با احضار و فراخواندن اشباح آن میسر نیست. میان زندگان و مردگان، وجه دیگری هم هست که میتوان آن را «شبح» تعبیر کرد. زندهکردن اصلاحات جز در مکالمهای فرساینده با اصلاحطلبیِ بهزعمِ حجاریان مرده، امکانپذیر نمیشود. این طرز تلقی، نه با تاریخ زوالِ گروه نخست سروکار دارد و نه با تاریخ طبیعیِ گروه دوم. نه به شیوۀ کلیشهای تاریخنویسان رمانتیک، تاریخ ظهور و سقوط را بازخوانی میکند و نه به سیاق اسطورهپردازان، از جوانههای بهارِ عنقریب، داد سخن سر میدهد. از اینرو شکاف نسلی و جدل پدران و پسران هم محملی پیدا نمیکند. اصلاحطلبانِ گروه سوم، هنوز به اشباح سرگردانی باور دارند که در موقعیت مقتضی میتوانند احضارشان کنند و توان آنها را بهکار گیرند. این همجواری با اشباح است که موجب تفاوتِ اصلاحطلبان با اصلاحطلبان میشود.
- «برجام» و جادوی میز مونتاژ
روزنامه ايران در ستون سرمقالهاش به قلم امیر یوسفی نوشت:
رسانه اول ایران در تن دادن به نصیحت مشفقان آنقدر دست دست کرد تا آخرالامر کار بالا گرفت. حالا بعد از بزرگان سیاست و فرهنگ، پیشوایان حوزه و روحانیت هم به صف منتقدان رفتار سیما میپیوندند. زبانهای زیادی در سرزنش سیره غیرسازنده و چه بسا جانبدارانه سیما چرخید، اما وقتی آیتالله ناصر مکارم شیرازی مُهر «خروج از خط اعتدال» را پای کارنامه هستهای سیما حک کرد، دلها قرص شد که حلقههای زنجیره شکایت از رفتار شبههناک رسانه ملی، جنس جناح و جبهه و جریان نمی شناسد و روشن تر از آن است که با عصای سیاست بازی بتوان انکارش کرد. صدا و سیما در مقام یک نهاد حاکمیتی، زبان نظام است و طبعاً هر سیاست و تصمیمی که در سطوح عالی و ارشد نظام اتخاذ شود قهراً باید در دستور کار خلاقانه آن قرار گیرد. اکنون باید پرسید که «زبان نظام» چقدر در نقل داستان پرماجرای برجام، دچار لکنت یا صراحت بوده است؟
اول ـ سیما اگر عارض شود و ادعا کند که سه هزار و چند صد دقیقه به دولت آنتن داده تا از توفیقات برجام حرف بزنند، شاید سخنی بیوجه و بیراه نگفته است، اما باید از مدیران رسانه اول کشور پرسید که آیا توانستهاند برجام را - که اصلیترین پرونده نظام است - به مهمترین مسأله مردم تبدیل کنند یا نه. فراموش نباید کرد که نظرسنجیهای مکرر و متوالی، رضایت اکثریت مطلق مردم و شهروندان را از دستاوردهای برجام نشان میدهند. سؤال این است که در برنامهسازیهای رسانه ملی این رضایت همگانی چگونه نمایش داده میشود و آیا اصلاً داده میشود؟ بیایید شبیهسازی کنیم.
وقتی تقویم سیاسی کشور به فصل انتخابات میرسد و «نظام» بشارت بهار تحزب و نشاط صندوق رأی را به گوش جامعه سیاسی میخواند لاجرم «زبان نظام» هم انتخابات را به مسأله اول کشور بدل میکند. اکنون که «نظام» - و نه انحصاراً دولت اعتدال - برجام را در صدر تصمیمات سرنوشتساز خود نشانده است آیا «زبان نظام» هم بر همان قیاس توفیق یافته تا فضای عمومی کشور را به گونهای آذین و آرایش کند که مردم متقاعد شوند که دولت یازدهم، جدیترین پروژه نظام را پیش میبرد؟ پاسخ این سؤال را صاحبنظران عرصه رسانه دادند، آنجا که به مغالطه آمار استناد کردند و بر حسب آن توضیح دادند که اتکا به دقایق برنامههای هستهای جای تفاخر ندارد، چرا که آنچه از تلویزیون انتظار می رود «برنامهسازی مؤثر» است به نحوی که مخاطب را متقاعد کند.
دوم ـ مدیران ارشد رسانه دیداری و شنیداری کشور مدعی هستند که در ماجرای برجام رویکردی متوازن و دوجانبه پیش گرفتهاند تا موافق و مخالف به یکسان و به آزادی ابراز نظر کنند. در مشت این مدیران باز هم غیر از آمار چیزی نیست: «سه هزار و فلان دقیقه وقت به موافقان و دو هزار و فلان دقیقه به مخالفان...». سیما از «مغالطه آمار» خلاصی ندارد. که موافقان و مخالفان برجام دو اردوی برابر یا نسبتاً برابر یا حتی مسامحتاً برابر هم نیستند. بحث، بحث اکثریت مطلق و اقلیت ناچیز است. قبول که اقلیت، حقوقی دارد و الزام دموکراسی، حرمت نهادن به حق مخالف است اما سهمبندی فعلیت یافته سیما در توازن مکانیکی میان موافق و مخالف، هیچ تناسبی با واقعیت ندارد. وانگهی به گواهی بزرگان، گردش کار سیما در این عرصه نیز بر مدار «گزینش و جانبداری» بوده است. یکی دو عضو از اعضای کمیسیون برجام مجلس و یکی دو عضو از اعضای شورای نظارت بر صدا و سیما بر این رویکرد گزینشی مهر تأیید نهادهاند.
سوم ـ سیما سادهترین راه را در همراهی با برجام برگزید: یک صندلی در استودیو تعبیه کرد، میکروفونی روی یقه یک مدیر کار گذاشت و یک مجری هم مقابلش نشاند. این کماثرترین قالب در میان قالبهای حرفهای برنامهسازی در یک رسانه تصویری است. همراهی آنجا معنا پیدا میکند که رسانه، برنامهسازان خلاق خود را ردیف کند و یراق و زین مرکبشان را آماده سازد و برگ مأموریتی به جیبشان بگذارد تا شکیلترین مستندها و مجموعهها را بسازند. ذائقه مخاطب را گفتار و خطابه شکل نمی دهد؛ آنچه در قعر وجدان مخاطب رسوخ میکند گنجاندن «پیام» در غشایی از هنر است و مدیران رسانه دیداری کشور اگر مدعیاند، کنداکتور برنامهسازی خلاقانه خود را برای برجام علنی و آفتابی کنند! برنامهای هم اگر ساخته شده و به آنتن رسیده است، آنقدر با نامهربانی عجین بوده که جز در 20:30 قابل پخش نبوده است! جادوی میز مونتاژ طی چند ماه اخیر بارها و بارها به تن برجام و کارگزارانش خورده است.
باری، آنچه رسانه از برجام عرضه میکند، معالاسف آمیخته به آفاتی همچون دوگانهسازی، حاشیهآفرینی، قطبیسازی و یکجانبهگرایی است. هنوز سیما از «برجام» به «پس از برجام» کوچ نکرده است. چه بسا کسانی در راهروهای سازمان هنوز در هوای آن هستند که طوفانی بیاید یا تندبادی بوزد یا گردابی راه بیفتد تا برجام را یکجا از اصل و اسب بیندازد. غافل از آنکه نظام، تکلیف برجام را با همت و هدایت دولت اعتدال تعیین کرده است و امروز دیگر سخن از حسن و قبح برجام گفتن، حکم حرف بیاثر را دارد. سیما راهی ندارد جز آنکه به برجام لبخند بزند و در فضای پسابرجام تنفس کند.