مدالهای رنگارنگ و حکمهای قهرمانیاش خیلی زیاد است و به قول خودش، در هر کابینت آشپزخانهشان را که باز کنی یکی از مدالهایش را آنجا پیدا میکنی.
آنقدر فعال است که کابوس زندگیاش این است که یک روز نتواند فعالیت کند. فاطمه اکرمی برای ایجاد هیجان در زندگیاش آمال و آرزوهای زیادی دارد
آرزوهایی که شاید برای خیلی از ما حتی تصور کردنش هم سخت و نفسگیر باشد، ولی یکی از فانتزیهای دختر پرنده این است که از ارتفاع 4هزار پایی سقوط کند تا آدرنالین در خونش به جریان بیفتد.
برای اینکه بهتر دستتان بیاید این فانتزی دقیقا چقدر خفن است ۴هزار پا برابر است با طول سه تا برج میلاد!
خوب است و زمانی است که میتواند کمی پسانداز کند: «سه ماه تابستان مثلا چهار پنج تومان جمع میکنم، ولی این تابستان اصلا نتوانستم درست کار کنم، چون برنامههایم به هم ریخت. الان شاید ماهی ۳۰۰ هزار تومان دربیاورم، متاسفانه مربیگری در ایران برعکس جاهای دیگر پولی ندارد.»
- زیر تیغ عمل زیبایی
بینی شکستهاش کاملا گواه این است که این همه هیجان و ورزش طبعا بیخطر نبوده و بارها بلا سرش آورده: «دوست داشتم شب بخوابم، صبح که بلند شدم دماغم عمل شده باشد!» شاید این طنزترین آرزوی فاطمهای است که پر از هیجان و خطر کردن است.
آنقدر دماغش ضربه خورده و شکسته که برخلاف بسیاری از دختران امروزی قید عمل زیبایی را زده و با اعتماد به نفس بالایی که از ورزش میگیرد به چیزهای مهمتر از تیغ جراح فکر میکند.
بیشتر این آسیبها به خاطر ژیمناستیک بوده و حالا گچ گرفتگی بدنش برای خانوادهاش هم اتفاق عادی شده است. مسالهای که با خوشحالی از آن یاد میکند.
«یک بار که پایم شکسته بود از بیمارستان به خانه خبر دادند. من در صف رادیولوژی روی برانکار خوابیده بودم که مادرم آمد. یک پارچه روی پایم انداخته بودند.
پارچه را کنار زد و یک استخوان شكسته بیرون زده دید. گفت حقت است، میخواستی درست حرکت بزنی، بعدش هم پارچه را انداخت و رفت آن طرف. این واقعا باعث شد من زودتر خودم را جمع و جور کنم.»
- دنیای کاملا زنانه
این همه خطر و اتفاقات در تعادل با تمام روحیات دخترانهاش است. با اینکه مانند خیلیها راحت با دیدن یک فیلم هندی اشکش در نمیآید، اما واقعا دختری خجالتی است: «تصور کنید ماه اولی که باشگاه ژیمناستیک رفتم در یک صف ایستاده بودیم و داشتیم حرکت میزدیم.
مربی هی صدا میزد بیا جلو دخترم حرکت کن. من ایستاده بودم، بچهها میآمدند جلویم حرکت میزدند مربی از آن دور مرا دید و گفت فاطمه برای چه حرکت نزدی؟ بعد من رفتم یک حرکت کردم و دوباره رفتم ته صف.
دوباره نیمساعت دیگر صبر کردم. حتی از این فیلم هم دارم.» این تنها بعد دنیای دخترانهاش نیست و بعد از سالها دارد کمکم تمرین آشپزی هم میکند تا به قول خودش از گرسنگی نمیرد: «سینما خیلی کم میروم، اما اهل فیلم دیدن هستم.
معمولا ساعت 9به خانه میرسم. بعد از شام هم در فاصله 10تا یک فیلم میبینم.» با اینکه تازه ۲۲ساله شده است، اما گاهی به ازدواج فکر میکند و دوست دارد مانند مادرش بتواند پایه دخترش باشد و همپای او در هیجان همراهش شود.
خدا را چه دیدید شاید روزی دختر و مادری با هم از هواپیما پایین پریدند.
منبع:همشهري سرنخ