از سر و رویش عرق میريزد. لحظهای آرام ميگيرد و وقتی متوجه قیافههای بهتزدهی ما ميشود، خنده سرميدهد... خندهاش طوری است که ما هم به خنده ميافتيم. همانطور که میخندد، بطری آبی را که به اندازهي دو قلپ آب دارد، از جیبش بیرون ميآورد و جلو چشمهايمان ميگيرد... ما هم بیشتر ميخنديم. پدر توانسته آب بدزدد.
انگار عدهای او را هنگام استخراج آب از لوله دیده و تا چهارراه بالایی تعقیبش کردهاند. بههرحال پدر توانسته پیروزمندانه از دستشان فرار کند و برايمان آب بياورد.
اوضاع اصلاً خوب نيست. شهر رنگ به رو ندارد... حتي آسمان هم خشک شده است. دولت تلاش میکند بیآبی را برطرف كند. گروهي به مریخ رفتهاند، تا امكان كشيدن خط آب لولهکشی از مریخ به زمین را بررسي كنند. البته كار در مرحلهي مقدماتي است. شاید مریخیها راضي شوند با دریافت بشکههای نفت با ما راه بیایند. استخراج نفت از قبل بیشتر شده است.
ما نگران آیندهمان هستیم. مخزن آب جیرهبندی رو به پایان است. گروهي ديگر براي واردات یخ از قطب جنوب وارد مذاکره شدهاند، اما هنگام برگشت آب اقیانوس آرام تمام شد و کشتیشان به گل نشست و اکنون با پای پیاده در راهاند.
از حالا میتوانم دو سال دیگر را ببینم که دیگر رنگ سبز و آبی روی این کره مشاهده نخواهد شد. شاید دیگر نقاشها هم از این رنگها استفاده نکنند... شاید بچههايم در همان كودكي از تشنگی تلف شوند...
اگر روزی کرهي زمین دوباره آبدار شود، هرگز اسراف نخواهم کرد.
* * *
- نميبندي؟
به خودم ميآيم. شير آب باز است. از ديدن آب ذوق ميكنم. فكر ميكنم خدا آرزويم را برآورده كرده و خشكسالي تمام شده. مادرم داد ميزند: «چرا موقع مسواك زدن شير آب رو نميبندي؟» شیر آب را محکم ميبندم و به خودم قول ميدهم هرگز نگذارم یک قطره آب هم هدر برود.
مهلا محمدی،16 ساله
خبرنگار افتخاري از تهران