بعضیها اصلاً به خط عابرپیاده اهمیت نمیدهند. امروز آمدم ادای شهروندهای بافرهنگ را دربیاورم. رفتم درست پشت خط عابرپیاده ایستادم، پشتم را صاف کردم و اولین قدم... وییییییییییییژژژژ! بعضی آدمها انگار روی ماشینشان موتور جت بستهاند! قدم اول را برگرداندم و گذاشتم سرجای اولش.
حالا نوبت قدمهای مورچهای بود. یکلحظه که خیابان خلوت شد، از فرصت استفاده کردم و تندتند روی خطوط گورخری بهراه افتادم. یک رانندهی خیلی محترم (که ظاهراً از ترمز زدن پشت خط عابر پیاده خونش بهجوش آمده بود) صبورانه دستش راگذاشت روی بوق و... همینطور بوق و بوق و بوق!