تاریخ انتشار: ۱۰ دی ۱۳۹۴ - ۰۶:۰۰

شعر>رضا احسان‌پور: اول ساکت! ساکت! ساکت! ساکت! برپا/ احسنت بکم! تفضل! ایول! برجا/

جیّد! انا سیّد المعلّم! انت؟/
من مبصر این کلاس هستم! آقا!

  • دوم

از بخت بدم، یک‌شبه مأمور شدم

با یک گچ و تخته امپراتور شدم

رفتم بروم به جنگ بدها، امّا

با ضربه‌ي مشت اوّلی، کور شدم!

 

  • سوم

با گاو زبان نفهم، دعوا‌کردن

با یک پشه‌ی سمج، مدارا‌کردن

راحت‌تر و بهتر است، از مبصری و

در صلح و صفا با همگی تا‌ کردن!

 

  • چهارم

در مدرسه، مبصری که هستی، باید

در خانه سرت به کار منزل باشد

گفتم به پدر: قبول، اما بگذار

از زیر سیبیلتان شوم گاهی رد!