بچههای کافهنیشگون آمادهی پذیرایی از مهمانهای گرامی با انواع و اقسام خوراکیها و نوشیدنیها و نیشیدنیها هستند. فقط يك نكته را بگوييم: براي نوشيدن، نيشتان را باز كنيد.
قربان شما، كافهچي
- آهنگ درخواستى
آواز می خوانم، خوانندهای خوبم
بین طرفداران مشهور و محبوبم
وقتی که در حمام، آواز میخوانم
حس میکنم بیچتر، درگیر بارانم
مردم برای من، کف میزنند و سوت
پرتاب گلها را حس میکنم با شوت
کنسرت دارم من در شهر رؤیایی
در کشتیام روی امواج دریایی
وقتی که آهنگی درخواستی دارند
توی هوا هی قلب، هی بوسه میکارند
با چکچک دوشم آواز میخوانم
با قوطی شامپو، بیساز می خوانم
هی ژست میگیرم، هی عکس میگیرند
توی صف امضا از صبح درگیرند
«اتوبوس بيعارتي»
- داستانهاي معمايي
روزی دوتا بادکنک معمولی با سرعت 180 کیلومتر در ساعت حرکت میکردند که ناگهان صدای مهیبی بلند شد و گفت: پترررررق!!
بادکنکها ترکیدند و تکهتکه شدند و رفتند هوا. کارشناسان به دنبال کارشناسی این ماجرای هولناک هستند، اما هنوز به نتیجهی مشخصی نرسیدهاند.
یک جوجهتیغی که از آن طرفها رد میشد، در تشریح این حادثهی هولناک گفت: «نمیدونم... من کنار خیابان منتظر تاکسی بودم که نفهمیدم چیشد.»
شما اگر توانستید بفهمید مشکل اصلی چه بوده و معما را حل کردید، جوابهایتان را به ما پیامک کنید.
«ميرزا كافيخان ميكسآبادي»
- نیشخوان
- اندر حكايت خري كه از صاحبش جلو زد
حکایت کردهاند در زمانهای قدیم، خانزادهای بود «خنغولک» نام.
خنغولک هر روز با کولهپشتی چهلکیلوییاش راهی مکتب میگشت و شبها خورد و خسته به خانه بازمیگشت و همچون جنازه سر بر بالین مینهاد.
روزی خنغولک پدر را گفت: «آه، پدر... ديگر از بار گران دانشكِشي به ستوه آمدم. پنداري من وانتي هستم كه هر روز بايد اسبابكشي نمايم. تا کی باید این کولهپشتی لعنتي را بر پشت بگيرم و راه مکتب و مدرسه را طی کنم؟»
پدر او را قول داد که فکری به حالش خواهد کرد. چون فردا آمد، خنغولک را فراخواند و او را خری سفید هديه داد. از آن پس هر روز خنغولک کولهپشتی را بر پشت خر همی نهاد و راهی مکتب شد. افسوس که مکتبخانه طویله نداشت و خنغولک ناچار بود خرش را به داخل کلاس خِرکِش کند.
از آن روز تا پایان سال به همین طريق بگذشت. هر روز خنغولک کوله بر پشت خر گذاشت و به مکتب رفت و به خانه بازگشت. دیگر شکایتی نزد پدر نبرد و راضي و خشنود گشت.
بیت:
بیخِرد خر را اذیت میکند
لیک خر خود را مرمت میکند
چون سال تحصيلي به پایان شد و روز امتحان فرارسید، هر کس امتحان خویش پس داد و رتبهای کسب کرد. راویان اخبار و ناقلان شيرين گفتار گفتهاند رتبهی خنغولک به قدري وحشتناک بود كه اولياي مكتبخانه از بيانش شرم دارند، لیکن خر خنغولك بسیار دانا گردید. به گونهای که شاگرد اول شد.
آری، اینچنین بود حکایت خری که خرد پیشه کرد و اندکی اندیشه کرد و از صاحبش پیشی گرفت.
بیتای که با درس و کتاب میگیری کشتی
کمدی جا دادهای در کوله پشتی
کوله را در مغز خود دانلود کن
پس از آن اندیشه را آپلود کن!
«ميرزا گوشيخان لمسآبادي»
- نيشنهاد كتاب
- خندههاي خارج
بعضيها خوب ميخندند. صداي خندهشان مثل صداي غلغل آب است. مثل وقتي از بطري آبمعدني توي ليوان آب ميريزيد. صداي خندهي بعضيها شبيه صداي باران است، آرام و چيكچيك و نخودي. صداي خندهي بعضيها مثل صداي حركت ابرها است. يعني هيچكس متوجه خندهشان نميشود. در عوض اين كافهچي وقتي ميخندد آدم حالش يك جوري ميشود. انگار موتورسيكلتي بدون اگزوز دارد گاز ميدهد و ميتازد. خندهاش به قول اين موسيقيدانها فالش است. يعني خارج از نت اصلي است. اگر باور نداريد يك روز تشريف بياوريدكافه و از نزديك شاهد خندهاش باشيد.
ديروز داشتيم به خندهي فالش كافهچي فكر ميكرديم كه كتابي توجهمان را جلب كرد. جلالخالق! اين كتاب مجموعه شعر طنزي بود به نام «خندههاي فالش» شاعر اين شعرها آدم باذوقي است به نام سعيد سليمانپور ارومي با نام مستعار (بوالفضولالشعرا). ما البته زياد فضولي نكرديم ببينيم چرا اسم مستعارش بوالفضولالشعراست. حتماً يك چيزهايي بوده كه اسم خودش را اينگونه انتخاب كرده.
ناشر اين كتاب، انتشارات سورهي مهر است كه خندههاي فالش را به قيمت 6900 تومان به كتابفروشيها فرستاده است. اگر كتاب را خريديد و خوانديد مواظب نت خندههايتان باشيد. بهعنوان نمونه يك دوبيتي از اين كتاب ميآوريم كه در مذمت زبان سروده شده است:
ز دست ديده و دل هر سه فرياد
«ببخشين، سومي را بردم از ياد!»
بسازم خنجري نيشش ز فولاد
ببرم سومي را، گردم آزاد!
«موهيتو با يخ اضافه»
- نيشخبر
خبر اول اينكه: نمايشگاه مطبوعات هم تمام شد و رفت، ولي به ما خيلي خوش گذشت. بهخصوص از ديدن روي ماه بعضي از نوجوانها و جوانها و ميانسالان كه با ما خاطره داشتند. البته بعضيها هم كه با ما خاطره نداشتند ميخواستند خاطره بسازند. آنها هي ميآمدند توي غرفه و سراغ اشانتيون ميگرفتند. اگر داشتيم و ميداديم كه آدم خوبي بوديم، اگر نداشتيم يا نميداديم ضدحال و بيمرام و فلان و فلان بوديم.
خبر دوم اينكه: در نمايشگاه مطبوعات تعدادی از دانشآموزان علاقهمند به روزنامهنگاری آمدند و از ما بازدید کردند. آنها خیلی به روزنامهنگاری علاقه داشتند که از ما بازدید کردند. یکی از آنها که به روزنامهنگاری علاقه داشت، وقتی ما را دید با یک سؤال کلیدی ما را قفل کرد: «شما در ماه چهقدر حقوق میگیرید؟»
«شنگول خنگولآبادي»
***
- ضربالمثلهاي به زور به روز شده
دهانش از پیتزا سوخته، به سس فوت میکنه.
خب، این ضربالمثل نسخهی امروزی شدهی یک ضربالمثل سنتی است که میگوید: «دهانش از آش سوخته به ماست فوت میکنه.» منظورش هم این است که وقتی از چیزي عصبانی هستی، چرا ناراحتیات را سر یک چیز بيربط خالی میکنی؟ وقتی با رانندهي تاکسی دعوایت میشود چرا در ماشین بیچاره را به هم میکوبی؟ يا وقتي پدرجان ما پول ندارد به طلبكارهايش بدهد، چرا ناراحتياش را بر سر ما خالي ميكند؟
میخ نیستی، چکش نباش!
بله. این ضربالمثل باحال يادآور ضربالمثلي است كه ميفرمايد: «اگر یار نیستی، بار نباش.» یعنی اگر همکاری نمیکنی، مانعتراشی هم نکن، اگر مویم را شانه نمیکنی، گوریدهاش نکن. یا اگر دوغ نمیدهی، بوق نزن!
اگر گوشم بره، گوشیام نمیره.
این ضربالمثل مخصوص آنهایی است که معتاد شدهاند. اعتیاد که شاخ و دم ندارد. معنی گوش و گوشی هم که معلوم است. نیاز به ترجمه ندارد. نميدانم چرا «ستاد مبارزه با اعتياد به گوشي» فكري به حال اعتياد جوانان نميكند و بيخيال شده.
جوانهايي كه حاضرند گوششان را بدهند، ولي گوشيشان را نه!
"خواب چاكلت"